جدول جو
جدول جو

معنی رغند - جستجوی لغت در جدول جو

رغند
(رَ غَ)
بانگ جانوران درنده. (ناظم الاطباء). بانگ جانوران درنده عموماً و آواز پارس خصوصاً. (از شعوری ج 2 ورق 5) :
کرد رو به یوزواری یک رغند
خویشتن را شد بدر بیرون فکند.
رودکی (از شعوری).
اما کلمه مصحف زغند است و در شعر رودکی نیز. رجوع به زغند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روند
تصویر روند
روش، رفتار، طریقه، طرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغند
تصویر بغند
چرم، پوست حیوان، غرغن، غرغند، برای مثال روز هیجا از سر چابک سواری بردری / از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند (سوزنی- مجمع الفرس - بغند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغند
تصویر فرغند
پلید، گندیده، بدبو، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فژغند، برای مثال ایا سروبن در تک وپوی آنم / که فرغند آسا بپیچم به تو بر (رودکی - ۵۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغند
تصویر ارغند
خشم آلود، خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب برای مثال بگرای چو اژدهای گرزه / بخروش چو شرزه شیر ارغند (بهار - ۲۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرند
تصویر غرند
دختر غیر باکره که به عنوان باکره شوهر دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغند
تصویر مغند
دمل، غده، عقده، گره، هر چیز گرد مانند گلوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغند
تصویر زغند
غرّش، فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، ژغند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژغند
تصویر ژغند
غرّش، فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، زغند، برای مثال کرد رو به یوزواری یک ژغند / خویشتن را زآن میان بیرون فکند (رودکی - ۵۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تکه های پاک کردۀ رودۀ گوسفند که با گوشت و جگر و چربی پر کرده و پخته باشند، جگرآغند، جگرآکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغند
تصویر چغند
گنده، ستبر، گره بزرگ، سفت و سخت و گلوله مانند
فرهنگ فارسی عمید
(غَ غَ)
پوست غیر کیمخت و ساغری. (برهان قاطع) (از آنندراج). غرغن. غزغن. غزغند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ)
گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه گویند. (برهان). گیاهی است که خودروی باشد و چون کدو برجهد و به تازی لبلاب خوانند. (یادداشت به خط مؤلف از یک نسخۀ خطی فرهنگ اسدی).
- فرغندوار، مانند فرغند:
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فرغندواری بپیچم به تو بر.
رودکی.
، چیزی پلید و گندیده و بدبوی و متعفن و ناخوش را نیز گفته اند و به این معنی با زای فارسی هم آمده. (برهان). فژغند به معنی پلید چرکین مصحف فرغند است. (حاشیۀ برهان چ معین از هنینگ). رجوع به فژغند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ)
عضو یا مفصل که بر اثر غلبۀ بلغم یا رطوبت از حرکت بازماند، و بعربی فلج گویند و نتیجۀ یک علت مزمن است. (از لسان العجم شعوری ورق 274 ب). فالج و مفصل عاری از حرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ غَ)
چراغ. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چرغنده شود، چرغدان و چراغپایه باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) ، رودۀ گوسفند را نیز گویند که با گوشت و مصالح پر کرده باشند. (برهان). رودۀ گوسفند بود که آنرا بگوشت پر کرده باشند. (جهانگیری). رودۀ گوسفند که بگوشت پخته پرکرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). مخفف جگرآغند است. (انجمن آرا) (آنندراج). رودۀ گوسفند که از مصالح پر کرده باشند. (ناظم الاطباء). جرغند. جگرآگند. عصیب. چرب رود. چرب روده. رجوع به چرغنده و جرغند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
از کلمه اوستائی ارغنت و پهلوی ارگند، خشمگین. (برهان) (جهانگیری). غضبناک. (جهانگیری). قهرآلود. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژغند
تصویر ژغند
بانگ بلند، آواز مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرند
تصویر غرند
زنی که به عنوان دوشیزه به شوهر دهند و دوشیزه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
جستن از جای جستن جست: هم آمد فغند است و هم تیزتک هم آوازه خویست و هم تیز گام
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله (مطلقا)، گرهی که در میان گوشت باشد غده، دمل، هر چیز ممزوج درهم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغند
تصویر بغند
پوست حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغند
تصویر زغند
آواز جانوران مانند سیاه گوش و یوز، آواز بلند صدای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روند
تصویر روند
روش، رفتار، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغید
تصویر رغید
زیست فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
خشمگین قهر آلود. توضیح در فرهنگ های فارسی بخطا (ارغند) را دلیر و شجاع معنی کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرغند
تصویر قرغند
غزغند پارسی است پسته پوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغند
تصویر فرغند
گندیده، پلید، بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغند
تصویر سرغند
پارسی تازی گشته سرغند (بخور بربر) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغند
تصویر فرغند
((فَ غَ))
پلید، گندیده، بد بوی، فرغنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغند
تصویر ارغند
((اَ غَ))
خشمگین، قهرآلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغند
تصویر بغند
((بَ غَ))
چرم، پوست حیوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راند
تصویر راند
دور بازی، مرحله ای از یک مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغند
تصویر زغند
((زَ غَ))
آواز بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روند
تصویر روند
جریان
فرهنگ واژه فارسی سره
آشغال، کثیف، گزافه
فرهنگ گویش مازندرانی