جدول جو
جدول جو

معنی رف - جستجوی لغت در جدول جو

رف
تختهای طاقچه مانند که به دیوار اتاق نصب می شود تا اشیا را بر روی آن قرار دهند، طاقچۀ باریک که در سرتاسر دیوار اتاق نزدیک سقف، با گچ درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
رف
(رِف ف)
رف ّ. شتر کلان هیکل، بهرۀ آب هرروزه، تب هرروزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رف
(رُف ف)
کاه و ریزۀ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رف
(رَف ف)
رف. (دهار) (از برهان). چوبی باشد پهنا که هر دو طرف آن در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند، ج، رفوف. (آنندراج) (منتهی الارب). چوبی پهنا و عریض که هر دو طرف در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند و هو شبه الطاق. (ناظم الاطباء). طاق گونه ای که در آن کالاهای طرفۀ خانه را گذارند. ج، رفوف و رفاف. (از اقرب الموارد). رجوع به رف شود، رف ّ. شتر کلان هیکل. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رمه. ج، رفوف. (مهذب الاسماء). دسته ای از گاویا پرنده. (از اقرب الموارد). گلۀ گاوان و رمه از میش یا از مطلق گوسپند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آب دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هر ریگ تودۀ بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جای باش شتر و گوسپند که از شاخ درخت و چوب سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). جای باش اغنام. (از اقرب الموارد) ، نوعی از خوردن شتر و گوسپند، نیکویی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خواربار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جامۀ تنک نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فراخی دامن جامه به ثوب دیگر، تب هرروزه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رف
(رَ)
برآمدگی و سکویی است که بر در خانه ها برای نشستن سازند. (آنندراج) (انجمن آرا). سکویی که بر در خانه بجهت نشستن سازند. (برهان). طاقچه و سکویی که بر در خانه ها برای نشستن سازند. آنچه برای نشستن مردم بصورت طاق بر در عمارت سازند. (غیاث اللغات). بیرون داشتی که بر در دیوار عمارت برای نشست کنند و این نوع در عمارت ملک بالا بود. (شرفنامۀ منیری) ، درون خانه ها برای نهادن ظروف و لباس طاقی را خالی گذارند و این معروف است. (آنندراج) (انجمن آرا). طاقچه ای که در دیوار اطاق با گچ، گل، تخته و غیره سازند و بر روی آن چیزها گذارند. (فرهنگ فارسی معین). طاق مانندی در دیوار درون خانه که در بالای طاقچه سازند و در آن نیز اسباب زینت و جز آن گذارند. (ناظم الاطباء). برآمدگی باشد از دیوار. (غیاث اللغات). برآمدگی باشد از دیوارها درون خانه بقدر چهار انگشت یا بیشتر که از برای زینت خانه چیزها بر آن گذارند و در عربی نیز آن برآمدگی را رف گویند. (برهان) (مهذب الاسماء). جایی در دیوار برای نهادن مایحتاج برتر از طاقچه. برواره. طاقچه برزبر طاقچه. طبقۀ بالای طاقچه. طاقچه. طبقه. طاقچه بر زیر سقف. (یادداشت مؤلف) :
برگرفت از لب رف سیمین جامی را
بر دگر دستش جامی و مدامی را.
منوچهری.
کند مشحون همه طاق رف آن
به تفسیر وبه اخمار و به اشعار.
مسعودسعد.
در نظم و نثر طاقم از آفاق برمنه
شعر مرا به طاق و حدیث مرا به رف.
ادیب صابر.
- ریش و رف و طاقچه نداشتن، بمزاح، که سرنگاه نتواند داشتن. (یادداشت مؤلف).
، طاق. (دهار) :
ز رفرف بر رف طوبی علم زد
وز آنجا بر سر سدره قدم زد.
نظامی.
پس آنگاه رفرف گرانپای شد
رف خانه مکمنش جای شد.
