معنی طَوَى
طَوَى
چروک انداختن، پلیسه، تا کردن
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با طَوَى
أَوَى
أَوَى
پَناه دادَن، پَناهگاه
دیکشنری عربی به فارسی
طَغَى
طَغَى
سایِه اَفکَندَن، غَرق
دیکشنری عربی به فارسی
شَوَى
شَوَى
بِرِشتِه کَردَن، کَمی
دیکشنری عربی به فارسی
رَوَى
رَوَى
شَرح دادَن، او رِوایَت کَرد، خاموش کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
كَوَى
كَوَى
اُتو کَردَن، پِرِس
دیکشنری عربی به فارسی
نَوَى
نَوَى
قَصد داشتَن، او قَصد داشت
دیکشنری عربی به فارسی