جدول جو
جدول جو

معنی رباح - جستجوی لغت در جدول جو

رباح
سود، فایده، خمر، می
تصویری از رباح
تصویر رباح
فرهنگ فارسی عمید
رباح
(رَ)
یا رباح الاسودیا رباح حبشی. پدر بلال حبشی، غلام و مؤذن معروف پیغمبر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 473 و قاموس الاعلام ترکی و عقدالفرید ج 5 ص 16 و الاصابه ج 1 قسم 1 شود
لغت نامه دهخدا
رباح
(تَ)
سود کردن. (دهار) (مصادراللغۀ زوزنی چ بینش) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ربح. ربح. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر فوق شود: رباح کسی در بازرگانی خویش، رباح بازرگانی کسی، فزونی یافتن تجارت کسی و برتری و بسیار سود بردن وی در آن. (از متن اللغه). رباح کسی در تجارت خویش، بنهایت و کمال آن رسیدن و بدست آوردن سود. (از اقرب الموارد). رباح تجارت کسی، سود بردن در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رباح
(رَ)
نام شهری است که کافور از آنجا بدست آید. (از اقرب الموارد). این معنی را صاحب منتهی الارب مردود شناخته است. رجوع به منتهی الارب در معنی ’نام جانور...’ همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
رباح
(رَ)
سود. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء) (از معجم البلدان). فزونی در تجارت، و آن اسم است برای آنچه سود برده میشود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) :
آن یکی در کشتی ازبهر رباح
وآن یکی بافسق و دیگر باصلاح.
مولوی.
، جانوری است شبیه گربۀ زباد واز رستۀ آن، و اگر نباشد، شهری است که کافور بدانجا نسبت داده میشود. (از متن اللغه). جانور کوچکی است مانند گربه و آن گربۀ زباد است زیرا زباد از آن گرفته میشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رباح
(رُ)
رباح. میمون نر. اسمی است از ربّاح که زمخشری تخفیف آنرا جایز شمرده است. (از اقرب الموارد). میمون نر. مخفف ربّاح در لهجۀ یمن، بچۀ میمون. (از متن اللغه) ، بچه شتر لاغر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رباح
(رُبْ با)
بزغاله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). ج، ربابیح. (اقرب الموارد) ، کبی نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). میمون نر، و بتخفیف نیز در لهجۀ یمن آید. (از متن اللغه). و فی المثل: هو اجبن من رباح. (منتهی الارب). کبی. (مهذب الاسماء). میمون نر، و زمخشری تخفیف آن را نیز جایز شمرده است. (از اقرب الموارد) ، بچه شتر لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نوعی از خرما. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) ، جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن گیرند. (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (از معجم البلدان). نام جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن میگیرند. دمیری در حیوهالحیوان گفته این درست است و جوهری چنین پنداشته که رباح نام جانور کوچکی است که از آن کافور گیرند و آن را در نسخه ای بخط خودش نوشته است، و آن عجیب است زیرا که کافور صمغ درختی است در هند که در داخل چوب قرار میگیرد و اگر تکان داده شود صدا میکند و میریزد و رباحی نوعی از آن است، جوهری بعد که به اشتباه خود پی برده گفته رباح شهری است که از آن کافور بدست آید ولی آن هم وهمی بیش نیست. (از منتهی الارب). نام جانوری مانند گربه که کافور از وی گیرند و کافور رباحی بدان منسوب است، و این غلط است چه کافور صمغ درخت است. (آنندراج) ، پرنده ای که پرها و دمش سرخرنگ است و از گیاه پر تغذیه کند. (از متن اللغه) ، نام ساقی، نام جماعتی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رباح
(رِ)
جمع واژۀ ربح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). رجوع به ربح شود، جمع واژۀ رابح. (منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به رابح شود، جمع واژۀ ربح. (متن اللغه). رجوع به ربح شود
لغت نامه دهخدا
رباح
(رَ)
از آزادشدگان بنی جحجبا (جحجبی ̍) و از صحابه است که در واقعۀ احدحضور داشته و بنابه روایتی در غزوۀ یمامه کشته شده است. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1)
از صحابۀ رسول و آزادشدۀ حارث بن مالک انصاری بود که در غزوۀ یمامه بشهادت رسید. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1). و رجوع به رباح (آزادشدۀ بنی جحجبا) شود
از صحابۀ رسول و مکنی به ابوعبده از مردم شام بود. پسرش عبده از وی روایت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی) (از الاصابه ج 1 قسم 1)
لغت نامه دهخدا
رباح
بزغاله، گربه پدرام، بچه شتر بچه گاو، جمع ربح، سودها فروختن، سود خواری کپی نر، بزغاله، شترک لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
رباح
((رَ))
خمر، شراب
تصویری از رباح
تصویر رباح
فرهنگ فارسی معین
رباح
جمع ربح، سودها
تصویری از رباح
تصویر رباح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رباب