هاتفی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
رف
(تَ کَوْ وُ)
بسیار خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد). رفیف، بوسه دادن زن را به اطراف لب. (منتهی الارب) (آنندراج). مزیدن دهن در وقت بوسه دادن. (مصادراللغۀ زوزنی). مزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بوسیدن زن از اطراف لب. (ناظم الاطباء). مکیدن لبهای کسی. (از اقرب الموارد) ، نیکویی و احسان کردن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رفیف، به خوردن رف خوردن شتر و کذلک الغنم. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درخشیدن برق بی آنکه پراکنده شود در ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، هر روزه شیر خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر روز گرفتن تب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پریدن چشم و غیر آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پریدن و برجستن چشم و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رفیف. رجوع به رفیف در همه معانی قبل شود، درخشیدن و روشن گردیدن گونۀ کسی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). درخشیدن و تلألؤ رنگ کسی. (از اقرب الموارد) ، نیک کوشش کردن در خدمت کسی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرد گرفتن کسی را. (آنندراج). گرد گرفتن قوم کسی را. (ناظم الاطباء). احاطه کردن قوم کسی را. (از اقرب الموارد) ، شادمانی نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مکیدن بچه شتر شیر مادر خود را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بال جنبانیدن و گستردن مرغ وقت فرودآمدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). بال گستردن مرغ، و آن غیر مستعمل است بلکه ’رفرف’ بکار رود. (از اقرب الموارد از قاموس) ، گرامی داشتن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رف
گله، رمه، دسته
تصویری از رف
تصویر رف
فرهنگ لغت هوشیار
رف
((رَ))
طاقچه
تصویری از رف
تصویر رف
فرهنگ فارسی معین
رف
سکو، طاقچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رف
تاقچه ای که در بلندی باشد، برطرف شدن، ریزش یک پارچه ی کوه یا زمین، سنگ های بزرگ و یکپارچه و تخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفیعه
تصویر رفیعه
(دخترانه)
مؤنث رفیع، مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیع الدین
تصویر رفیع الدین
(پسرانه)
دارای مقام و مرتبه بلند در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
(پسرانه)
مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیدا
تصویر رفیدا
(دخترانه و پسرانه)
نام مردی در منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفعت
تصویر رفعت
(دخترانه و پسرانه)
بلندقدری، بلندی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفلکتور
تصویر رفلکتور
رفلکتور (Reflector) یک ابزار مهم در عکاسی، فیلم برداری، و نورپردازی است که برای بازتاب یا تغییر جهت نور به کار می رود. رفلکتورها معمولاً از سطوح بازتاب دهنده ای تشکیل شده اند که نور را از منبع نور اصلی به سمت موضوع یا صحنه منعکس می کنند. این ابزارها به عکاسان و فیلم برداران کمک می کنند تا نور را به طور مناسب و کنترل شده به صحنه یا موضوع هدایت کنند و از ایجاد سایه های ناخواسته جلوگیری کنند.
انواع رفلکتورها:
1. رفلکتورهای سفید :
- این نوع رفلکتورها نوری ملایم و طبیعی را بازتاب می دهند.
- برای پر کردن سایه ها و ایجاد نور یکنواخت و نرم مناسب هستند.
2. رفلکتورهای نقره ای :
- نوری قوی تر و روشن تر را بازتاب می دهند.
- برای افزایش شدت نور و ایجاد جلوه های برجسته تر مورد استفاده قرار می گیرند.
3. رفلکتورهای طلایی :
- نوری گرم تر و زردتر را بازتاب می دهند.
- برای ایجاد حس گرما و نور خورشید به کار می روند.
4. رفلکتورهای شفاف یا نیمه شفاف (دیفیوژرها) :
- نور را به طور یکنواخت پخش می کنند و سایه ها را نرم تر می کنند.
- به عنوان دیفیوژر نیز مورد استفاده قرار می گیرند.
کاربردهای رفلکتور:
- عکاسی پرتره : رفلکتورها برای بازتاب نور به صورت مدل ها و جلوگیری از ایجاد سایه های شدید استفاده می شوند.
- عکاسی محصول : برای ایجاد نور یکنواخت و نمایش جزئیات محصولات، رفلکتورها بسیار مفید هستند.
- فیلم برداری : در صحنه های فیلم برداری برای کنترل نور و ایجاد حال و هوای مطلوب به کار می روند.
- نورپردازی در فضای باز : برای بازتاب نور خورشید و ایجاد نور مناسب در محیط های باز استفاده می شوند.
نحوه استفاده از رفلکتور:
1. انتخاب نوع رفلکتور : بر اساس نیاز نورپردازی، نوع مناسب رفلکتور را انتخاب کنید.
2. تنظیم زاویه : رفلکتور را به گونه ای قرار دهید که نور به طور مطلوب به سمت موضوع بازتاب یابد.
3. کنترل شدت نور : با تغییر فاصله و زاویه رفلکتور، شدت و جهت نور را کنترل کنید.
رفلکتورها ابزارهای کارآمد و قابل حملی هستند که به عکاسان و فیلم برداران امکان می دهند تا به سادگی و با هزینه کم، نورپردازی خود را بهبود بخشند و تصاویر و فیلم های با کیفیت تری تولید کنند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از رفا
تصویر رفا
رفوگر
فرهنگ لغت هوشیار
شکسته از هم ریخته ریزه ریزه، ریزه گیاه، کهنه حطام، از هم پاشیده شده ریزه ریزه شده، پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
سازواری، آشتی دادن، بر چسبانگی، درزدوزی درزگیری از ریشه یونانی درزگیر درز دوز رفوگر رفو کننده. پیوستگی اتفاق سازواری سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیق نیمه راه
تصویر رفیق نیمه راه
یار نیمه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیق شفیق
تصویر رفیق شفیق
همرای مهربان یار مهربان همدم مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیق سفر
تصویر رفیق سفر
هم سنگار
فرهنگ لغت هوشیار
از هم پاشیده منسوب به رفات: که حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی را (دیوان کبیر 49: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیق راه
تصویر رفیق راه
هم سنگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفع کردن
تصویر رفع کردن
زدودن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفراندوم
تصویر رفراندوم
همه پرسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفراندم
تصویر رفراندم
همه پرسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
آسایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفاقت
تصویر رفاقت
دوستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفعت
تصویر رفعت
افراشتگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفقا
تصویر رفقا
دوستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
افراشته، برجسته، بلند، والا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفیقان
تصویر رفیقان
دوستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفت و آمد
تصویر رفت و آمد
مرور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفیق
تصویر رفیق
دوست، همدل، همراه
فرهنگ واژه فارسی سره