جدول جو
جدول جو

معنی روغنینه - جستجوی لغت در جدول جو

روغنینه
(رَ / رُو غَ نَ / نِ)
نانی که در روغن خمیر آن را پهن کرده پزند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). نانی که خمیر آنرا در روغن پزند و روغنی نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 27). و رجوع به روغنی شود، نانهای گرمی که روی هم چینند و لابلای آنها روغن ریزند. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). نازک
لغت نامه دهخدا
روغنینه
منسوب به روغن روغن دار، نان روغنی
تصویری از روغنینه
تصویر روغنینه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روغنی
تصویر روغنی
روغن دار، چرب، نانی که در خمیر آن روغن زده باشند، روغنگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوزنینه
تصویر بوزنینه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
(وِ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنۀ آن 160 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غ)
دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 589 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَ)
از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هجری قمری و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست:
از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب
داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست.
بود چون اخگری در خاک راه او دل گرمم
که بردارد به بازی طفل و از دست افکند زودش.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 165) (از فرهنگ سخنوران).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شلوارو تنبان و رغین. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 12). پای جامه و ازار. (آنندراج). رجوع به رغین شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ / نِ)
جای مگس و زنبور و جز آن. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). جای زنبور نحل، و غنینۀ منج، خانه زنبور است و به عربی خشرم خوانند. (از برهان قاطع) : غنینۀ منج، خانه زنبورعسل. کندو. رجوع به برهان قاطع، فرهنگ رشیدی و مدخل های منج و کندو شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
هر چیز که از روی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رویین. (فرهنگ فارسی معین). از روی، چنانکه رویینه خم و غیره. (از یادداشت مؤلف) :
ز رویینه آلت به خروارها
ز سیمینه چندان که انبارها.
اسدی.
رجوع به رویین شود، برنجین. (ناظم الاطباء).
- رویینه استخوان، که استخوان محکم و استواری دارد. که ستون و بنیاد آن استوار است:
ای پیکر منور محرور خون چکان
ثعبان آتشین دم و رویینه استخوان.
خواجوی کرمانی.
- رویینه طاس، طاس رویین. طاس که از روی یا برنج ساخته شود:
ز بس شورش برق رویینه طاس
به گردون گردان درآمد هراس.
نظامی.
- رویینه کاس، دارای کاسۀ رویین. که کاسۀ آن از روی یا برنج باشد:
خروشیدن کوس رویینه کاس
نیوشنده را داد بر جان هراس.
نظامی.
- رویینه کوس، کوس که از روی کرده باشند:
زدند از بر پیل رویینه کوس
جهان شد ز گرد سپه آبنوس.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مؤلف لغت نامه نویسد: این کلمه را در هیچ یک از فرهنگها تاکنون نیافته ام، تنها در کتاب حدودالعالم مؤلف بسال 372 هجری قمری در دوجای این لفظ دیده میشود: ’و از وی [از موقان] رودینه خیزد’ و نیز در شرح ناحیت آذرباذگان و ارمینیه و اران می نویسد: و از وی [یعنی از سه ناحیت مزبور] رنگ قرمز خیزد و شلوار [بند] و جامه های صوف و رودینه و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد و آنجا بردۀ رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد -انتهی. در این دو مورد چون افراد نوع و سنخ معینی را تعداد نمی کند بلکه دانکو تا پلاس و رنگ قرمز تا موم را نام میبرد نمیتوان به قرینه معنی کلمه را حدس زد. با این صورتی که هست محتمل است کلمه بمعنی انواع زهها باشد و یا سازها که رود دارند یا رودسازها، و نیز امکان دارد که معنی دیگری که دور از این هر دو معنی باشد بدهد، واﷲ اعلم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بهره و حصۀ هرروزه. (ناظم الاطباء). روزی. (فرهنگ فارسی معین)، آنچه از نقد و جنس که هر روزه بشخص میرسد، معاش یومیه، جیره ای که هرروزه به مستحقین دهند. (ناظم الاطباء)، روزگار. زمان. دوران: آن روزینه شهر (بخارا) همانقدر بود که شهرستان است. (تاریخ بخارای نرشخی)
لغت نامه دهخدا
(جَ نَ)
از دیه های تنکابن است. (مازندران و استرآباد رابینو ص 107 و ترجمه آن ص 145)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ یَ)
زیست فراخ. (ناظم الاطباء). به معنی رفاغیه. (منتهی الارب). زیست فراخ. مانند رفهنیه است. (از اقرب الموارد) ، تن آسایی. (از ناظم الاطباء). رجوع به رفاغیه و رفهنینه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ / نِ)
دروغی. دروغین. دروغ. و رجوع به دروغی و دروغین شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دوغه. آلتی است که بدان ماست و روغن مصفی سازند. (آنندراج). رجوع به دوغه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَ کَ دَ / دِ)
عصارخانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). روغن خانه:
گردن من به طناب است که چون گاو خراس
سوی روغنکده مهمان شدنم نگذارند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ /نِ)
بوزنه را گویند که میمون باشد. (برهان). جانوری معروف که میمون باشد و بسیار زیرک و هوشیار است. (انجمن آرا). بوزنه. (ناظم الاطباء) :
به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاو
به خرس رقص کن و بوزنینۀ لعاب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 54).
خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس
این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 780).
رجوع به بوزنه و بوزینه و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَ)
برشته و بریان شده با روغن. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 25). چرب. روغنی. (یادداشت مؤلف) :
زبان روغنینم زآتش آه
بسوزد چون دل قندیل ترسا.
خاقانی.
، لقمۀ قاضی که خمیر آن با روغن آغشته و پخته باشد. (از شعوری ج 2 ورق 25)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رویینه
تصویر رویینه
هرچیز که از روی ساخته شده باشد، محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
خوراک روزانه: رزق روزیانه روزرینه، توشه، نسیب قسمت حظ
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به روغن: ماده روغنی، نانی که خمیر آنرا با روغن سرشته باشند روغنینه، آنکه روغن گیرد روغنگر عصار
فرهنگ لغت هوشیار
جای مگس و زنبور و مانند آن - ها. یا غنینه منج. خانه زنبور عسل کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوزنینه
تصویر بوزنینه
بوزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروغینه
تصویر دروغینه
دروغی دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویینه
تصویر رویینه
((نِ))
ساخته شده از روی، محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
((نِ))
روزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنینه
تصویر غنینه
((غَ نِ))
لانه زنبور و مانند آن
فرهنگ فارسی معین