جدول جو
جدول جو

معنی روکش

روکش((کِ یا کَ))
کاغذ یا پارچه ای که با آن چیزی را بپوشانند
تصویری از روکش
تصویر روکش
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با روکش

روکش

روکش
چیزی که برای زیبایی یا محافظت روی چیزی می کشند مثلاً روکش دندان، پوشش پلاستیکی یا کاغذی جلد کتاب
روکش
فرهنگ فارسی عمید

روکش

روکش
دهی از بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنه آن 110 تن. آب از نهر شل بت هراز. محصول آنجا برنج و نیشکر و غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

روکش

روکش
ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند، پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره. فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف) ، کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فرهنگ فارسی معین).
- روکش کردن، ورقه ای از چوب گردو یا چوب دیگر را بر چوبی از جنس پست کشیدن. پوشانیدن نجار روی در و میز و غیره را با ورقه ای از چوب گرانبهاتر. (از یادداشت بخط مؤلف).
- ، زیردست یا خردی را به بی ادبی نسبت به بالادست و بزرگی وادار کردن. کسی را به برابری و مقاومت کسی داشتن. (یادداشت بخط مؤلف).
، آنچه که ظاهر آن با باطن یکی نباشد. (فرهنگ فارسی معین). هر چیزی که ظاهر آن با باطنش یکی نباشد و مختلف بود. (از برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از زر قلب. (آنندراج) ، چادر و نقاب:
دل شد اسیر زلف تو بر رو مکش نقاب
سودا بهم رسیده به روکش چه احتیاج.
تائب تفرشی (از آنندراج).
، شرمنده کننده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

روکش

روکش
دنیا و عالم و دهر. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، حریف و مقابل. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
به هر داغی که لاله ماند روکش
نهاد از مردمک نعلی بر آتش.
زلالی خوانساری (از آنندراج).
، چیزی که قماش را در آن نگاه دارندچنانچه پارچۀ خوب را در پارچۀ دیگر پیچند و آنرا در عرف هند بیهن خوانند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

روکش

روکش
از توابع دهستان پایین خیابان لیتکوه بخش مرکزی آمل، پوسته و لعاب روی چیزها، روانداز
فرهنگ گویش مازندرانی