روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودن، روین، روینگ، رویناس، روغناس، زغنار
روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودَن، رویَن، رویَنگ، رویناس، روغناس، زُغنار
مؤلف لغت نامه نویسد: این کلمه را در هیچ یک از فرهنگها تاکنون نیافته ام، تنها در کتاب حدودالعالم مؤلف بسال 372 هجری قمری در دوجای این لفظ دیده میشود: ’و از وی [از موقان] رودینه خیزد’ و نیز در شرح ناحیت آذرباذگان و ارمینیه و اران می نویسد: و از وی [یعنی از سه ناحیت مزبور] رنگ قرمز خیزد و شلوار [بند] و جامه های صوف و رودینه و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد و آنجا بردۀ رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد -انتهی. در این دو مورد چون افراد نوع و سنخ معینی را تعداد نمی کند بلکه دانکو تا پلاس و رنگ قرمز تا موم را نام میبرد نمیتوان به قرینه معنی کلمه را حدس زد. با این صورتی که هست محتمل است کلمه بمعنی انواع زهها باشد و یا سازها که رود دارند یا رودسازها، و نیز امکان دارد که معنی دیگری که دور از این هر دو معنی باشد بدهد، واﷲ اعلم. (یادداشت مؤلف)
مؤلف لغت نامه نویسد: این کلمه را در هیچ یک از فرهنگها تاکنون نیافته ام، تنها در کتاب حدودالعالم مؤلف بسال 372 هجری قمری در دوجای این لفظ دیده میشود: ’و از وی [از موقان] رودینه خیزد’ و نیز در شرح ناحیت آذرباذگان و ارمینیه و اران می نویسد: و از وی [یعنی از سه ناحیت مزبور] رنگ قرمز خیزد و شلوار [بند] و جامه های صوف و رودینه و پنبه و ماهی و انگبین و موم خیزد و آنجا بردۀ رومی و ارمنی و بجناکی و خزری و صقلابی افتد -انتهی. در این دو مورد چون افراد نوع و سنخ معینی را تعداد نمی کند بلکه دانکو تا پلاس و رنگ قرمز تا موم را نام میبرد نمیتوان به قرینه معنی کلمه را حدس زد. با این صورتی که هست محتمل است کلمه بمعنی انواع زهها باشد و یا سازها که رود دارند یا رودسازها، و نیز امکان دارد که معنی دیگری که دور از این هر دو معنی باشد بدهد، واﷲ اعلم. (یادداشت مؤلف)
قصبۀمرکز دهستان سیاه رود بخش حومه شهرستان دماوند که در 21هزارگزی دماوند و 48هزارگزی تهران، سر سه راه تهران به فیروزکوه و آبعلی واقع است. کوهستانی و سردسیرو دارای 1000 تن سکنه است. آب آن از زهاب رودخانه تأمین میشود و از محصولاتش غلات و لویبا و سیب زمینی و میوه و عسل قابل ذکر است. شغل مردم زراعت و گله داری و قالیچه و جاجیم و جوال بافی است. ادارۀ املاک و باشگاه ژاندارمری و نمایندۀ کشاورزی و نمایندۀ بهداری و بنایی قدیمی بنام امامزاده محمدتقی دارد. مزارع نیمر، کافرچال، آهک چال، چناردره، شجرک، قارپوز، خرابه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
قصبۀمرکز دهستان سیاه رود بخش حومه شهرستان دماوند که در 21هزارگزی دماوند و 48هزارگزی تهران، سر سه راه تهران به فیروزکوه و آبعلی واقع است. کوهستانی و سردسیرو دارای 1000 تن سکنه است. آب آن از زهاب رودخانه تأمین میشود و از محصولاتش غلات و لویبا و سیب زمینی و میوه و عسل قابل ذکر است. شغل مردم زراعت و گله داری و قالیچه و جاجیم و جوال بافی است. ادارۀ املاک و باشگاه ژاندارمری و نمایندۀ کشاورزی و نمایندۀ بهداری و بنایی قدیمی بنام امامزاده محمدتقی دارد. مزارع نیمر، کافرچال، آهک چال، چناردره، شجرک، قارپوز، خرابه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر واقع در 7هزارگزی جنوب شوشتر و 12هزارگزی باختری راه شوشتر