نانی که در روغن خمیر آن را پهن کرده پزند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). نانی که خمیر آنرا در روغن پزند و روغنی نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 27). و رجوع به روغنی شود، نانهای گرمی که روی هم چینند و لابلای آنها روغن ریزند. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). نازک
نانی که در روغن خمیر آن را پهن کرده پزند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). نانی که خمیر آنرا در روغن پزند و روغنی نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 27). و رجوع به روغنی شود، نانهای گرمی که روی هم چینند و لابلای آنها روغن ریزند. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). نازک
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
بوزینِه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، اَنتَر، بوزِنِه، پوزینِه، پَهنانِه، مَهنانِه، کَبی، کَپی، گُپی، قِرد
دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 589 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 589 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هجری قمری و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست: از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست. بود چون اخگری در خاک راه او دل گرمم که بردارد به بازی طفل و از دست افکند زودش. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 165) (از فرهنگ سخنوران). و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هجری قمری و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست: از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست. بود چون اخگری در خاک راه او دل گرمم که بردارد به بازی طفل و از دست افکند زودش. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 165) (از فرهنگ سخنوران). و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
جای مگس و زنبور و جز آن. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). جای زنبور نحل، و غنینۀ منج، خانه زنبور است و به عربی خشرم خوانند. (از برهان قاطع) : غنینۀ منج، خانه زنبورعسل. کندو. رجوع به برهان قاطع، فرهنگ رشیدی و مدخل های منج و کندو شود
جای مگس و زنبور و جز آن. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). جای زنبور نحل، و غنینۀ منج، خانه زنبور است و به عربی خَشرَم خوانند. (از برهان قاطع) : غَنینۀ مُنج، خانه زنبورعسل. کندو. رجوع به برهان قاطع، فرهنگ رشیدی و مدخل های منج و کندو شود
هر چیز که از روی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رویین. (فرهنگ فارسی معین). از روی، چنانکه رویینه خم و غیره. (از یادداشت مؤلف) : ز رویینه آلت به خروارها ز سیمینه چندان که انبارها. اسدی. رجوع به رویین شود، برنجین. (ناظم الاطباء). - رویینه استخوان، که استخوان محکم و استواری دارد. که ستون و بنیاد آن استوار است: ای پیکر منور محرور خون چکان ثعبان آتشین دم و رویینه استخوان. خواجوی کرمانی. - رویینه طاس، طاس رویین. طاس که از روی یا برنج ساخته شود: ز بس شورش برق رویینه طاس به گردون گردان درآمد هراس. نظامی. - رویینه کاس، دارای کاسۀ رویین. که کاسۀ آن از روی یا برنج باشد: خروشیدن کوس رویینه کاس نیوشنده را داد بر جان هراس. نظامی. - رویینه کوس، کوس که از روی کرده باشند: زدند از بر پیل رویینه کوس جهان شد ز گرد سپه آبنوس. فردوسی
هر چیز که از روی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رویین. (فرهنگ فارسی معین). از روی، چنانکه رویینه خم و غیره. (از یادداشت مؤلف) : ز رویینه آلت به خروارها ز سیمینه چندان که انبارها. اسدی. رجوع به رویین شود، برنجین. (ناظم الاطباء). - رویینه استخوان، که استخوان محکم و استواری دارد. که ستون و بنیاد آن استوار است: ای پیکر منور محرور خون چکان ثعبان آتشین دم و رویینه استخوان. خواجوی کرمانی. - رویینه طاس، طاس رویین. طاس که از روی یا برنج ساخته شود: ز بس شورش برق رویینه طاس به گردون گردان درآمد هراس. نظامی. - رویینه کاس، دارای کاسۀ رویین. که کاسۀ آن از روی یا برنج باشد: خروشیدن کوس رویینه کاس نیوشنده را داد بر جان هراس. نظامی. - رویینه کوس، کوس که از روی کرده باشند: زدند از بر پیل رویینه کوس جهان شد ز گرد سپه آبنوس. فردوسی
