قسمی لامپا که فتیلۀ آن گرد است و بر گرد لوله برآمده. چراغ گردسوز که فتیلۀ آن بر گرداستوانه ای پیچیده است و شعلۀ مستدیر دارد، سوزندۀ گِرد (شهر). سوزندۀ شهر: چغانی چو فرطوس لشکرفروز گهار گهانی گو گردسوز. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 919)
نام آتشکده ای بوده در آذربایجان. (برهان قاطع). نام آتشکده ای بوده در آذربایجان بجهت آنکه عقل بدریافت آن نمیرسد و بعضی نوشته که به زبانی، خرد بمعنی گناه است. (آنندراج) (غیاث اللغات) : از آنجا بتدبیر آزادگان درآمد سوی آذرآبادگان در آن خطه بود آتش سنگ بست که خواندی خردسوزش آتش پرست. نظامی (از فرهنگ جهانگیری)
آنکه با رندان سر ناسازگاری و دشمنی دارد، برای مِثال نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس / بسا سرا که در این کارخانه خاک سبوست (حافظ - ۱۳۰)، کنایه از آنکه یا آنچه رند را اندوهگین می کند