بمسجد سلیمان، کوهستانی است و هوایی گرم دارد، سکنۀ آن 150 تن است و آب آن از رود خانه کارون تأمین میشود، محصولش غلات و برنج، و شغل اهالی زراعت است، سکنۀ آن از طایفۀ بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر واقع در 7هزارگزی جنوب شوشتر و 12هزارگزی باختری راه شوشتر بمسجد سلیمان، کوهستانی است و هوایی گرم دارد، سکنۀ آن 150 تن است و آب آن از رود خانه کارون تأمین میشود، محصولش غلات و برنج، و شغل اهالی زراعت است، سکنۀ آن از طایفۀ بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان گوگلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، سکنۀ آن 280 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوب و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا بافتن پارچه های ابریشمی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان گوگلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، سکنۀ آن 280 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوب و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا بافتن پارچه های ابریشمی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
بمعنی رودن است که رودنیاس باشد. (برهان قاطع). چوبی است سرخ که بدان رنگ کنند و گفته اند روناس است. (آنندراج). بیخهای باریک که جامه ها را بدان سرخ رنگ رزند. به هندی مجیه نامند. (غیاث اللغات). فوّه. (نصاب) (منتهی الارب). فوهالصباغین. (یادداشت مؤلف). رجوع به رودن و روناس و رونیاس و فوّه شود
بمعنی رودن است که رودنیاس باشد. (برهان قاطع). چوبی است سرخ که بدان رنگ کنند و گفته اند روناس است. (آنندراج). بیخهای باریک که جامه ها را بدان سرخ رنگ رزند. به هندی مجیه نامند. (غیاث اللغات). فُوَّه. (نصاب) (منتهی الارب). فوهالصباغین. (یادداشت مؤلف). رجوع به رودن و روناس و رونیاس و فُوَّه شود
دهی از بخش کرج شهرستان تهران. سکنه 107 تن. آب آن از قنات و رود گردان. محصول عمده آنجا غلات و بنشن و صیفی و چغندر و انگور و لبنیات. راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از بخش کرج شهرستان تهران. سکنه 107 تن. آب آن از قنات و رود گردان. محصول عمده آنجا غلات و بنشن و صیفی و چغندر و انگور و لبنیات. راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نعت فاعلی از رفتن. آنکه رود. راهی. آنکه راه رود. (فرهنگ فارسی معین). عموم روندگان را نیز گویند چه پیاده چه سواره چه اسب و چه استر. (انجمن آرا) (آنندراج). روان شونده. (یادداشت مؤلف). ماشی. (منتهی الارب) : چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن بلالک تیغ بران. عنصری. رسول علیه السلام گفت رونده ترین اسبان اشقر بود. (نوروزنامه). وآن سرو رونده زآن چمنگاه شد روی گرفته سوی خرگاه. نظامی. به گلگون رونده رخت بربست زده شاپور بر فتراک او دست. نظامی. ، سایر. متحرک. مقابل ساکن: این گویهای هفت ستاره رونده اند. (التفهیم). سپهری است نو پرستاره بپای جهانی است کوچک رونده زجای. اسدی. الا تا بود فریزدان پاک رونده است گردون و استاده خاک. اسدی. گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر. سوزنی. رونده ماه را بر پشت شبرنگ فرستادم به چندین رنگ و نیرنگ. نظامی. - روندگان آسمانی، سیارگان. (فرهنگ فارسی معین). - روندگان عالم، کنایه از سبعۀ سیاره باشد که زحل ومشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه است. (برهان). کنایه از