ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند، پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره. فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف) ، کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فرهنگ فارسی معین). - روکش کردن، ورقه ای از چوب گردو یا چوب دیگر را بر چوبی از جنس پست کشیدن. پوشانیدن نجار روی در و میز و غیره را با ورقه ای از چوب گرانبهاتر. (از یادداشت بخط مؤلف). - ، زیردست یا خردی را به بی ادبی نسبت به بالادست و بزرگی وادار کردن. کسی را به برابری و مقاومت کسی داشتن. (یادداشت بخط مؤلف). ، آنچه که ظاهر آن با باطن یکی نباشد. (فرهنگ فارسی معین). هر چیزی که ظاهر آن با باطنش یکی نباشد و مختلف بود. (از برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از زر قلب. (آنندراج) ، چادر و نقاب: دل شد اسیر زلف تو بر رو مکش نقاب سودا بهم رسیده به روکش چه احتیاج. تائب تفرشی (از آنندراج). ، شرمنده کننده. (غیاث اللغات)