جدول جو
جدول جو

معنی رندسوز - جستجوی لغت در جدول جو

رندسوز
آنکه با رندان سر ناسازگاری و دشمنی دارد، برای مثال نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس / بسا سرا که در این کارخانه خاک سبوست (حافظ - ۱۳۰)، کنایه از آنکه یا آنچه رند را اندوهگین می کند
تصویری از رندسوز
تصویر رندسوز
فرهنگ فارسی عمید
رندسوز
(لُ / لِ اَ سَ گِ رِ تَ / تِ)
آنکه یا آنچه رند را بسوزاند.
- دیر رندسوز، در بیت ذیل از حافظ کنایه از دنیاست که با رندان و آزاداندیشان سر کینه و بیمهری دارد:
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سراکه در این کارخانه سنگ و سبوست.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازندۀ رود، ساززن، رودزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودسوز
تصویر خودسوز
ویژگی آنچه بدون آتش روشن می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عودسوز
تصویر عودسوز
مجمر، بوی سوز، ظرفی که در آن عود می سوزانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوز
تصویر اندوز
اندوختن، پسوند متصل به واژه به معنای اندوزنده مثلاً مال اندوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسوز
تصویر ناسوز
نسوز، چیزی که در آتش نسوزد، ناسوز مثلاً آجر نسوز، پنبۀ نسوز، صندوق نسوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندوز
تصویر بندوز
جوال دوز، نوعی نخ برای دوختن جوال، توبره و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
نوعی لامپا که فتیلۀ آن دور لولۀ استوانه ای شکل قرار دارد و شعلۀ آن گرد است
فرهنگ فارسی عمید
آنکه سند درست کند. کسی که جعل سند کند. جاعل سند. رجوع به سند شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قندز. (مجالس النفایس) (حاشیۀ برهان چ معین) : مولانا قبولی قندوزی است. (مجالس النفایس ص 242). رجوع به قندز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندوزنده. (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). جمعکننده. (شرفنامۀ منیری) (سروری) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء). حاصل کننده. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری). در ترکیب به معنی اندوزنده آید. (فرهنگ فارسی معین) : ثواب اندوز، جاه اندوز، حکمت اندوز، دانش اندوز، سروراندوز، سیم اندوز، شرف اندوز، شکراندوز، شهرت اندوز، عفواندوز، عمل اندوز، غم اندوز، کین اندوز، عفواندوز، مال اندوز، مهراندوز، نام اندوز، نیکی اندوز.
لغت نامه دهخدا
(گِ)
قسمی لامپا که فتیلۀ آن گرد است و بر گرد لوله برآمده. چراغ گردسوز که فتیلۀ آن بر گرداستوانه ای پیچیده است و شعلۀ مستدیر دارد، سوزندۀ گرد (شهر). سوزندۀ شهر:
چغانی چو فرطوس لشکرفروز
گهار گهانی گو گردسوز.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 919)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ دَ / دِ)
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای:
بفرمود تا پیش او تاختند
بر رودسازانش بنشاختند،
فردوسی،
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز و کمان ور،
فرخی،
می و میوه و رودسازان ز پیش
همی خورد می با کنیزان خویش،
اسدی،
اگر ساز و آز است مر خوش ترا
بت رودساز و می خوشگوار،
ناصرخسرو،
می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز میگساران ساغر،
مسعودسعد،
تا به بزم تو منقطع نشود
حلۀ رودساز و مدحت خوان،
مسعودسعد،
گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو
زی لحن رودساز و رخ میگسار باد،
مسعودسعد،
ناهیدرودساز بامید بزم تو
دارد بدست جام عصیر اندر آسمان،
سوزنی،
رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع
شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند،
خاقانی،
با همه نیکویی سرودسرای
رودسازی به رقص چابک پای،
نظامی،
رجوع به رود و رودسرای شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ / زِ / زُ دو دَ / دِ)
رصدسازنده. رصدبان. رصددار:
باد از رصدساز بقا تقویم عمرت بی فنا
بر طالعت رب السما احسان والا ریخته.