سبعۀ سیاره باشد. (آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 295). ، ذاهب. مقابل آینده. (از یادداشت مؤلف) : عمر خداوندم پاینده باد درد، رونده، طرب، آینده باد. منوچهری. اندر رهند خلق جهان یکسر همچون رونده خفته و بنشسته. ناصرخسرو. - رونده کوه، کنایه از اسب تیزرفتار درشت اندام است: رونده کوه را چون باد می راند به تک در باد را چون کوه می ماند. نظامی. ، روان که به تازی جاری و مایع باشد. (از شعوری ج ورق 27). روان. جاری. جری. سایل. (یادداشت مؤلف) : آب رونده به نشیب و فراز ابر شتابنده بسوی سماست. ناصرخسرو. ، راهگذر. عابر. (فرهنگ فارسی معین) : در مغاکی خزید و لختی خفت روی خویش از روندگان بنهفت. نظامی. من از شراب این سخن مست... که رونده ای بر کنار مجلس گذر کرد. (گلستان) ، مسافر. (فرهنگ فارسی معین). نشراء. (ترجمان القرآن) : روندگان مقیم از بلا بپرهیزند گرفتگان ارادت به جور نگریزند. سعدی. ، سوارانی که به حکم پادشاه در هر راه و هر منزل با اسبهای معین مأمور بودند که اخبار اطراف ملک را به پادشاه به تعجیل برسانند و نوند نیز به همین معنی است اکنون چاپار و اسکدار گویند و هر دوترکی است. (انجمن آرا) (آنندراج) : رونده بر شاه برد آگهی که تیره شد آن روزگار بهی. فردوسی. ، سالک. (یادداشت مؤلف) : تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است و روندۀ بی معرفت مرغ بی پر. (گلستان). تنی چند از روندگان در صبحت من بودندظاهر ایشان به صلاح آراسته. (گلستان). تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند. (گلستان). روندگان طریقت ره بلا سپرند رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز. حافظ. ، جاری شونده. آینده. گذرنده. مورد ذکر: سوی همه چیز راه بنماید این نام رونده بر زبان ما. ناصرخسرو. ، جاری. نافذ. روان. رایج. روا: دگر آنکه بسیار نامش بود رونده به هرجای کامش بود. فردوسی. رونده بدانگه بود کار من برافروخته تیز بازار من. فردوسی. نویسد به نامه درون نام او رونده شود در جهان کام او. فردوسی. که آیی خرامان سوی خان من رونده است کام تو بر جان من. فردوسی. از درازی دست و فرمان رونده مر ترا دست بر کیوان رسدگر دست بر کیوان کنی. عنصری. فرمانت رونده در همه عالم باد بدخواه ترا دم زدن اندر دم باد. منوچهری. که حکم تو بر چارحد جهان رونده است بر آشکار و نهان. نظامی
نعت فاعلی از رفتن. آنکه رود. راهی. آنکه راه رود. (فرهنگ فارسی معین). عموم روندگان را نیز گویند چه پیاده چه سواره چه اسب و چه استر. (انجمن آرا) (آنندراج). روان شونده. (یادداشت مؤلف). ماشی. (منتهی الارب) : چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن بلالک تیغ بران. عنصری. رسول علیه السلام گفت رونده ترین اسبان اشقر بود. (نوروزنامه). وآن سرو رونده زآن چمنگاه شد روی گرفته سوی خرگاه. نظامی. به گلگون رونده رخت بربست زده شاپور بر فتراک او دست. نظامی. ، سایر. متحرک. مقابل ساکن: این گویهای هفت ستاره رونده اند. (التفهیم). سپهری است نو پرستاره بپای جهانی است کوچک رونده زجای. اسدی. الا تا بود فریزدان پاک رونده است گردون و استاده خاک. اسدی. گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر. سوزنی. رونده ماه را بر پشت شبرنگ فرستادم به چندین رنگ و نیرنگ. نظامی. - روندگان آسمانی، سیارگان. (فرهنگ فارسی معین). - روندگان عالم، کنایه از سبعۀ سیاره باشد که زحل ومشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه