بزغاله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). ج، ربابیح. (اقرب الموارد) ، کبی نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). میمون نر، و بتخفیف نیز در لهجۀ یمن آید. (از متن اللغه). و فی المثل: هو اجبن من رباح. (منتهی الارب). کبی. (مهذب الاسماء). میمون نر، و زمخشری تخفیف آن را نیز جایز شمرده است. (از اقرب الموارد) ، بچه شتر لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نوعی از خرما. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) ، جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن گیرند. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (از معجم البلدان). نام جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن میگیرند. دمیری در حیوهالحیوان گفته این درست است و جوهری چنین پنداشته که رباح نام جانور کوچکی است که از آن کافور گیرند و آن را در نسخه ای بخط خودش نوشته است، و آن عجیب است زیرا که کافور صمغ درختی است در هند که در داخل چوب قرار میگیرد و اگر تکان داده شود صدا میکند و میریزد و رباحی نوعی از آن است، جوهری بعد که به اشتباه خود پی برده گفته رباح شهری است که از آن کافور بدست آید ولی آن هم وهمی بیش نیست. (از منتهی الارب). نام جانوری مانند گربه که کافور از وی گیرند و کافور رباحی بدان منسوب است، و این غلط است چه کافور صمغ درخت است. (آنندراج) ، پرنده ای که پرها و دمش سرخرنگ است و از گیاه پر تغذیه کند. (از متن اللغه) ، نام ساقی، نام جماعتی است. (منتهی الارب) (آنندراج)