جدول جو
جدول جو

معنی روکش - جستجوی لغت در جدول جو

روکش
چیزی که برای زیبایی یا محافظت روی چیزی می کشند مثلاً روکش دندان، پوشش پلاستیکی یا کاغذی جلد کتاب
تصویری از روکش
تصویر روکش
فرهنگ فارسی عمید
روکش
(رَ کَ)
دنیا و عالم و دهر. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، حریف و مقابل. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
به هر داغی که لاله ماند روکش
نهاد از مردمک نعلی بر آتش.
زلالی خوانساری (از آنندراج).
، چیزی که قماش را در آن نگاه دارندچنانچه پارچۀ خوب را در پارچۀ دیگر پیچند و آنرا در عرف هند بیهن خوانند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
روکش
(کَ / کِ)
ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند، پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره. فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف) ، کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فرهنگ فارسی معین).
- روکش کردن، ورقه ای از چوب گردو یا چوب دیگر را بر چوبی از جنس پست کشیدن. پوشانیدن نجار روی در و میز و غیره را با ورقه ای از چوب گرانبهاتر. (از یادداشت بخط مؤلف).
- ، زیردست یا خردی را به بی ادبی نسبت به بالادست و بزرگی وادار کردن. کسی را به برابری و مقاومت کسی داشتن. (یادداشت بخط مؤلف).
، آنچه که ظاهر آن با باطن یکی نباشد. (فرهنگ فارسی معین). هر چیزی که ظاهر آن با باطنش یکی نباشد و مختلف بود. (از برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از زر قلب. (آنندراج) ، چادر و نقاب:
دل شد اسیر زلف تو بر رو مکش نقاب
سودا بهم رسیده به روکش چه احتیاج.
تائب تفرشی (از آنندراج).
، شرمنده کننده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
روکش
(کِ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنه آن 110 تن. آب از نهر شل بت هراز. محصول آنجا برنج و نیشکر و غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
روکش
پوشش یا جامه یا ورقه که روی چیزی کشند
تصویری از روکش
تصویر روکش
فرهنگ لغت هوشیار
روکش
((کِ یا کَ))
کاغذ یا پارچه ای که با آن چیزی را بپوشانند
تصویری از روکش
تصویر روکش
فرهنگ فارسی معین
روکش
غلاف
تصویری از روکش
تصویر روکش
فرهنگ واژه فارسی سره
روکش
از توابع دهستان پایین خیابان لیتکوه بخش مرکزی آمل، پوسته و لعاب روی چیزها، روانداز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روش
تصویر روش
طرز انجام دادن کاری، شیوه، حرکت کردن، رفتن، در تصوف سلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروکش
تصویر فروکش
فروکش کردن، فروکش کردن مثلاً کنایه از فرود آمدن، پایین آمدن، به پایین کشیدن، عنان کشیدن و در جایی فرود آمدن، فروریختن چاه، قنات و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویش
تصویر رویش
عمل روییدن، نمو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روش
تصویر روش
مخفّف واژه روشن، تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، کنایه از واضح و آشکار، روش، روشان، کنایه از آگاه، بصیر،
فرهنگ فارسی عمید
(رَ ئو)
مرد صاحب گوش بسیارموی. (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) ، مردی که موی چهره اش بسیار باشد. (از معجم متن اللغه) ، شتری که گوش بسیارموی داشته باشد. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مرد ضعیف. (ازمعجم متن اللغه). مرد سست پشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
از بطنهای هواره است که قبیله ای از بربر است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 363)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دیه های بلوک لیتکوه. شهرستان آمل. (مازندران و استراباد رابینوص 113)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
رانش. در تداول عامه، اسهال. اسم از رفتن به معنی اطلاق و اسهال. (یادداشت مؤلف). پیچا. و رجوع به رانش شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
عمل روییدن. نمو. (فرهنگ فارسی معین) (لغات فرهنگستان). رجوع به جنگل شناسی ج 1 ص 162 و 166 و 172 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رواج. (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) :
چو ارباب صنعت که ماهر شوند
همی بایدش کار خود را رواش.
؟ (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سلطان آباد بخش حومه شهرستان سبزوار، جمعیت آن 400 تن، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و میوه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی جزو دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران. در 5 هزارگزی راه عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیری و سکنۀ آن 405 تن است. آب آن از چشمه سار و رود محلی تأمین می شود. محصول آنجا غلات دیمی، آبی، عسل، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم و کرباس بافی است. مزرعۀ خولی زرد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
روکاء. آواز بوم نر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به روکاء شود، موج، لغت بغدادی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رویش
تصویر رویش
عمل روییدن نمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روکه
تصویر روکه
آوای بوف آوای جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروکش
تصویر فروکش
پائین کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روش
تصویر روش
طرز، طریقه، قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روش
تصویر روش
((رُ))
روشنایی، روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روش
تصویر روش
((رَ وِ))
عمل رفتن، خرامش، معبر، طرز، رسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویش
تصویر رویش
((یِ))
روییدن، نمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروکش
تصویر فروکش
((فُ کِ یا کَ))
فرو کشیدن، فرو کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویش
تصویر رویش
رشد
فرهنگ واژه فارسی سره
بالش، رشد، روییدن، نشو، نما، نمو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انقطاع، تسکین، کاهش، انطفاء، نشست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشمکش
فرهنگ گویش مازندرانی
از ابزار و ادوات مربوط به گاو آهن
فرهنگ گویش مازندرانی
راه اریب برای بالا رفتن از ارتفاعات، بیماری گرفتگی سینه
فرهنگ گویش مازندرانی