است. (برهان). کنایه از سبعۀ سیاره باشد. (آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 295). ، ذاهب. مقابل آینده. (از یادداشت مؤلف) : عمر خداوندم پاینده باد درد، رونده، طرب، آینده باد. منوچهری. اندر رهند خلق جهان یکسر همچون رونده خفته و بنشسته. ناصرخسرو. - رونده کوه، کنایه از اسب تیزرفتار درشت اندام است: رونده کوه را چون باد می راند به تک در باد را چون کوه می ماند. نظامی. ، روان که به تازی جاری و مایع باشد. (از شعوری ج ورق 27). روان. جاری. جری. سایل. (یادداشت مؤلف) : آب رونده به نشیب و فراز ابر شتابنده بسوی سماست. ناصرخسرو. ، راهگذر. عابر. (فرهنگ فارسی معین) : در مغاکی خزید و لختی خفت روی خویش از روندگان بنهفت. نظامی. من از شراب این سخن مست... که رونده ای بر کنار مجلس گذر کرد. (گلستان) ، مسافر. (فرهنگ فارسی معین). نشراء. (ترجمان القرآن) : روندگان مقیم از بلا بپرهیزند گرفتگان ارادت به جور نگریزند. سعدی. ، سوارانی که به حکم پادشاه در هر راه و هر منزل با اسبهای معین مأمور بودند که اخبار اطراف ملک را به پادشاه به تعجیل برسانند و نوند نیز به همین معنی است اکنون چاپار و اسکدار گویند و هر دوترکی است. (انجمن آرا) (آنندراج) : رونده بر شاه برد آگهی که تیره شد آن روزگار بهی. فردوسی. ، سالک. (یادداشت مؤلف) : تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است و روندۀ بی معرفت مرغ بی پر. (گلستان). تنی چند از روندگان در صبحت من بودندظاهر ایشان به صلاح آراسته. (گلستان). تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند. (گلستان). روندگان طریقت ره بلا سپرند رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز. حافظ. ، جاری شونده. آینده. گذرنده. مورد ذکر: سوی همه چیز راه بنماید این نام رونده بر زبان ما. ناصرخسرو. ، جاری. نافذ. روان. رایج. روا: دگر آنکه بسیار نامش بود رونده به هرجای کامش بود. فردوسی. رونده بدانگه بود کار من برافروخته تیز بازار من. فردوسی. نویسد به نامه درون نام او رونده شود در جهان کام او. فردوسی. که آیی خرامان سوی خان من رونده است کام تو بر جان من. فردوسی. از درازی دست و فرمان رونده مر ترا دست بر کیوان رسدگر دست بر کیوان کنی. عنصری. فرمانت رونده در همه عالم باد بدخواه ترا دم زدن اندر دم باد. منوچهری. که حکم تو بر چارحد جهان رونده است بر آشکار و نهان. نظامی
مرکّب از: روزن + ه تصغیر، (ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کافنامه بقلم کسروی از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، معرب آن: روزنه، اوستا: رئوچنه. (حاشیۀ برهان قاطع)، روزن. (شرفنامۀ منیری)، سوراخ. (برهان قاطع) (انجمن آرا)، منفذ. (برهان قاطع)، رخنه. (انجمن آرا)، کوّه. باجه. پنجره: در دل من این سخن زان میمنه است زانکه ازدل جانب دل روزنه است. مولوی. موج میزد بر دلش عفو گنه که ز هر دل تا دل آمد روزنه. مولوی. گوییش پنهان زنم آتش زنه نی بقلب از قلب باشد روزنه. مولوی. ای درگه اسلام پناه تو گشاده بر روی زمین روزنۀ جان و در دل. حافظ. تا مهر بر سپهر نتابد بدور او بر خشت و سنگ روزنۀ باختر کنم. ؟ (شرفنامۀ منیری)، بر بام خانه بالا رفتند و چهار گوشۀتخت به چهار ریسمان بستند و از روزنه با تخت بزیر آویختند و نهادند پیش عیسی. (ترجمه دیاتسارون)، و رجوع به روزن شود
