جدول جو
جدول جو

معنی روزدیده - جستجوی لغت در جدول جو

روزدیده
(اَ سُ دَ / دِ)
سالخورده. (آنندراج). پیر. (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء). معمر. مسن. (آنندراج). روزگاردیده و روزگارگذرانده. (از فرهنگ شعوری). سال دیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روزینه
تصویر روزینه
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
ورزش کرده، نیرومند، حاصل کرده و به دست آورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
مال ربوده شده، دزدی شده، به طور دزدی و پنهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روییده
تصویر روییده
رسته، گیاهی که از زمین سر درآورده و سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزی ده
تصویر روزی ده
آنکه به همۀ جانداران رزق وروزی می دهد، رازق، رزاق، روزی دهنده، از نام ها و صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
خدای عزوجل و روزی رسان. (آنندراج). خدا. (از فهرست ولف). روزی بخش. رازق:
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای.
فردوسی.
که اویست جاوید برتر خدای
هم اویست روزی ده و رهنمای.
فردوسی.
خداوند بخشنده و کارساز
خداوند روزی ده بی نیاز.
فردوسی.
جهاندار دادار و دادآور اوست
که روزی ده بندگان یکسر اوست.
فردوسی.
روزی ده خویش را منت داری. (منتخب قابوس نامه ص 15).
دین پرور اعداشکن
روزی ده دشمن فکن.
ناصرخسرو.
مگو کآسمان میدهد روزیم
که روزی ده آسمان میدهد.
خاقانی.
مور را روزی از سلیمان نیست
که ز روزی ده سلیمان است.
خاقانی.
خداوند روزی ده دستگیر
پناهنده را از درش ناگزیر.
نظامی.
قسام سپیدی و سیاهی
روزی ده جمله مرغ و ماهی.
نظامی.
بر در او رو که از اینان به اوست
روزی از او خواه که روزی ده اوست.
نظامی.
چندانکه تعلق آدمیزاده بروزیست اگر بروزی ده بودی بمقام از ملائکه درگذشتی. (گلستان).
خواجه پندارد که روزی، ده دهد
او نمیداند که روزی ده دهد.
؟
،
{{نام مرکّب}} کسی که معاش کس یا کسان دیگر را عهده دار است:
ره آموز و روزی ده و چاره گر
بود این سه مر بی پدر را پدر.
(گرشاسب نامه).
خاقانی را تویی همه روز
روزی ده و رازدار و محرم.
خاقانی.
، مأمور جیره. (از فرهنگ ولف). متصدی وظیفه و جیره در درگاه پادشاه:
بروزی دهان داد یکسر کلید
چو آمد گه کینه جستن پدید.
فردوسی.
بفرمود خسرو بروزی دهان
که گویند نام کهان و مهان.
فردوسی.
ازایران و توران مهان را بخواند
درم داد و روزی دهان را بخواند.
فردوسی.
ز هر جای روزی دهان را بخواند
بدیوان دینار دادن نشاند.
فردوسی.
چنانکه از ابیات زیر شاهنامه برمی آید روزی دهان در زمان ساسانیان از جملۀ صاحبان مقامات بوده اند و در مواقع رسمی جای مخصوصی در حضور پادشاه داشته اند:
بنوروز چون برنشستی (خسرو پرویز) بتخت
بنزدیک او موبد نیکبخت
فروتر ز موبد مهان را بدی
بزرگان و روزی دهان را بدی.
فردوسی.
، بمجاز، غذادهنده. مربی. پرورش دهنده. محافظ:
روزی دهان پنج حواس و چهار طبع
خوالیگران نه فلک و هفت اخترند.
ناصرخسرو.
فیض تو که چشمۀ حیاتست
روزی ده اصل امهاتست.
نظامی.
و رجوع به روزی دهنده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دی دَ / دِ)
پیچیده. ملفوف. لوله کرده، تاشده. تاکرده. ته کرده، طی شده. سپرده. پیموده. نعت مفعولی از نوردیدن است. رجوع به نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
سرقت ناشده. غیرمسروق. مقابل دزدیده. رجوع به دزدیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
سخت جوان. (یادداشت مؤلف) :
روان خون از آن چهرۀ ارغوان
هم از روزنادیده چشم جوان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ / دِ)
نازپرورده. نازنین. به ناز و نرمی و لطف پرورش یافته:
بدو گفت کای نازدیده جوان
مبر دست سوی بدی تا توان.
فردوسی.
به تنها همی رفت و کس را نبرد
تن نازدیده به یزدان سپرد.
فردوسی.
گفتم که چگونه رستی از رضوان
ای بچۀ نازدیدۀ حورا.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(وَلْلا)
رم زده. رم کرده. گریخته. (آنندراج). رجوع به رم خورده و رم کرده شود:
چشم شوخی که مرا در دل غمدیده گذشت
کز طپیدن دلم از آهوی رم دیده گذشت.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
شورچشم. عیون. (یادداشت مؤلف). رجوع به شورچشم شود
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ / دِ)
روشن شده. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). رجوع به فروزیدن شود، موصوف گشته. (آنندراج) (انجمن آرا). موصوف. (برهان) (از فرهنگ دساتیر). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 258 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
کارکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمدیده
تصویر رزمدیده
آنکه در جنگهای بسیار شرکت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزیده
تصویر فروزیده
افروخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازدیده
تصویر نازدیده
ناز پرورده نازنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
پیچیده طیکرده، تاکرده، پیموده (راه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادید
تصویر روادید
عبارت و امضائی که نوشته را دارای اعتبار کند، ویزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
خوراک روزانه: رزق روزیانه روزرینه، توشه، نسیب قسمت حظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیده
تصویر روبیده
جاروب شده روفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
ربوده، سرقت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادیدن
تصویر روادیدن
جایز دانستن، پسندیده و مطلوب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزیده
تصویر فروزیده
((فُ دِ))
افروخته، روشن شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
((نَ وَ دِ))
تا کرده، پیچیده، طی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
((دُ دِ))
مال یا پول دزدیده شده، به طور پنهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روادید
تصویر روادید
((رَ))
امضاء یا عبارتی که نوشته ای را تأیید کرده و به آن اعتبار می بخشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
((نِ))
روزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزیدن
تصویر روزیدن
((دَ))
روشن شدن، تافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
کارآزموده، با تجربه، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روادید
تصویر روادید
صلاحدید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روزداد
تصویر روزداد
آکتوآلیته
فرهنگ واژه فارسی سره
عزیز، فرزند، نورچشم
فرهنگ واژه مترادف متضاد