جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با روینده

روینده

روینده
هر چیزی که روید و بالد و نمو کند. (ناظم الاطباء) ، کشت بالیده و پرقوت. (آنندراج) :
اگر نیستی کوه غزنین توانگر
بدین سیم روینده و زر کانی.
فرخی.
کوه غزنین ز پی آنکه ببخشی به مراد
زر روینده پدید آورد از سنگ جبال.
فرخی.
گر تو بندۀ اولیایی رو سوی ایشان خرام
تا همی روینده سنگت خار چون خرما شود.
ناصرخسرو.
در او نیست روینده را آبخورد
که گرماش گرم است و سرماش سرد.
نظامی.
که تا سبزه روینده باشد به باغ
گل سرخ تابد چو روشن چراغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پوینده

پوینده
رونده، دونده: (چو پوینده نزدیک دستان رسید بگفت آنچه دانست و دید و شنید) (فردوسی)، جستجو کننده، جانور متحرک: (دهم همه جانوران پوینده را بود)
پوینده
فرهنگ لغت هوشیار

پوینده

پوینده
به شتاب روندهبرای مِثال رونده ببالد ندارد جز این نیرویی / نپوید چو پویندگان هر سویی (فردوسی - ۱/۶)
جستجو کننده
پوینده
فرهنگ فارسی عمید