کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
کُندُر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بُستَج، مَصطَکی، بُستَخ، رَماست، کُندُر رومی
جمع واژۀ رمل. ریگها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج رمله. (دهار). رجوع به رمل شود: فرازگشت نشیب و نشیب گشت فراز رمال گشت رماد و رماد گشت رمال. قطران تبریزی. ایشان چو روز روشن و بدخواهشان چو شب ایشان سحاب رحمت و گیتی همه رمال. ناصرخسرو. از چه کند دهر جز از سنگ سخت ایدون این نرم و رونده رمال. ناصرخسرو. آن را نبرم مال همی ظن که خداوند در سنگ نهاده ست و در این خاک و رمالش. ناصرخسرو. و عدد سکان بلاد فزون تر از رمال و حصی. (جهانگشای جوینی). گفت توچون بار کردی این رمال گفت تا تنها نماند آن جوال. مولوی
جَمعِ واژۀ رَمْل. ریگها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج ِ رَمْله. (دهار). رجوع به رَمْل شود: فرازگشت نشیب و نشیب گشت فراز رمال گشت رماد و رماد گشت رمال. قطران تبریزی. ایشان چو روز روشن و بدخواهشان چو شب ایشان سحاب رحمت و گیتی همه رمال. ناصرخسرو. از چه کند دهر جز از سنگ سخت ایدون این نرم و رونده رمال. ناصرخسرو. آن را نبرم مال همی ظن که خداوند در سنگ نهاده ست و در این خاک و رمالش. ناصرخسرو. و عدد سکان بلاد فزون تر از رمال و حصی. (جهانگشای جوینی). گفت توچون بار کردی این رمال گفت تا تنها نماند آن جوال. مولوی
حصیر. (منتهی الارب). حصیر تنگ بافته شده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بوریا، برگهای خرما در رسن و مانند آن بافته و آن بمنزلۀ رشته و پود است. (منتهی الارب)
حصیر. (منتهی الارب). حصیر تنگ بافته شده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بوریا، برگهای خرما در رسن و مانند آن بافته و آن بمنزلۀ رشته و پود است. (منتهی الارب)
بوریاگر. (مهذب الاسماء) ، فروشندۀ رمل. (المنجد) ، رمل کش. (ملخص اللغات خطیب کرمانی). آنکه ادعای دانستن رمل کند. رمل بین. رمل انداز. فال بین. فالگو. دارندۀ علم رمل. (از اقرب الموارد). - امثال: از گیر دزد درآمد به گیر رمال افتاد، نظیر: از چاله درآمد به چاه افتاد. از مصیبتی خلاص شد به مصیبتی بزرگتر دچار گردید. با رمال شاعر است با شاعر رمال، با هر دو هیچکدام با هیچکدام هردو، نظیر: مثل شترمرغ که چون گوئی بپر گوید اشترم وچون گوئی بار بر گوید مرغم. و رجوع به امثال و حکم شود
بوریاگر. (مهذب الاسماء) ، فروشندۀ رَمْل. (المنجد) ، رَمْل کش. (ملخص اللغات خطیب کرمانی). آنکه ادعای دانستن رَمْل کند. رمل بین. رمل انداز. فال بین. فالگو. دارندۀ علم رمل. (از اقرب الموارد). - امثال: از گیر دزد درآمد به گیر رمال افتاد، نظیر: از چاله درآمد به چاه افتاد. از مصیبتی خلاص شد به مصیبتی بزرگتر دچار گردید. با رمال شاعر است با شاعر رمال، با هر دو هیچکدام با هیچکدام هردو، نظیر: مثل شترمرغ که چون گوئی بپر گوید اشترم وچون گوئی بار بر گوید مرغم. و رجوع به امثال و حکم شود
بیماریی که در پشت ساقی عارض شود چندانکه از سقی منع کند آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زردی و تغیری است که در روی زنان پیدا آید از بیماری فرج. (منتهی الارب). دردی است در شکم که از آن روی زرد گردد. (اقرب الموارد)
بیماریی که در پشت ساقی عارض شود چندانکه از سقی منع کند آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زردی و تغیری است که در روی زنان پیدا آید از بیماری فرج. (منتهی الارب). دردی است در شکم که از آن روی زرد گردد. (اقرب الموارد)
مصطکی و آن را رماست هم گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). مصطکی. علک الروم. طبیعت در دوم گرم و خشک، مقوی معده و جگر و هاضمه و اشتها، محرک آروغ و رافع پیچش، مصلح گردکان و کتیرا، بدل بوزن آن کندر و یا یک و نیم وزن علک البطم. و در تقویت معده و جگر او خز (کذا) شربت یک مثقال. (الفاظ الادویه)
