هر چیز که از روی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رویین. (فرهنگ فارسی معین). از روی، چنانکه رویینه خم و غیره. (از یادداشت مؤلف) : ز رویینه آلت به خروارها ز سیمینه چندان که انبارها. اسدی. رجوع به رویین شود، برنجین. (ناظم الاطباء). - رویینه استخوان، که استخوان محکم و استواری دارد. که ستون و بنیاد آن استوار است: ای پیکر منور محرور خون چکان ثعبان آتشین دم و رویینه استخوان. خواجوی کرمانی. - رویینه طاس، طاس رویین. طاس که از روی یا برنج ساخته شود: ز بس شورش برق رویینه طاس به گردون گردان درآمد هراس. نظامی. - رویینه کاس، دارای کاسۀ رویین. که کاسۀ آن از روی یا برنج باشد: خروشیدن کوس رویینه کاس نیوشنده را داد بر جان هراس. نظامی. - رویینه کوس، کوس که از روی کرده باشند: زدند از بر پیل رویینه کوس جهان شد ز گرد سپه آبنوس. فردوسی