تصویر رباب
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صباح
تصویر صباح
(پسرانه)
بامداد، صب ح، روز، نام دعائی منسوب به علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارباح
تصویر ارباح
ربح ها، نزول ها، بهره ها، نفع ها، سود ها، جمع واژۀ ربح
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
قاسم بن شارح. محدث و فقیه بود. (از معجم البلدان). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
محمد بن سعد. نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهرحیان، حیانی نیز گفته شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کافوری که بشهر رباح منسوب است. (از اقرب الموارد). نوعی از کافور. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اینکه میگویند رباح نام محلی یا پادشاهی است بگمان من بی اصل است، تنها جایی که بنام رباح هست قلعه ای است به اندلس از اعمال طلیطله و آنجا مشهور به داشتن کافور نیست وکافور رباحی یا عطر زباد است و یا کافوری که بوی زباد دهد یا برای جودت آن کافور را رباحی گویند، یعنی کافوری خوشبوی تر. (از یادداشت مرحوم دهخدا). جنسی است از کافور. (از تاج العروس). و رجوع به رباح شود
منسوب است به قلعۀ رباح که در بلاد اندلس واقع شده. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (معجم البلدان) (انساب سمعانی). شاید نام بنیانگذار آن رباح باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ / بِ پَ)
سود دادن بر متاع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سودمند گردانیدن. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ربح. (دهار). سودها. ربحها. رجوع به ربح شود.
- ارباح مکاسب، سودهای کسب، در علف بهاری درآمدن قوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مقیم بودن به منزل بهاری. (از منتهی الارب) ، در علف بهاری رها کردن ستور را. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، علف بهاری آوردن ابر. (از ذیل اقرب الموارد) ، خداوند شتران ’ربع’ شدن. (از منتهی الارب) ، در پیری فرزند شدن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به بهار در نتاج آمدن شتر. (از منتهی الارب) ، بند شدن زهدان ناقه و قبول نکردن آب نر را. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، بسیار شدن آب چاه، زود بازآمدن نوبت آب خوردن. (ازمنتهی الارب) ، گذاشتن شتران را تا هرگاه خواهند آب خورند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسیار نکاح کردن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، سؤال کردن سائل و رفتن و بازآمدن او، به آب و روستا درآمدن قوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتافتن شتران به آبشخور و به غیر وقت بر آن وارد شدن. (از ذیل اقرب الموارد) ، ترک دادن عیادت بیمار را دو روز و به روز سیوم برآمدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تب چهارم آمدن. (المصادر زوزنی). دچار تب ’ربع’ شدن وفعل آن مجهول بکار رود. (اقرب الموارد) ، دندان رباعیۀ ستور بیوفتیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رباذ
تصویر رباذ
جمع ربذه، پارچه های دشتانی پلیدی ها زداینده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباض
تصویر رباض
شیر درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاح
تصویر رجاح
کلانسرین: زن، سنگین گرانسنگ زن، پر: آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباب
تصویر رباب
نام سازی است تاردار که نام دیگرش طنبور میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابح
تصویر رابح
سود دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباع
تصویر رباع
چهار تائی
فرهنگ لغت هوشیار
شورش بزرگ، کاسه بزرگ، لشکر گران، تغار از سنگ یا از چوب، بزرگ دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
رشته ها و پی هائی که استخوانهای بدن را بهم پیوند میدهد، زردپی، و بمعنی کاروان سرای میان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباک
تصویر رباک
خودزر از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربان
تصویر ربان
ناخدا، یعنی مهتر ملاحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباه
تصویر رباه
پشته، بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذباح
تصویر ذباح
پاره کردن شکافتن، گلو بریدن، خبه کردن خروسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباح
تصویر اباح
روا دانستن روایی، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباح
تصویر ارباح
بهره پردازی بهره پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
کاپور (کافور) کاپور اسپرم منسوب به رباح. یا کافور رباحی ماده ای که از رباح (قطه الزباد) گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماح
تصویر رماح
نیزه ساز
فرهنگ لغت هوشیار