مصطکی و آن را رماست هم گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). مصطکی. علک الروم. طبیعت در دوم گرم و خشک، مقوی معده و جگر و هاضمه و اشتها، محرک آروغ و رافع پیچش، مصلح گردکان و کتیرا، بدل بوزن آن کندر و یا یک و نیم وزن علک البطم. و در تقویت معده و جگر او خز (کذا) شربت یک مثقال. (الفاظ الادویه)
خاکستر. (منتهی الارب) (دهار). آنچه از مواد محترقه پس از احتراق باقی می ماند. (اقرب الموارد) : مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح. (قرآن 18/14). فراز گشت نشیب و نشیب گشت فراز رمال گشت رماد و رماد گشت رمال. قطران تبریزی. در ترجمه صیدنه آمده: خاکستر را به رومی اطریقون و به سریانی فطما و به هندی راک و سواه گویند. صااونی گوید انواع آن سرد و خشک است و انواع قروح را پاک سازد و او به حسب مواد مختلف بود. خاکستر مازریون و چوب انجیر جراحات را عفن گرداند. خاکستر سرطان نهری ریش را نافع بود و گزیدگی سگ دیوانه رانافع بود و خاکستر خطاف علت ذبحه و خناق را دفع کندو چون با عسل غرغره کنند سقوط لهاه را نافع بود و اکتحال به آن قوه باصره را تقویت کند و خاکستر ابن عرس که به فارسی او را راسو گویند اورام را بنشاند و نقرس را مفید بود. خاکستر سنگخوار که عرب او را قطا گوید جرب و خارش اندام را نافع بود. خاکستر خرگوش چون با پیه خرس مرهم کنند و بر داءالثعلب مالند سود دهد. خاکستر سر موش چون بر شقاق مقعد نهند زایل کند و ورم کام را که کهنه شده باشد و صلب گشته تحلیل کند. خاکستر عقارب سنگ گرده و مثانه بریزاند - انتهی. و درمخزن الادویه آمده: رماد را به فارسی خاکستر و به هندی راکهه نامند
خاکستر. (منتهی الارب) (دهار). آنچه از مواد محترقه پس از احتراق باقی می ماند. (اقرب الموارد) : مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح. (قرآن 18/14). فراز گشت نشیب و نشیب گشت فراز رمال گشت رماد و رماد گشت رمال. قطران تبریزی. در ترجمه صیدنه آمده: خاکستر را به رومی اطریقون و به سریانی فطما و به هندی راک و سواه گویند. صااونی گوید انواع آن سرد و خشک است و انواع قروح را پاک سازد و او به حسب مواد مختلف بود. خاکستر مازریون و چوب انجیر جراحات را عفن گرداند. خاکستر سرطان نهری ریش را نافع بود و گزیدگی سگ دیوانه رانافع بود و خاکستر خطاف علت ذبحه و خناق را دفع کندو چون با عسل غرغره کنند سقوط لهاه را نافع بود و اکتحال به آن قوه باصره را تقویت کند و خاکستر ابن عرس که به فارسی او را راسو گویند اورام را بنشاند و نقرس را مفید بود. خاکستر سنگخوار که عرب او را قطا گوید جرب و خارش اندام را نافع بود. خاکستر خرگوش چون با پیه خرس مرهم کنند و بر داءالثعلب مالند سود دهد. خاکستر سر موش چون بر شقاق مقعد نهند زایل کند و ورم کام را که کهنه شده باشد و صلب گشته تحلیل کند. خاکستر عقارب سنگ گرده و مثانه بریزاند - انتهی. و درمخزن الادویه آمده: رماد را به فارسی خاکستر و به هندی راکهه نامند
نام جایگاهی است در دهناء و عمرانی گوید که با حاء مهمله است و ابن سکیت گوید نام ریگزاری است در دهناء و بعضی گفته اند ریگزاری است در رمل الورکه و اصح روایات آنکه ’رماح’ با حاء نام موضعی است و در این شکی نیست. (از معجم البلدان)
نام جایگاهی است در دهناء و عمرانی گوید که با حاء مهمله است و ابن سکیت گوید نام ریگزاری است در دهناء و بعضی گفته اند ریگزاری است در رمل الورکه و اصح روایات آنکه ’رماح’ با حاء نام موضعی است و در این شکی نیست. (از معجم البلدان)
جمع واژۀ رمح. نیزه ها. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). رجوع به رمح شود: میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و نمور. مسعودسعد. ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد که این کشنده سیوف است و آن زدوده رماح. مسعودسعد
جَمعِ واژۀ رُمْح. نیزه ها. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). رجوع به رُمْح شود: میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و نمور. مسعودسعد. ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد که این کشنده سیوف است و آن زدوده رماح. مسعودسعد