- رَوَى
- شرح دادن، او روایت کرد، خاموش کردن
معنی رَوَى - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پناه دادن، پناهگاه
دیدن، نظر
چروک انداختن، پلیسه، تا کردن
برشته کردن، کمی
پرتاب کردن، پرتاب، دور انداختن، شلّیک کردن، انداختن، نیزه انداختن
پرستاری کردن، چرا، حمایت کردن
اتو کردن، پرس
قصد داشتن، او قصد داشت
دوباره گفتن، روایت کرد