سنگی که بر آن یا بدان سفال خرما را کوبند. (منتهی الارب). سنگ که بدان هستۀ خرما کوبند. (مهذب الاسماء). سنگی که بوسیلۀ آن هسته و یا شن را بشکنند و ریز کنند. (از اقرب الموارد). ج، مراضیح. (مهذب الاسماء). مرضاخ. رجوع به مرضاخ شود
سنگی که بر آن یا بدان سفال خرما را کوبند. (منتهی الارب). سنگ که بدان هستۀ خرما کوبند. (مهذب الاسماء). سنگی که بوسیلۀ آن هسته و یا شن را بشکنند و ریز کنند. (از اقرب الموارد). ج، مَراضیح. (مهذب الاسماء). مرضاخ. رجوع به مرضاخ شود
یا رباح الاسودیا رباح حبشی. پدر بلال حبشی، غلام و مؤذن معروف پیغمبر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 473 و قاموس الاعلام ترکی و عقدالفرید ج 5 ص 16 و الاصابه ج 1 قسم 1 شود
یا رباح الاسودیا رباح حبشی. پدر بلال حبشی، غلام و مؤذن معروف پیغمبر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 473 و قاموس الاعلام ترکی و عقدالفرید ج 5 ص 16 و الاصابه ج 1 قسم 1 شود
از آزادشدگان بنی جحجبا (جحجبی ̍) و از صحابه است که در واقعۀ احدحضور داشته و بنابه روایتی در غزوۀ یمامه کشته شده است. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1) از صحابۀ رسول و آزادشدۀ حارث بن مالک انصاری بود که در غزوۀ یمامه بشهادت رسید. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1). و رجوع به رباح (آزادشدۀ بنی جحجبا) شود از صحابۀ رسول و مکنی به ابوعبده از مردم شام بود. پسرش عبده از وی روایت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1)
از آزادشدگان بنی جحجبا (جحجبی ̍) و از صحابه است که در واقعۀ اُحُدحضور داشته و بنابه روایتی در غزوۀ یمامه کشته شده است. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1) از صحابۀ رسول و آزادشدۀ حارث بن مالک انصاری بود که در غزوۀ یمامه بشهادت رسید. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1). و رجوع به رباح (آزادشدۀ بنی جحجبا) شود از صحابۀ رسول و مکنی به ابوعبده از مردم شام بود. پسرش عبده از وی روایت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1)
نام شهری است که کافور از آنجا بدست آید. (از اقرب الموارد). این معنی را صاحب منتهی الارب مردود شناخته است. رجوع به منتهی الارب در معنی ’نام جانور...’ همین کلمه شود
نام شهری است که کافور از آنجا بدست آید. (از اقرب الموارد). این معنی را صاحب منتهی الارب مردود شناخته است. رجوع به منتهی الارب در معنی ’نام جانور...’ همین کلمه شود
سود. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء) (از معجم البلدان). فزونی در تجارت، و آن اسم است برای آنچه سود برده میشود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : آن یکی در کشتی ازبهر رباح وآن یکی بافسق و دیگر باصلاح. مولوی. ، جانوری است شبیه گربۀ زباد واز رستۀ آن، و اگر نباشد، شهری است که کافور بدانجا نسبت داده میشود. (از متن اللغه). جانور کوچکی است مانند گربه و آن گربۀ زباد است زیرا زباد از آن گرفته میشود. (از اقرب الموارد)
سود. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء) (از معجم البلدان). فزونی در تجارت، و آن اسم است برای آنچه سود برده میشود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : آن یکی در کشتی ازبهر رباح وآن یکی بافسق و دیگر باصلاح. مولوی. ، جانوری است شبیه گربۀ زباد واز رستۀ آن، و اگر نباشد، شهری است که کافور بدانجا نسبت داده میشود. (از متن اللغه). جانور کوچکی است مانند گربه و آن گربۀ زباد است زیرا زباد از آن گرفته میشود. (از اقرب الموارد)
بزغاله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). ج، ربابیح. (اقرب الموارد) ، کبی نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). میمون نر، و بتخفیف نیز در لهجۀ یمن آید. (از متن اللغه). و فی المثل: هو اجبن من رباح. (منتهی الارب). کبی. (مهذب الاسماء). میمون نر، و زمخشری تخفیف آن را نیز جایز شمرده است. (از اقرب الموارد) ، بچه شتر لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نوعی از خرما. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) ، جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن گیرند. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (از معجم البلدان). نام جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن میگیرند. دمیری در حیوهالحیوان گفته این درست است و جوهری چنین پنداشته که رباح نام جانور کوچکی است که از آن کافور گیرند و آن را در نسخه ای بخط خودش نوشته است، و آن عجیب است زیرا که کافور صمغ درختی است در هند که در داخل چوب قرار میگیرد و اگر تکان داده شود صدا میکند و میریزد و رباحی نوعی از آن است، جوهری بعد که به اشتباه خود پی برده گفته رباح شهری است که از آن کافور بدست آید ولی آن هم وهمی بیش نیست. (از منتهی الارب). نام جانوری مانند گربه که کافور از وی گیرند و کافور رباحی بدان منسوب است، و این غلط است چه کافور صمغ درخت است. (آنندراج) ، پرنده ای که پرها و دمش سرخرنگ است و از گیاه پر تغذیه کند. (از متن اللغه) ، نام ساقی، نام جماعتی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
بزغاله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). ج، ربابیح. (اقرب الموارد) ، کبی نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). میمون نر، و بتخفیف نیز در لهجۀ یمن آید. (از متن اللغه). و فی المثل: هو اجبن من رباح. (منتهی الارب). کبی. (مهذب الاسماء). میمون نر، و زمخشری تخفیف آن را نیز جایز شمرده است. (از اقرب الموارد) ، بچه شتر لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نوعی از خرما. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) ، جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن گیرند. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (از معجم البلدان). نام جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن میگیرند. دمیری در حیوهالحیوان گفته این درست است و جوهری چنین پنداشته که رباح نام جانور کوچکی است که از آن کافور گیرند و آن را در نسخه ای بخط خودش نوشته است، و آن عجیب است زیرا که کافور صمغ درختی است در هند که در داخل چوب قرار میگیرد و اگر تکان داده شود صدا میکند و میریزد و رباحی نوعی از آن است، جوهری بعد که به اشتباه خود پی برده گفته رباح شهری است که از آن کافور بدست آید ولی آن هم وهمی بیش نیست. (از منتهی الارب). نام جانوری مانند گربه که کافور از وی گیرند و کافور رباحی بدان منسوب است، و این غلط است چه کافور صمغ درخت است. (آنندراج) ، پرنده ای که پرها و دمش سرخرنگ است و از گیاه پر تغذیه کند. (از متن اللغه) ، نام ساقی، نام جماعتی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
جمع واژۀ ربح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). رجوع به ربح شود، جمع واژۀ رابح. (منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به رابح شود، جمع واژۀ ربح. (متن اللغه). رجوع به ربح شود
جَمعِ واژۀ رَبَح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). رجوع به رَبَح شود، جَمعِ واژۀ رابح. (منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به رابح شود، جَمعِ واژۀ رُبَح. (متن اللغه). رجوع به رُبَح شود
سود کردن. (دهار) (مصادراللغۀ زوزنی چ بینش) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ربح. ربح. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر فوق شود: رباح کسی در بازرگانی خویش، رباح بازرگانی کسی، فزونی یافتن تجارت کسی و برتری و بسیار سود بردن وی در آن. (از متن اللغه). رباح کسی در تجارت خویش، بنهایت و کمال آن رسیدن و بدست آوردن سود. (از اقرب الموارد). رباح تجارت کسی، سود بردن در آن. (از اقرب الموارد)
سود کردن. (دهار) (مصادراللغۀ زوزنی چ بینش) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رِبْح. رَبْح. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر فوق شود: رباح کسی در بازرگانی خویش، رباح بازرگانی کسی، فزونی یافتن تجارت کسی و برتری و بسیار سود بردن وی در آن. (از متن اللغه). رباح کسی در تجارت خویش، بنهایت و کمال آن رسیدن و بدست آوردن سود. (از اقرب الموارد). رباح تجارت کسی، سود بردن در آن. (از اقرب الموارد)