رندیده رندیده رنده شده. صیقل شده. تراشیده شده. زدوده شده. رجوع به رندیدن و رند و رنده شود لغت نامه دهخدا
رندیدن رندیدن تراشیدن چوب و فلز رنده کردن، جلا دادن صیقل دادن، هموار کردن برابر ساختن فرهنگ لغت هوشیار
کندیده کندیده کَندِه، جداشده، گود شده، گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق فرهنگ فارسی عمید
رندیدن رندیدن رنده کردن، رنده زدن، تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن، خراشیدن، برای مِثال مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انوری - ۷۱۳) فرهنگ فارسی عمید