مُرَکَّب اَز: روزن + ه تصغیر، (ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کافنامه بقلم کسروی از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، معرب آن: روزنه، اوستا: رئوچنه. (حاشیۀ برهان قاطع)، روزن. (شرفنامۀ منیری)، سوراخ. (برهان قاطع) (انجمن آرا)، منفذ. (برهان قاطع)، رخنه. (انجمن آرا)، کُوَّه. باجه. پنجره: در دل من این سخن زان میمنه است زانکه ازدل جانب دل روزنه است. مولوی. موج میزد بر دلش عفو گنه که ز هر دل تا دل آمد روزنه. مولوی. گوییش پنهان زنم آتش زنه نی بقلب از قلب باشد روزنه. مولوی. ای درگه اسلام پناه تو گشاده بر روی زمین روزنۀ جان و در دل. حافظ. تا مهر بر سپهر نتابد بدور او بر خشت و سنگ روزنۀ باختر کنم. ؟ (شرفنامۀ منیری)، بر بام خانه بالا رفتند و چهار گوشۀتخت به چهار ریسمان بستند و از روزنه با تخت بزیر آویختند و نهادند پیش عیسی. (ترجمه دیاتسارون)، و رجوع به روزن شود
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
پرنده ای است که آنرا تیهو میگویند و بعضی گویند پرنده ای است که شبیه به تیهو لیکن کوچکتر از او است و آنرا بعربی سلوی خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). سیرک. بدیده. ورتیج. سمانه. سمانی. بلدرچین. قتیل الرعد. (یادداشت بخطمؤلف) : و طعام، سخت لطیف و نازک و اندک باید و دراج و تیهوج موافق تر و بودنه همه بیماریهای معده را... سخت سودمند است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
پرنده ای است که آنرا تیهو میگویند و بعضی گویند پرنده ای است که شبیه به تیهو لیکن کوچکتر از او است و آنرا بعربی سلوی خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). سیرک. بدیده. ورتیج. سمانه. سمانی. بلدرچین. قتیل الرعد. (یادداشت بخطمؤلف) : و طعام، سخت لطیف و نازک و اندک باید و دراج و تیهوج موافق تر و بودنه همه بیماریهای معده را... سخت سودمند است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
قسمی گیاه معطّر از احرار بقول شبیه به نعناع در تداول امروزی. و در قدیم پودنه بمعنی نعنع و نعناع، (دهار) و پودنۀ بستانی مستعمل بوده است. و این گیاه را که امروز پودنه میخوانیم در قدیم پودنه لب جوی و پودنۀ جویباری (ذخیرۀ خوارزمشاهی) و نعناع وحشی میگفتند. پود. پونه. پونا. غاغعه. حبق. حبق الماء. غاغ. پودینه. حبق التمساح. و معرّب آن فوتنج و فودنج است. نّمام. نعنع الماء. فودنج النهری. کوهینه. غلیجن. جلنجوجه. جلنجویه. صعترالفرس. سعتر فارسی. فلیه. راقوته. پودنگ و آن از نوع سیسنبرهاست. - امثال: مار از پودنه بدش می آید پودنه در لانه اش سبز میشود. در بعض کتب ضومران و ضیمران را مترادف پودنه آورده اند و صحیح نیست ضومران و ضیمران شاهسفرم است که آن را ریحان دشتی و ریحان فارسی نیز نامند. رجوع به ضومران شود
قسمی گیاه معطّر از احرار بُقول شبیه به نعناع در تداول امروزی. و در قدیم پودنه بمعنی نعنع و نعناع، (دهار) و پودنۀ بستانی مستعمل بوده است. و این گیاه را که امروز پودنه میخوانیم در قدیم پودنه لب جوی و پودنۀ جویباری (ذخیرۀ خوارزمشاهی) و نعناع وحشی میگفتند. پود. پونه. پونا. غاغعه. حَبْق. حَبْق الماء. غاغ. پودینه. حَبْق التمساح. و معرّب آن فَوتنج و فودنج است. نّمام. نعنع الماء. فودنج النهری. کوهینه. غلیجن. جلنجوجه. جلنجویه. صعترالفرس. سعتر فارسی. فلیه. راقوته. پودنگ و آن از نوع سیسنبرهاست. - امثال: مار از پودنه بدش می آید پودنه در لانه اش سبز میشود. در بعض کتب ضومران و ضیمران را مترادف پودنه آورده اند و صحیح نیست ضومران و ضیمران شاهسفرم است که آن را ریحان دشتی و ریحان فارسی نیز نامند. رجوع به ضومران شود
