جدول جو
جدول جو

معنی رختن - جستجوی لغت در جدول جو

رختن
(لَ پَ زَ دَ)
مخفف ریختن:
از دهان تو همی آید غساک
پیر گشتی موی رختت از هباک.
طیان.
و رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا
رختن
مخفف ریختن
تصویری از رختن
تصویر رختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریختن
تصویر ریختن
جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر
جاری کردن مایع یا هر چیز سیال
کنایه از وارد کردن پول به حساب، واریز کردن
داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص
پوسیدن، تجزیه شدن
جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت،
قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت،
کنایه از به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند،
کنایه از از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت،
افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش،
کنایه از به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستن
تصویر رستن
سبز شدن و سر از خاک در آوردن گیاه، روییدن
کنایه از به وجود آمدن، پدید آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرختن
تصویر گرختن
گریختن، فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرختن
تصویر فرختن
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشتن
تصویر رشتن
ریسیدن، پنبه یا پشم را با دوک تاب دادن و به شکل نخ درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
مقابل آمدن، دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره، ارسال شدن
سزاوار بودن
رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره مثلاً به رفت منزل
پیمودن، طی کردن، روان شدن،
روان بودن مثلاً خون رفتن
آغاز کردن مطلب مثلاً برویم سر اصل مطلب
واقع شدن، صورت پذیرفتن، اتفاق افتادن
کنایه از از دنیا رفتن، درگذشتن، فوت کردن،
کنایه از قطع شدن مثلاً اگر سرش«برود» نمازش نمی رود
کنایه از از جریان افتادن، قطع شدن جریان مثلاً برق رفت
در آستانۀ انجام گرفتن کاری مثلاً توپ می رفت که گل بشود،
کنایه از خوردن یا نوشیدن چیزی مثلاً یک شیشه نوشابه را یک نفس می رفت
انجام دادن حرکت ورزشی مثلاً روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن،
گذشتن، برای مثال دریغا که فصل جوانی برفت / به لهو و لعب زندگانی برفت (سعدی۱ - ۱۸۴)،
ساییده شدن
کنایه از از دست دادن مثلاً وقتی ورشکست شدم همۀ پول هایم رفت،
داخل شدن مثلاً سوزن رفت توی دستم
بیان شدن، گفته شدن مثلاً ذکر خیر شما می رفت
شبیه بودن مثلاً حلال زاده به دایی اش می رود!،
قربان رفتن مثلاً قدرت خدا را بروم
به اتمام رسیدن، برای مثال برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمۀ لیلی کجاست (سعدی۲ - ۳۳۱)، رفتار کردن، عمل کردن مثلاً به روش خود می رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رختکن
تصویر رختکن
جایی در حمام، ورزشگاه و مانند آن برای عوض کردن لباس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک، پاک کردن، روبیدن، روفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستن
تصویر رستن
رهیدن، رها شدن، رهایی یافتن، نجات یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخان
تصویر رخان
دو رخ، دو برجستگی دو طرف صورت، گونه ها، برای مثال شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختن
تصویر سختن
سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن، برای مثال سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵ - ۸۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
فروختن:
شادی فرخت و خرمی آنکس که رز فرخت
شادی خرید و خرمی آنکس که رز خرید.
بشار مرغزی.
رجوع به فروختن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ)
مخفف گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به گریختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سختن
تصویر سختن
مقابل سستی، مصیبت، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریختن
تصویر ریختن
جاری کردن و روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هختن
تصویر هختن
کشیدن، سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دو قطعه پارچه را بوسیله سوزن و نخ بهم پیوستن، بوسیله تیر یا نیزه دو چیز را بهم متصل کردن، با تیر یا نیزه درع و زره را ببدن دشمن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخته
تصویر رخته
مجروح و زخمدار و بیمار و دردمند، خسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتن
تصویر رفتن
حرکت کردن، نقل کردن از نقطه ای به نقطه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشتن
تصویر رشتن
ریسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رختج
تصویر رختج
پارسی تازی گشته رخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخین
تصویر رخین
مهمیز، تازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستن
تصویر رستن
نجات یافتن، آزاد شدن، رها شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بر آوردن کشیدن بر کشیدن بیرون کشیدن: آختن تیغ آختن شمشیر از نیام، بر افراشتن بالا بردن: سر تاجشان بر سپهر آختند (یوسف و زلیخا)، کوک کردن و نواختن آلت موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختن
تصویر بختن
رهائی بخشیدن، نجات دادن، رستگاری بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختن
تصویر پختن
طبخ کردن، پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرار کردن بسرعت دور شدن: سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند... نه روی گریختن نه جای آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرختن
تصویر گرختن
((گُ رِ تَ))
مخفف گریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آختن
تصویر آختن
((تَ))
بر آوردن، بیرون کشیدن (تیغ وشمشیر از غلاف)، بالا بردن، برافراشتن، آماده و کوک کردن ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستن
تصویر رستن
خلاصی یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
گریختن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
رختنه
فرهنگ گویش مازندرانی