جدول جو
جدول جو

معنی رمیدن - جستجوی لغت در جدول جو

رمیدن
رم کردن، ترسیدن و گریختن، برای مثال نتابد سگ صید روی از پلنگ / ز رو به رمد شیر نادیده جنگ (سعدی۱ - ۷۵)
تصویری از رمیدن
تصویر رمیدن
فرهنگ فارسی عمید
رمیدن
(لَ کَ دَ)
نفرت گرفتن. (آنندراج). احتراز نمودن بواسطۀ نفرت و کراهت. (ناظم الاطباء). شمیدن. (برهان). انحیاش. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). استنفار. (از منتهی الارب). نفار. نفور. (تاج المصادر بیهقی) :
رمیدنداز آن پهلو نامور
دلاور بیامد بنزدیک در.
فردوسی.
رمیدند از او رزمسازان چین
شده خیره سالار توران زمین.
فردوسی.
به خوردن چو کردند سویش بسیچ
رمیدند از وی نخوردند هیچ.
فردوسی.
پرخاش مکن سخن بیاموز
از من چه رمی چو خر ز قسور.
ناصرخسرو.
از من چو خر ز شیر مرم چندین
ساکن سخن شنو که نه سکینم.
ناصرخسرو.
یار مار است چون روی بدرش
مار یار است چون رمی ز برش.
سنائی.
و کارنیز تنگ مگیر که برمند. (کلیله و دمنه).
خواب دیده فیل تو هندوستان
که رمیدستی ز حلقۀ دوستان.
مولوی.
ملک در خشم شد و مر او را به سیاهی بخشید... هیکلی که صخر جنی از طلعت او برمیدی. (گلستان).
- دررمیدن، احتراز کردن بواسطۀ نفرت وکراهت. نفرت پیدا کردن. رمیدن (: نصر بن احمد سامانی) فرمانهای عظیم می داد از سر خشم تا مردم از وی دررمیدند. (تاریخ بیهقی).
- ، گریختن. فرار کردن. تار و مار شدن. پراکنده شدن: امیر دریازید و یکی را عمود بیست منی بر سینه زد... آن بود غوریان دررمیدند و هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی). از پیش وی دررمیدندچنانکه روبهان از پیش شیر نر گریزند. (تاریخ بیهقی).
- دل رمیدن از، نفرت کردن از چیزی. بیزار شدن از چیزی:
مرا که سال به هفتادوشش رسید رمید
دلم ز شلۀ صابوته و ز هرۀ تاز.
قریعالدهر.
، پریدن از بیم. (ناظم الاطباء). دور شدن با وحشت. (فرهنگ نظام). دور شدن جانوری با وحشت از چیزی یا کسی یا حیوانی دیگر. ترسان شدن و آشفته و پریشان شدن حیوان از چیزی یا کسی و یا حیوانی نادیده و غیرعادی:
چو آهوبره از بر شیر نر
رمیدند یکسر از این گاوسر.
فردوسی.
رمد شیر از او هر کجابگذرد
به یک زخم پیل ژیان بشکرد.
(گرشاسب نامه).
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ
سگ جنگ دیده بدرد پلنگ.
سعدی.
- از جای رمیدن، پریدن از بیم و ترس. (ناظم الاطباء ذیل رمیدن) :
رمیدند پیلان و اسبان ز جای
سپردند مر خیمه ها را بپای.
(گرشاسب نامه).
، آشفته و پریشان شدن، مضطرب گشتن. (ناظم الاطباء)، بیهوش شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رمیدن
ترسیدن و گریختن رم کردن، احتراز کردت بسبب نفرت و کراهت
تصویری از رمیدن
تصویر رمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
رمیدن
((رَ دَ))
ترسیدن و گریختن، نفرت داشتن
تصویری از رمیدن
تصویر رمیدن
فرهنگ فارسی معین
رمیدن
دورشدن، رمش، رم کردن، فرار کردن، گریختن، گریزان شدن، استیحاش، ترسیدن، وحشت کردن، احتراز کردن، دوری گزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکیدن
تصویر رکیدن
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمیدن
تصویر خمیدن
خم شدن، کج شدن، دولا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرمیدن
تصویر غرمیدن
خشمناک شدن، دشنام دادن، غریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارمیدن
تصویر ارمیدن
آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(کَلْ لَ / لِ رَ تَ)
شاید از لولی یا لوری ومان به معنی جای و خانه، لولمان. قریه ای به گیلان نزدیک آستانۀ سیدجلال الدین اشرف، کنار راه رشت به لاهیجان و میان رشت آباد و کوچصفهان در 575هزارگزی تهران
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ تُ دَ)
گرم شدن. (آنندراج). تابدار گشتن، افزون شدن گرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ تَ)
عوعو کردن سگ. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، دمیدن. (آنندراج). وزیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دَ)
خشمناک شدن. (آنندراج). خشمناک و کینه ور شدن. ظاهراً مصحف غژمیدن است. (حواشی برهان قاطع چ معین) ، ستیزه نمودن، دشنام دادن، غریدن و لندیدن، جنبانیدن بچه در گهواره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ / دِ شُ دَ)
تیرانداختن وافگندن. (ناظم الاطباء). بمعنی تیرانداختن، کذا در فرهنگ جهانگیری. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 287 ب)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَرْ، رَ / رِ دَ)
خجل شدن و خجالت کشیدن. (ناظم الاطباء). شرمنده گردیدن. (آنندراج) ، حیا داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُپْ پَ / پِ شُ دَ)
مخفف آرمیدن. قرار گرفتن. ساکن شدن. (برهان در کلمه ارمید). رجوع به آرمیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخیدن
تصویر رخیدن
تند نفس کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیدن
تصویر شمیدن
ترسیدن، آشفته داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیدن
تصویر خمیدن
کج شدن خم شدن، لنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمیدن
تصویر چمیدن
راه رفتن با پیچ و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیدن
تصویر رهیدن
نجات یافتن، آزاد شدن، خلاص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیدن
تصویر رزیدن
رنگ کردن، رنگرزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیده
تصویر رمیده
ترسیده و گریخته، احتراز کرده بسبب نفرت و کراهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمبیدن
تصویر رمبیدن
فرو ریختن سقف و دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
آمدن در آمدن وارد شدن، پیوستن چیزی به چیز دیگر اتصال، پیوستن شخصی به شخص دیگر اتصال تلاقی، واقع شدن، وقوع، پختن میوه نضج، حد بلوغ یافتن، کامل شدن، کمال یافتن، مواظبت کردن مراقبت کردن رسیدگی کردن، فرصت کردن: (نرسیدم که کارت را انجام دهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیدن
تصویر رجیدن
رنگ کردن، لکه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیدن
تصویر ربیدن
لهجه در ربودن و گرفتن و تاراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فوت کردن در چبزی پف کردن باد کردن، وزیدن (باد و مانند آن)، سرازخاک درآوردن نبات روییدن رستن، سر زدن طلوع کردن (صبح خورشید ماه و غیره)، کسی را بسخنان چرب و نرم فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
آسوده، ساکن، بی حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمیدن
تصویر غرمیدن
خشمناک و کینه ور شدن، ستیزه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
((رَ دَ))
خفتن، استراحت کردن، قرار یافتن، آرام شدن، صبر کردن، آرامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرمیدن
تصویر آرمیدن
استراحت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
مقاربت، آرامیدن، آسودن، خفتن، غنودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی