جدول جو
جدول جو

معنی روینده - جستجوی لغت در جدول جو

روینده
آنچه از زمین بروید و سبز شود
تصویری از روینده
تصویر روینده
فرهنگ فارسی عمید
روینده
(یَ دَ / دِ)
هر چیزی که روید و بالد و نمو کند. (ناظم الاطباء) ، کشت بالیده و پرقوت. (آنندراج) :
اگر نیستی کوه غزنین توانگر
بدین سیم روینده و زر کانی.
فرخی.
کوه غزنین ز پی آنکه ببخشی به مراد
زر روینده پدید آورد از سنگ جبال.
فرخی.
گر تو بندۀ اولیایی رو سوی ایشان خرام
تا همی روینده سنگت خار چون خرما شود.
ناصرخسرو.
در او نیست روینده را آبخورد
که گرماش گرم است و سرماش سرد.
نظامی.
که تا سبزه روینده باشد به باغ
گل سرخ تابد چو روشن چراغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
روینده
آنچه بروید آنچه رشد و نمو کند
تصویری از روینده
تصویر روینده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوینده
تصویر شوینده
ویژگی کسی که چیزی را می شوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبنده
تصویر روبنده
پارچه ای مستطیل شکل برای پوشاندن صورت، نقاب، روبند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روییده
تصویر روییده
رسته، گیاهی که از زمین سر درآورده و سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
جستجو کننده، طلب کننده، کاوش کننده، برای مثال گر گران و گر شتابنده بود / آنکه جوینده ست یابنده بود (مولوی - ۳۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویانده
تصویر رویانده
رویانیده، رشدداده شده، نموداده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
کسی که چیزی را بو بکشد، بوکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
به شتاب روندهبرای مثال رونده ببالد ندارد جز این نیرویی / نپوید چو پویندگان هر سویی (فردوسی - ۱/۶)
جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
کسی که سخن می گوید، آنکه در تلوزیون یا رادیو متنی را می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوینده
تصویر شوینده
کسی که چیزی را می شوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
رونده، دونده: (چو پوینده نزدیک دستان رسید بگفت آنچه دانست و دید و شنید) (فردوسی)، جستجو کننده، جانور متحرک: (دهم همه جانوران پوینده را بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
جستجو کننده، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویانده
تصویر رویانده
نمو داده شده رشد داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوینده
تصویر بوینده
شامه، بوی کننده یا حاست (حاسهء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
سخنگوی، تکلم کننده، ادای سخن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
سخنگو، آن که شغلش در رادیو و تلویزیون گویندگی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوینده
تصویر پوینده
((یَ دِ))
رونده، دونده، جست وجو کننده، چارپا، ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
((یَ دِ))
جستجو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
مجری، راوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
Enunciator, Speaker
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
énonciateur, locuteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
enunciador, orador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
Sprecher
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
lektor, mówca
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
диктор , оратор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
диктор , доповідач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
enunciador, hablante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
enunciatore, oratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
spreker
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
उद्घोषक , वक्ता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
penyebut, pembicara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
발음자 , 연설자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گوینده
تصویر گوینده
מדבר , נוֹאֵם
دیکشنری فارسی به عبری