ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ
ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ
گیتی، دنیا، زمانه، عصر، زمان، وقت، کنایه از عمر، برای مثال سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل / بیرون نمی توان کرد الاّ به روزگاران (سعدی۲ - ۵۳۰) روزگار بردن: کنایه از روز گذراندن، وقت گذراندن، سپری کردن روزهای عمر، زندگی کردن، صبر کردن، تاخیر کردن روزگار یافتن: کنایه از فرصت پیدا یافتن
گیتی، دنیا، زمانه، عصر، زمان، وقت، کنایه از عمر، برای مِثال سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل / بیرون نمی توان کرد الاّ به روزگاران (سعدی۲ - ۵۳۰) روزگار بردن: کنایه از روز گذراندن، وقت گذراندن، سپری کردن روزهای عمر، زندگی کردن، صبر کردن، تاخیر کردن روزگار یافتن: کنایه از فرصت پیدا یافتن
نام یکی ازبخشهای پنجگانه شهرستان لاهیجان است. این بخش در قسمت شرقی گیلان و یکی از بزرگترین بخشهای استان یکم واقع، و حدود آن بدین قرار است: از طرف شمال و شمال شرقی به دریای خزر و از طرف جنوب به خطالرأس ارتفاعاتی که بین گیلان و شهرستان قزوین قرار دارد محدود است و شهرستان شهسوار در شرق و بخش لنگرود و دیلمان در غرب آن واقع است. قسمت جنوبی بخش کوهستانی خوش آب و هوا و سردسیر، و قسمت شمالی که در ساحل دریای خزر و جلگه واقع است مانند گیلان معتدل و مرطوب است. محصول عمده قسمت جلگه، برنج و چای و ابریشم و کنف، و محصول قسمت کوهستانی غلات و فندق است. آب قرای جلگۀ آن ازرودخانه های پلرود و شلمانرود و خشک رود و سیاهکل رود و سامان رود، و آب دیه های کوهستانی آن از چشمه سار و رودخانه های محلی تأمین میشود. این بخش از یازده دهستان بشرح زیر تشکیل شده است: حومه، املش، پلرودبار، رحیم آباد، سیارستاق، قشلاقی، سیاهکل رود، اوشیان، اشکوروسطی، اشکور پایین، سیارستاق ییلاقی و سمام. جمع دیه های بخش 402 آبادی بزرگ و کوچک، و جمع سکنۀ آن در حدود 87000 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نام یکی ازبخشهای پنجگانه شهرستان لاهیجان است. این بخش در قسمت شرقی گیلان و یکی از بزرگترین بخشهای استان یکم واقع، و حدود آن بدین قرار است: از طرف شمال و شمال شرقی به دریای خزر و از طرف جنوب به خطالرأس ارتفاعاتی که بین گیلان و شهرستان قزوین قرار دارد محدود است و شهرستان شهسوار در شرق و بخش لنگرود و دیلمان در غرب آن واقع است. قسمت جنوبی بخش کوهستانی خوش آب و هوا و سردسیر، و قسمت شمالی که در ساحل دریای خزر و جلگه واقع است مانند گیلان معتدل و مرطوب است. محصول عمده قسمت جلگه، برنج و چای و ابریشم و کنف، و محصول قسمت کوهستانی غلات و فندق است. آب قرای جلگۀ آن ازرودخانه های پلرود و شلمانرود و خشک رود و سیاهکل رود و سامان رود، و آب دیه های کوهستانی آن از چشمه سار و رودخانه های محلی تأمین میشود. این بخش از یازده دهستان بشرح زیر تشکیل شده است: حومه، املش، پلرودبار، رحیم آباد، سیارستاق، قشلاقی، سیاهکل رود، اوشیان، اشکوروسطی، اشکور پایین، سیارستاق ییلاقی و سمام. جمع دیه های بخش 402 آبادی بزرگ و کوچک، و جمع سکنۀ آن در حدود 87000 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
جایی که در آن رود خانه بسیار جاری باشد، (برهان قاطع)، جایی که رودهای بسیار دارد، (فرهنگ نظام) (از آنندراج)، جایی که درآن نهرها و رودخانه های زیاد جاری باشد، (ناظم الاطباء)، رودخانه های بزرگ، (برهان قاطع)، رود خانه بزرگ و نهر عظیم، (ناظم الاطباء) : بدو گفت مردی سوی رودبار برود اندرون شد همی بی شنار، ابوشکور، پیاده همی شد ز بهر شکار خشنسار دید اندر آن رودبار، فردوسی، از آن سوکواران پرهیزگار بیامد یکی تا لب رودبار، فردوسی، ابر بینی فوج فوج اندرهوا در تاختن آب بینی موج موج اندر میان رودبار، منوچهری، فروماند آنجا دلش شرمسار که گردد برهنه در آن رودبار، شمسی (یوسف و زلیخا)، ز بس رودخیزان لب رودبار نشانده ز رخسار گیتی غبار، نظامی، شب و روز بر طرف آن رودبار دواسبه همی راند، بر کوه و غار، نظامی، از این سیلگاهم چنان ده گذار که پل نشکند بر من از رودبار، نظامی، یکی دیدم از عرصۀ رودبار که پیش آمدم بر پلنگی سوار، سعدی (بوستان)، ، لب آب، (شرفنامۀ منیری)، ساحل رودخانه، کنار رود: سپه بود سرتاسر رودبار بیاورد کشتی و زورق هزار، فردوسی، برفتند هر پنج تا رودبار ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار، فردوسی، ، جدولهای آب، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
