جدول جو
جدول جو

معنی رعدیده - جستجوی لغت در جدول جو

رعدیده
(رِ دی دَ)
بددل ترسان. جبان. (ناظم الاطباء). بددل ترسان. (منتهی الارب) (از آنندراج). ترسو، و ’تاء’ در آن برای مبالغه است. (از اقرب الموارد) ، جاریۀ نرم تن فربه. ج، رعادید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
(دخترانه)
رخشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رندیدن
تصویر رندیدن
رنده کردن، رنده زدن، تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن، خراشیدن، برای مثال مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد به (انوری - ۷۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رندیده
تصویر رندیده
تراشیده، رنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشیده
تصویر ریشیده
رنگ و رو رفته، برای مثال رخم از رنگ توست ریشیده / دلم از زلف توست پیچیده (عنصری - ۳۶۹)، ریشه ریشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
دارای عدد بسیار، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، مفرط، اورت، موفور، درغیش، کثیر، جزیل، بی اندازه، متوافر، وافر، به غایت، خیلی، موفّر، معتدٌ به
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندیده
تصویر کندیده
کنده، جداشده، گود شده، گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدیده
تصویر نمدیده
نمناک، نمدار، مرطوب، چیزی یا جایی که رطوبت به آن سرایت کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روییده
تصویر روییده
رسته، گیاهی که از زمین سر درآورده و سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
مال ربوده شده، دزدی شده، به طور دزدی و پنهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادیده
تصویر نادیده
دیده نشده، آنچه به چشم دیده نشده، کسی که چیزی را ندیده، برای مثال تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی - ۱۰۲)، کنایه از بخیل، خسیس، ممسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
بدبو، چیزی که در جایی مانده و فاسد و بدبو شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
الحاح و اصرار در سؤال و اسم فاعل آن مرعدد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَدَ)
مؤنث عدید. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، بهر. (منتهی الارب). حصه، یقال له منه عدیده، أی حصه. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ایام عدیده، أی معدوده. ج، عداید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دی دَ / دِ)
رنده شده. صیقل شده. تراشیده شده. زدوده شده. رجوع به رندیدن و رند و رنده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
آزرده دلتنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمدیده
تصویر غمدیده
کسی که غم و اندوهی به او رسیده مغموم محزون، ماتم زدن مصیبت رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردیده
تصویر قردیده
کشک پشت درآدمی، بالای کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسیده
تصویر ریسیده
تابیده شده تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمدیده
تصویر رزمدیده
آنکه در جنگهای بسیار شرکت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
تابیده شده پرتو انداخته روشن گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندنده
تصویر رندنده
آنکه برندد آنکه رنده کند
فرهنگ لغت هوشیار
تراشیدن چوب و فلز رنده کردن، جلا دادن صیقل دادن، هموار کردن برابر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیده
تصویر روبیده
جاروب شده روفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
ربوده، سرقت شده
فرهنگ لغت هوشیار
جامه یا متاعی دیگر که در آب افتاده وبه آن زیان رسیده باشد، باتجربه، آسیب دیده براثر آب، خیس تر نم کشیده، قرار گرفته در معرض آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عدید بهره، بسیار بی شمار مونث عدید شمرده شده، بسیار کثیر: دفعات عدیده اشکالات عدیده. مونث عدید شمرده شده، بسیار کثیر: دفعات عدیده اشکالات عدیده
فرهنگ لغت هوشیار
کنده، وا داشته بکندن: زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیده اوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
((عَ دِ))
شمرده شده، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندیده
تصویر گندیده
آسن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردیده
تصویر گردیده
عوض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
معذب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبدیده
تصویر آبدیده
آواریه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
پرشمار
فرهنگ واژه فارسی سره
بسیار، زیاد، عدید، فراوان، کثیر، متعدد، وافر
متضاد: قلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد