جدول جو
جدول جو

معنی فرختن

فرختن
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول
تصویری از فرختن
تصویر فرختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرختن

فرختن

فرختن
فروختن:
شادی فرخت و خرمی آنکس که رز فرخت
شادی خرید و خرمی آنکس که رز خرید.
بشار مرغزی.
رجوع به فروختن شود
لغت نامه دهخدا

فرخان

فرخان
خان مقتدر، خان با فراست، نام پسر اردوان آخرین پادشاه اشکانی، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، موبدی در شاهنامه
فرخان
فرهنگ نامهای ایرانی

فرهختن

فرهختن
تربیت کردن، ادب آموختن، فَرهیختَن، برای مِثال پی فرهختن این تند توسن / بر ابروی غضب چینی برافکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهختن
فرهنگ فارسی عمید

فروختن

فروختن
مقابلِ خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول،
کنایه از نشان دادن حالتی به خصوص کبر و خودپسندی، برای مِثال من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲ - ۶۰۹)
کنایه از از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه ای ناروا در برابر چیزی بی ارزش مثلاً آبروی خود را فروخت،
کنایه از خیانت کردن مثلاً یاران هم بند خود را فروخت،
کنایه از معاوضه کردن، برای مِثال دو گیتی به رستم نخواهم فروخت / کسی چشم دین را به سوزن ندوخت (فردوسی - ۵/۳۳۸)
چیزی را در معرض فروش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن
فروختن
فرهنگ فارسی عمید

فراختن

فراختن
اَفراشتَن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، بَراَفراشتَن، اَفراختَن، اَوراشتَن، فَراشتَن
فراختن
فرهنگ فارسی عمید

فرفتن

فرفتن
فریفتن، حیلِه کردن، فَریب دادن، کَلَک زدن، تُنبُل ساختَن، گول زَدَن، دَستان آوَردَن، نارُو زَدَن، سالوسی کَردَن، مَکر کَردَن، تَرفَند کَردَن، تَبَندیدَن، اَورَندیدَن، پُشتِ هَم اَندازی کَردَن، گُربِه شانِه کَردَن، خُدعِه کَردَن، غَدر کَردَن، مُکایِدَت کَردَن، شَید آوَردَن، حُقِّه زَدَن، چَپ رَفتَن، کَید آوَردَن، غَدر داشتَن، غَدر اَندیشیدَن، نِیرَنگ ساختَن
فرفتن
فرهنگ فارسی عمید