جایی که در آن رود خانه بسیار جاری باشد، (برهان قاطع)، جایی که رودهای بسیار دارد، (فرهنگ نظام) (از آنندراج)، جایی که درآن نهرها و رودخانه های زیاد جاری باشد، (ناظم الاطباء)، رودخانه های بزرگ، (برهان قاطع)، رود خانه بزرگ و نهر عظیم، (ناظم الاطباء) : بدو گفت مردی سوی رودبار برود اندرون شد همی بی شنار، ابوشکور، پیاده همی شد ز بهر شکار خشنسار دید اندر آن رودبار، فردوسی، از آن سوکواران پرهیزگار بیامد یکی تا لب رودبار، فردوسی، ابر بینی فوج فوج اندرهوا در تاختن آب بینی موج موج اندر میان رودبار، منوچهری، فروماند آنجا دلش شرمسار که گردد برهنه در آن رودبار، شمسی (یوسف و زلیخا)، ز بس رودخیزان لب رودبار نشانده ز رخسار گیتی غبار، نظامی، شب و روز بر طرف آن رودبار دواسبه همی راند، بر کوه و غار، نظامی، از این سیلگاهم چنان ده گذار که پل نشکند بر من از رودبار، نظامی، یکی دیدم از عرصۀ رودبار که پیش آمدم بر پلنگی سوار، سعدی (بوستان)، ، لب آب، (شرفنامۀ منیری)، ساحل رودخانه، کنار رود: سپه بود سرتاسر رودبار بیاورد کشتی و زورق هزار، فردوسی، برفتند هر پنج تا رودبار ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار، فردوسی، ، جدولهای آب، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای: بفرمود تا پیش او تاختند بر رودسازانش بنشاختند، فردوسی، پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور، فرخی، می و میوه و رودسازان ز پیش همی خورد می با کنیزان خویش، اسدی، اگر ساز و آز است مر خوش ترا بت رودساز و می خوشگوار، ناصرخسرو، می ننیوشم ز رودسازان نغمه می نستانم ز میگساران ساغر، مسعودسعد، تا به بزم تو منقطع نشود حلۀ رودساز و مدحت خوان، مسعودسعد، گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو زی لحن رودساز و رخ میگسار باد، مسعودسعد، ناهیدرودساز بامید بزم تو دارد بدست جام عصیر اندر آسمان، سوزنی، رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند، خاقانی، با همه نیکویی سرودسرای رودسازی به رقص چابک پای، نظامی، رجوع به رود و رودسرای شود
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای: بفرمود تا پیش او تاختند بر رودسازانش بنشاختند، فردوسی، پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور، فرخی، می و میوه و رودسازان ز پیش همی خورد می با کنیزان خویش، اسدی، اگر ساز و آز است مر خوش ترا بت رودساز و می خوشگوار، ناصرخسرو، می ننیوشم ز رودسازان نغمه می نستانم ز میگساران ساغر، مسعودسعد، تا به بزم تو منقطع نشود حلۀ رودساز و مدحت خوان، مسعودسعد، گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو زی لحن رودساز و رخ میگسار باد، مسعودسعد، ناهیدرودساز بامید بزم تو دارد بدست جام عصیر اندر آسمان، سوزنی، رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند، خاقانی، با همه نیکویی سرودسرای رودسازی به رقص چابک پای، نظامی، رجوع به رود و رودسرای شود
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک از شهرستان لار واقع در 125هزارگزی شمال شرقی بستک و غرب کوه کردسیاه، منطقه ای است جلگه ای و گرمسیر، و سکنۀ آن 245 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولش غلات و خرما، و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ابوموسی اصفهانی گوید: ناحیه ای است از طسوج اصفهان و آن مشتمل بر دیه های بسیار است و جماعتی از اهل علم در آنجا سکنی دارند، (از معجم البلدان) نهری است شیرین و گوارا از چشمۀ رود ایج اصطهبانات که آن را چشمۀ رودبار نیز گویند، (فارسنامۀ ناصری) موضعی است در دروازۀ طابران در طوس، (از معجم البلدان) دیهی است از دیه های بغداد، (از معجم البلدان) موضعی است از مرو شاهجان، (از معجم البلدان) محله ای است به همدان، (از معجم البلدان) ناحیه ای است از بلخ، (از معجم البلدان)
دهی است از دهستان رویدر بخش بستک از شهرستان لار واقع در 125هزارگزی شمال شرقی بستک و غرب کوه کردسیاه، منطقه ای است جلگه ای و گرمسیر، و سکنۀ آن 245 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولش غلات و خرما، و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ابوموسی اصفهانی گوید: ناحیه ای است از طسوج اصفهان و آن مشتمل بر دیه های بسیار است و جماعتی از اهل علم در آنجا سکنی دارند، (از معجم البلدان) نهری است شیرین و گوارا از چشمۀ رود ایج اصطهبانات که آن را چشمۀ رودبار نیز گویند، (فارسنامۀ ناصری) موضعی است در دروازۀ طابران در طوس، (از معجم البلدان) دیهی است از دیه های بغداد، (از معجم البلدان) موضعی است از مرو شاهجان، (از معجم البلدان) محله ای است به همدان، (از معجم البلدان) ناحیه ای است از بلخ، (از معجم البلدان)