خاقانی.
و رجوع به رصدبان و رصددان و رصدور شود
لغت نامه دهخدا
عودسوزنده، کسی که عود میسوزاند، آنکه عود بر آتش مینهد تا بسوزد و بوی خوش دهد:
نشستند خوبان بربطنواز
یکی عودسوز و یکی عودساز،
فردوسی،
صندل و عود هر سویی برپای
باد ازو عودسوز و صندل سای،
نظامی،
در طبق مجمر مجلس فروز
عود شکرساز و شکر عودسوز،
نظامی،
،
ظرفی که در آن عود میسوزانند، (از آنندراج)، مجمر، (دهار) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب)، مجمره، (از منتهی الارب)، مجمری که در آن بوی خوش میسوزانند، (ناظم الاطباء)، بوی سوز، عطرسوز، مدخنه:
پیشت از جان عود وز دل عودسوزی کرده بود
هم ز سوز سینه عطر عودسوزان تازه کرد،
خاقانی،
یاسمن تازه داشت مجمرۀ عودسوز
غنچه که آن دید ساخت گنبدۀ مشکبار،
خاقانی،
من آن عودسوزم که در بزم شاه
ندارم جز این یک وثیقت نگاه،
نظامی،
فرستاد تخمی به دست رهی
که باید که بر عودسوزش نهی،
سعدی،
گدایان بیجامه شب کرده روز
معطرکنان جامه بر عودسوز،
سعدی،
گمان برند که در عودسوز سینۀ من
نبود آتش معنی که بو نمی آید،
سعدی،
به بزمی که شاهست مجلس فروز
فلک از ثوابت نهد عودسوز،
کلیم (از آنندراج)،
چه سازد به بخت سیه عودسوز
که در چنگ او نیست زینگونه سوز،
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نصیحت گذار:
آمدند از رغم عقل پندتوز
در شب تاریک بر کشته ز روز.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ/ تِ)
مقابل دیرسوز در چوب و هیمه: چوب کاج زودسوز است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
سوزن کلاف. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
نام آتشکده ای بوده در آذربایجان. (برهان قاطع). نام آتشکده ای بوده در آذربایجان بجهت آنکه عقل بدریافت آن نمیرسد و بعضی نوشته که به زبانی، خرد بمعنی گناه است. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
از آنجا بتدبیر آزادگان
درآمد سوی آذرآبادگان
در آن خطه بود آتش سنگ بست
که خواندی خردسوزش آتش پرست.
نظامی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
ممتحن و آزمایش کننده.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بندوز
تصویر بندوز
جوال دوز
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بمعنی (اندوزنده) آید: مال اندوز، نیز در ترکیب بمعنی (اندوخته) آید: ظلمت اندوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسوز
تصویر ناسوز
آنچه که نسوزدنسوز: (پنبه ناسوز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمسوز
تصویر رزمسوز
آنکه دشمن را در آتش جنگ بسوزد و نابود کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
سازنده مطرب رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردسوز
تصویر گردسوز
((گِ))
نوعی چراغ نفتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عودسوز
تصویر عودسوز
ظرفی که در آن عود می سوزانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازنده، رامشگر
فرهنگ فارسی معین
بخورسوز، عودسوز، مجمر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوء استفاده چی، مختلس، ترفندباف، دروغ پرداز، دروغ ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپندسوز، مجمر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن عود سوز به خواب، دلیل غلام یا کنیزک بود. اگر بیند عودسوز داشت، دلیل که غلام یا کنیزک به دست آورد. اگر بیند عودسوز را بکشت، دلیل که غلام یا کنیزک بمیرد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آدم زیر و زرنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
لامپا، چراغ نفتی
فرهنگ گویش مازندرانی