گیاهی از تیره نعناعیان که پایا میباشد. ساقه اش تقریبا استوانه یی (ولی همان شکل کلی چهار گوش بودن تیره خود را حفظ کرده) و منشعب است و برگهایش بیضوی ولی گردتر از برگ نعناع است. دندانه هاش برگهایش ظریف و گلهایش گلی رنگ و بطور فراهم در نقاط مختلف ساقه بافواصل نسبتا زیاد مجتمع میباشد. این گیاه در اکثر نواحی آسیا و اروپا و آفریقا و دیگر نقاط دنیا در اماکن مرطوب خصوصا کنار جویبار ها میروید (در ایران نیز در بیشتر نواحی کنار جویبارها و رود خانه ها بفراوانی میروید)، پودنه دارای اسانس معطر با بوی قوی و مطبوع میباشد و از اسانس پودنه در تداوی و صابون سازی استفاده میکنند (اسانس آن دارای مانتولاستات دو مانتیل سیموننن دیپانتن و پولدژون میباشد)، برای این گیاه اثر خلط آور باد شکن و قاعده آور و مقول و سهل کننده هضم ذکر کرده اندپونه پودنه لب جوی پودنه جویباری نعناع وحش پودپوناغاغه حبقحبق الما غاغ پودینه حبق التمساح فوتنجفودنج نمامنعنع المافودنج النهریکوهینه غلیجن جلنجوجه جلنجویه صعتر الفرس عتر فارسی قلیه راقوته پودنگ پودنه دشتی پودنه صحرایی ظفیره ظفیرا فودنج جبلی فوتنج بری. یا پودنه بری. پودنه. یا پودنه دشتی. پودنه. پودنه صحرایی. پودنه. یا عرق پودنه. مایعی که پس از جوشاندن در آب و تقطیر بخارات حاصله بدست می آید. بخارات حاصله از جوشاندن پودنه در آب حاوی مقادیر زیاد اسانس های مختلف این گیاه و مقدار زیادی بخار آب است که پس از تقطیر بصورت محلولی از اسانسهای پودنه در آب درمیظید. این مایع را در تداوی بکار میبرند یا برای تهیه اسانس خالص پودنه مورد استفاده قرار میدهندعرق پونه. یا پودنه لب جوی. پودنه
گیاهی از تیره نعناعیان که پایا میباشد. ساقه اش تقریبا استوانه یی (ولی همان شکل کلی چهار گوش بودن تیره خود را حفظ کرده) و منشعب است و برگهایش بیضوی ولی گردتر از برگ نعناع است. دندانه هاش برگهایش ظریف و گلهایش گلی رنگ و بطور فراهم در نقاط مختلف ساقه بافواصل نسبتا زیاد مجتمع میباشد. این گیاه در اکثر نواحی آسیا و اروپا و آفریقا و دیگر نقاط دنیا در اماکن مرطوب خصوصا کنار جویبار ها میروید (در ایران نیز در بیشتر نواحی کنار جویبارها و رود خانه ها بفراوانی میروید)، پودنه دارای اسانس معطر با بوی قوی و مطبوع میباشد و از اسانس پودنه در تداوی و صابون سازی استفاده میکنند (اسانس آن دارای مانتولاستات دو مانتیل سیموننن دیپانتن و پولدژون میباشد)، برای این گیاه اثر خلط آور باد شکن و قاعده آور و مقول و سهل کننده هضم ذکر کرده اندپونه پودنه لب جوی پودنه جویباری نعناع وحش پودپوناغاغه حبقحبق الما غاغ پودینه حبق التمساح فوتنجفودنج نمامنعنع المافودنج النهریکوهینه غلیجن جلنجوجه جلنجویه صعتر الفرس عتر فارسی قلیه راقوته پودنگ پودنه دشتی پودنه صحرایی ظفیره ظفیرا فودنج جبلی فوتنج بری. یا پودنه بری. پودنه. یا پودنه دشتی. پودنه. پودنه صحرایی. پودنه. یا عرق پودنه. مایعی که پس از جوشاندن در آب و تقطیر بخارات حاصله بدست می آید. بخارات حاصله از جوشاندن پودنه در آب حاوی مقادیر زیاد اسانس های مختلف این گیاه و مقدار زیادی بخار آب است که پس از تقطیر بصورت محلولی از اسانسهای پودنه در آب درمیظید. این مایع را در تداوی بکار میبرند یا برای تهیه اسانس خالص پودنه مورد استفاده قرار میدهندعرق پونه. یا پودنه لب جوی. پودنه
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود