جدول جو
جدول جو

معنی رضاح - جستجوی لغت در جدول جو

رضاح(رَضْ ضا)
مبالغه در راضح، بمعنی شکننده است. رجوع به راضح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رباح
تصویر رباح
سود، فایده، خمر، می
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراح
تصویر ضراح
نام بیت المعمور که گفته اند خانه ای است در آسمان مقابل خانۀ کعبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماح
تصویر رماح
رمح ها، نیزه ها، جمع واژۀ رمح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضاع
تصویر رضاع
شیرخوارگی، شیر دادن مادر به کودک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواح
تصویر رواح
شبانگاه، سر شب، اول شب، از وقت زوال تا شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریاح
تصویر ریاح
ریح ها، بادها، هواهای متحرک، جمع واژۀ ریح
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
سنگی که بر آن یا بدان سفال خرما را کوبند. (منتهی الارب). سنگ که بدان هستۀ خرما کوبند. (مهذب الاسماء). سنگی که بوسیلۀ آن هسته و یا شن را بشکنند و ریز کنند. (از اقرب الموارد). ج، مراضیح. (مهذب الاسماء). مرضاخ. رجوع به مرضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رباح الاسودیا رباح حبشی. پدر بلال حبشی، غلام و مؤذن معروف پیغمبر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 473 و قاموس الاعلام ترکی و عقدالفرید ج 5 ص 16 و الاصابه ج 1 قسم 1 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از آزادشدگان بنی جحجبا (جحجبی ̍) و از صحابه است که در واقعۀ احدحضور داشته و بنابه روایتی در غزوۀ یمامه کشته شده است. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1)
از صحابۀ رسول و آزادشدۀ حارث بن مالک انصاری بود که در غزوۀ یمامه بشهادت رسید. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1). و رجوع به رباح (آزادشدۀ بنی جحجبا) شود
از صحابۀ رسول و مکنی به ابوعبده از مردم شام بود. پسرش عبده از وی روایت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام شهری است که کافور از آنجا بدست آید. (از اقرب الموارد). این معنی را صاحب منتهی الارب مردود شناخته است. رجوع به منتهی الارب در معنی ’نام جانور...’ همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سود. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء) (از معجم البلدان). فزونی در تجارت، و آن اسم است برای آنچه سود برده میشود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) :
آن یکی در کشتی ازبهر رباح
وآن یکی بافسق و دیگر باصلاح.
مولوی.
، جانوری است شبیه گربۀ زباد واز رستۀ آن، و اگر نباشد، شهری است که کافور بدانجا نسبت داده میشود. (از متن اللغه). جانور کوچکی است مانند گربه و آن گربۀ زباد است زیرا زباد از آن گرفته میشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رباح. میمون نر. اسمی است از ربّاح که زمخشری تخفیف آنرا جایز شمرده است. (از اقرب الموارد). میمون نر. مخفف ربّاح در لهجۀ یمن، بچۀ میمون. (از متن اللغه) ، بچه شتر لاغر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُبْ با)
بزغاله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). ج، ربابیح. (اقرب الموارد) ، کبی نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). میمون نر، و بتخفیف نیز در لهجۀ یمن آید. (از متن اللغه). و فی المثل: هو اجبن من رباح. (منتهی الارب). کبی. (مهذب الاسماء). میمون نر، و زمخشری تخفیف آن را نیز جایز شمرده است. (از اقرب الموارد) ، بچه شتر لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نوعی از خرما. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) ، جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن گیرند. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (از معجم البلدان). نام جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن میگیرند. دمیری در حیوهالحیوان گفته این درست است و جوهری چنین پنداشته که رباح نام جانور کوچکی است که از آن کافور گیرند و آن را در نسخه ای بخط خودش نوشته است، و آن عجیب است زیرا که کافور صمغ درختی است در هند که در داخل چوب قرار میگیرد و اگر تکان داده شود صدا میکند و میریزد و رباحی نوعی از آن است، جوهری بعد که به اشتباه خود پی برده گفته رباح شهری است که از آن کافور بدست آید ولی آن هم وهمی بیش نیست. (از منتهی الارب). نام جانوری مانند گربه که کافور از وی گیرند و کافور رباحی بدان منسوب است، و این غلط است چه کافور صمغ درخت است. (آنندراج) ، پرنده ای که پرها و دمش سرخرنگ است و از گیاه پر تغذیه کند. (از متن اللغه) ، نام ساقی، نام جماعتی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ ربح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). رجوع به ربح شود، جمع واژۀ رابح. (منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به رابح شود، جمع واژۀ ربح. (متن اللغه). رجوع به ربح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سود کردن. (دهار) (مصادراللغۀ زوزنی چ بینش) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ربح. ربح. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر فوق شود: رباح کسی در بازرگانی خویش، رباح بازرگانی کسی، فزونی یافتن تجارت کسی و برتری و بسیار سود بردن وی در آن. (از متن اللغه). رباح کسی در تجارت خویش، بنهایت و کمال آن رسیدن و بدست آوردن سود. (از اقرب الموارد). رباح تجارت کسی، سود بردن در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فضاح
تصویر فضاح
جمع فضیحه، زنان ولگسار (هرزه خرج)، رسوایی رسوا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواح
تصویر رواح
شبانگاه آمدن یا رفتن به جائی
فرهنگ لغت هوشیار
بزغاله، گربه پدرام، بچه شتر بچه گاو، جمع ربح، سودها فروختن، سود خواری کپی نر، بزغاله، شترک لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاح
تصویر رجاح
کلانسرین: زن، سنگین گرانسنگ زن، پر: آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضاه
تصویر رضاه
جمع راض، خشنودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضاع
تصویر رضاع
شیر خوردن کودک از پستان مادر
فرهنگ لغت هوشیار
آب دهان، پاره: پاره برف پاره یخ پاره شکر، دانه شبنم، تری درخت باران خوردگی، آب گوارا، کف انگبین، ریزه مشک
فرهنگ لغت هوشیار
شورش بزرگ، کاسه بزرگ، لشکر گران، تغار از سنگ یا از چوب، بزرگ دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماح
تصویر رماح
نیزه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
می، شبانگاه، جمع ریح، بادها جمع ریح بادها. یا ریاح احشا روماتیسم احشائی. یا ریاح طیاری روماتیسم
فرهنگ لغت هوشیار
سپید رنگ، زیبا روی، خندان خنده رو، روز بسیار واضح بسیار آشکار، مرد سپید و نیکو روی و خوش آب ورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراح
تصویر ضراح
لگد زدن حیوانات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضاح
تصویر وضاح
((وَ ضّ))
تابان، نکو رو، سفیدرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریاح
تصویر ریاح
جمع ریح، بادها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواح
تصویر رواح
((رَ))
اول شب، شبانگاه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رضاع
تصویر رضاع
((رِ))
شیر خوردن کودک از پستان مادر، شیر دادن به کودکی که مادرش فاقد شیر طبیعی می باشد، بچه شیرخوار را به دایه سپردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رماح
تصویر رماح
((رِ))
جمع رمح، نیزه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رباح
تصویر رباح
جمع ربح، سودها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رباح
تصویر رباح
((رَ))
خمر، شراب
فرهنگ فارسی معین