مؤلف لغت نامه نویسد: این کلمه را در هیچ یک از فرهنگها تاکنون نیافته ام، تنها در کتاب حدودالعالم مؤلف بسال 372 هجری قمری در دوجای این لفظ دیده میشود: ’و از وی [از موقان] رودینه خیزد’ و نیز در شرح ناحیت آذرباذگان و ارمینیه و اران می نویسد: و از وی [یعنی از سه ناحیت مزبور] رنگ قرمز خیزد و شلوار [بند] و جامه های صوف و رودینه و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد و آنجا بردۀ رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد -انتهی. در این دو مورد چون افراد نوع و سنخ معینی را تعداد نمی کند بلکه دانکو تا پلاس و رنگ قرمز تا موم را نام میبرد نمیتوان به قرینه معنی کلمه را حدس زد. با این صورتی که هست محتمل است کلمه بمعنی انواع زهها باشد و یا سازها که رود دارند یا رودسازها، و نیز امکان دارد که معنی دیگری که دور از این هر دو معنی باشد بدهد، واﷲ اعلم. (یادداشت مؤلف)
مؤلف لغت نامه نویسد: این کلمه را در هیچ یک از فرهنگها تاکنون نیافته ام، تنها در کتاب حدودالعالم مؤلف بسال 372 هجری قمری در دوجای این لفظ دیده میشود: ’و از وی [از موقان] رودینه خیزد’ و نیز در شرح ناحیت آذرباذگان و ارمینیه و اران می نویسد: و از وی [یعنی از سه ناحیت مزبور] رنگ قرمز خیزد و شلوار [بند] و جامه های صوف و رودینه و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد و آنجا بردۀ رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد -انتهی. در این دو مورد چون افراد نوع و سنخ معینی را تعداد نمی کند بلکه دانکو تا پلاس و رنگ قرمز تا موم را نام میبرد نمیتوان به قرینه معنی کلمه را حدس زد. با این صورتی که هست محتمل است کلمه بمعنی انواع زهها باشد و یا سازها که رود دارند یا رودسازها، و نیز امکان دارد که معنی دیگری که دور از این هر دو معنی باشد بدهد، واﷲ اعلم. (یادداشت مؤلف)
بهره و حصۀ هرروزه. (ناظم الاطباء). روزی. (فرهنگ فارسی معین)، آنچه از نقد و جنس که هر روزه بشخص میرسد، معاش یومیه، جیره ای که هرروزه به مستحقین دهند. (ناظم الاطباء)، روزگار. زمان. دوران: آن روزینه شهر (بخارا) همانقدر بود که شهرستان است. (تاریخ بخارای نرشخی)
بهره و حصۀ هرروزه. (ناظم الاطباء). روزی. (فرهنگ فارسی معین)، آنچه از نقد و جنس که هر روزه بشخص میرسد، معاش یومیه، جیره ای که هرروزه به مستحقین دهند. (ناظم الاطباء)، روزگار. زمان. دوران: آن روزینه شهر (بخارا) همانقدر بود که شهرستان است. (تاریخ بخارای نرشخی)
زیست فراخ. (ناظم الاطباء). به معنی رفاغیه. (منتهی الارب). زیست فراخ. مانند رفهنیه است. (از اقرب الموارد) ، تن آسایی. (از ناظم الاطباء). رجوع به رفاغیه و رفهنینه شود
زیست فراخ. (ناظم الاطباء). به معنی رفاغیه. (منتهی الارب). زیست فراخ. مانند رُفَهنیَه است. (از اقرب الموارد) ، تن آسایی. (از ناظم الاطباء). رجوع به رفاغیه و رفهنینه شود
بوزنه را گویند که میمون باشد. (برهان). جانوری معروف که میمون باشد و بسیار زیرک و هوشیار است. (انجمن آرا). بوزنه. (ناظم الاطباء) : به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاو به خرس رقص کن و بوزنینۀ لعاب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 54). خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 780). رجوع به بوزنه و بوزینه و آنندراج شود
بوزنه را گویند که میمون باشد. (برهان). جانوری معروف که میمون باشد و بسیار زیرک و هوشیار است. (انجمن آرا). بوزنه. (ناظم الاطباء) : به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاو به خرس رقص کن و بوزنینۀ لعاب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 54). خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 780). رجوع به بوزنه و بوزینه و آنندراج شود
برشته و بریان شده با روغن. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 25). چرب. روغنی. (یادداشت مؤلف) : زبان روغنینم زآتش آه بسوزد چون دل قندیل ترسا. خاقانی. ، لقمۀ قاضی که خمیر آن با روغن آغشته و پخته باشد. (از شعوری ج 2 ورق 25)
برشته و بریان شده با روغن. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 25). چرب. روغنی. (یادداشت مؤلف) : زبان روغنینم زآتش آه بسوزد چون دل قندیل ترسا. خاقانی. ، لقمۀ قاضی که خمیر آن با روغن آغشته و پخته باشد. (از شعوری ج 2 ورق 25)