سرای. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). ج، رباع، ربوع، اربع، ارباع. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خانه، در هر کجا باشد. (از اقرب الموارد). خانه. (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). منزل. (بهار عجم) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 8) : چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشر بر. سنایی. کدامین ربع را بینی ربیعی کز آن بقعه برون ناید بقیعی. نظامی. سبع شداد از آن سبعی، و ربع شداداز آن ربعی. (از ترجمه محاسن اصفهان) ، فرودآمدنگاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). منزل. (از اقرب الموارد) : یکی مرد شیرین و خوش طبع بود که با ما مسافر در آن ربع بود. سعدی. ، محله. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه در اطراف خانه باشد. (از اقرب الموارد) ، نعش، یقال: حملت ربعه، حمل کردم جنازه او را. (از اقرب الموارد) ، جای اقامت در ایام بهاری. (منتهی الارب) (آنندراج). بستانسرای معشوق. (از شعوری ج 2 ص 8) (ناظم الاطباء) : وآنجا که تو بودستی ایام گذشته آنجاست همه ربع و طلال و دمن من. منوچهری. ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن. امیرمعزی. برگهای جسمها ماننده اند لیک هر جانی به ربعی زنده اند. مولوی. چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز می کشی از عشق گفت خود دراز. مولوی. چارقت ربع کدامین آصف است پوستین گویی قمیص یوسف است. مولوی. ، قبیله و یاران و اعوان. (لغت محلی شوشتر) ، جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مرد میانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد میانه بالا. (از ناظم الاطباء). مرد متوسطالقامه. (از اقرب الموارد)
سرای. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). ج، رِباع، رُبوع، اَرْبُع، اَرباع. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خانه، در هر کجا باشد. (از اقرب الموارد). خانه. (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). منزل. (بهار عجم) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 8) : چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشَر بر. سنایی. کدامین ربع را بینی ربیعی کز آن بقعه برون ناید بقیعی. نظامی. سبع شداد از آن سبعی، و ربع شداداز آن ربعی. (از ترجمه محاسن اصفهان) ، فرودآمدنگاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). منزل. (از اقرب الموارد) : یکی مرد شیرین و خوش طبع بود که با ما مسافر در آن ربع بود. سعدی. ، محله. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه در اطراف خانه باشد. (از اقرب الموارد) ، نعش، یقال: حملت ربعه، حمل کردم جنازه او را. (از اقرب الموارد) ، جای اقامت در ایام بهاری. (منتهی الارب) (آنندراج). بستانسرای معشوق. (از شعوری ج 2 ص 8) (ناظم الاطباء) : وآنجا که تو بودستی ایام گذشته آنجاست همه ربع و طلال و دمن من. منوچهری. ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن. امیرمعزی. برگهای جسمها ماننده اند لیک هر جانی به ربعی زنده اند. مولوی. چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز می کشی از عشق گفت خود دراز. مولوی. چارقت ربع کدامین آصف است پوستین گویی قمیص یوسف است. مولوی. ، قبیله و یاران و اعوان. (لغت محلی شوشتر) ، جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مرد میانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد میانه بالا. (از ناظم الاطباء). مرد متوسطالقامه. (از اقرب الموارد)
اول نتاج بهاری، و آخر نتاج را هبع گویند، و منه: ما له هبع و لا ربع. ج، رباع، ارباع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چهارچهار. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ رباعی. (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود، جمع واژۀ رباع. (منتهی الارب). رجوع به رباع شود، رباع قرء الاعمش مثنی و ثلاث و ربع علی اراده رباع. (منتهی الارب). رجوع به رباع شود
اول نتاج بهاری، و آخر نتاج را هُبَع گویند، و منه: ما له هبع و لا ربع. ج، رِباع، اَرباع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چهارچهار. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ رباعی. (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود، جَمعِ واژۀ رُباع. (منتهی الارب). رجوع به رباع شود، رُباع قرء الاعمش مثنی و ثلاث و ربع علی اراده رُباع. (منتهی الارب). رجوع به رُباع شود
بازایستادن و خود را بازکشیدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). بازایستادن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی) ، بدست سنگ برداشتن جهت آزمایش قوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ افراشتن. (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، چهارتو تافتن زه کمان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بهر چهار روز یک روز نوبت آب یافتن شتر و آن چنان باشد که شتران را سه روز یا چهار روزو سه شب از آب بازدارند و چهارم بر آن آیند، در فراخی سال رسیدن قوم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تب ربع گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (مصادراللغه زوزنی) (مجمل اللغه) ، بمربعه بار شتر نهادن، چشم داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چهاریک مال گرفتن از قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی) ، چهارم قوم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چهارم شدن. (مصادراللغه زوزنی) ، چهاریک غنیمت ستدن و این در جاهلیت بود و در اسلام خمس است، بازماندن و کوتاهی نمودن از کسی، بچرا گذاشته شدن و خوردن بطوری که بخوابند و آب بنوشند، فرمان دادن مرد به هرچه که خواهد، چهل تا ساختن قوم را بذات خود یا چهل وچهار، قرار گرفتن و آرام نمودن، باران ربیع رسیدن قوم را: ربع القوم (مجهولاً). (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
بازایستادن و خود را بازکشیدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). بازایستادن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی) ، بدست سنگ برداشتن جهت آزمایش قوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ افراشتن. (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، چهارتو تافتن زه کمان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بهر چهار روز یک روز نوبت آب یافتن شتر و آن چنان باشد که شتران را سه روز یا چهار روزو سه شب از آب بازدارند و چهارم بر آن آیند، در فراخی سال رسیدن قوم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تب ربع گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (مصادراللغه زوزنی) (مجمل اللغه) ، بمربعه بار شتر نهادن، چشم داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چهاریک مال گرفتن از قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی) ، چهارم قوم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چهارم شدن. (مصادراللغه زوزنی) ، چهاریک غنیمت ستدن و این در جاهلیت بود و در اسلام خمس است، بازماندن و کوتاهی نمودن از کسی، بچرا گذاشته شدن و خوردن بطوری که بخوابند و آب بنوشند، فرمان دادن مرد به هرچه که خواهد، چهل تا ساختن قوم را بذات خود یا چهل وچهار، قرار گرفتن و آرام نمودن، باران ربیع رسیدن قوم را: رُبِعَ القوم (مجهولاً). (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
چهاریک مال ستدن، (اصطلاح عروض) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانندفعل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم)
چهاریک ِ مال ستدن، (اصطلاح عروض) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانندفَعَل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم)
عیسی بن ابراهیم بن محمد الربعی الیمنی (480 هجری قمری) خزرجی گفته است: فقیه و فاضل و استاد نحو و صرف و لغت بود. او راست: النظام الغریب و فهرست آن (در لغت) که در آن لغات اشعار را به اختصار آورده است. (از معجم المطبوعات ج 1). ربعی (ر ب ) {{اسم خاص}} محمد. رجوع به ابن یحیی الربعی شود
عیسی بن ابراهیم بن محمد الربعی الیمنی (480 هجری قمری) خزرجی گفته است: فقیه و فاضل و استاد نحو و صرف و لغت بود. او راست: النظام الغریب و فهرست آن (در لغت) که در آن لغات اشعار را به اختصار آورده است. (از معجم المطبوعات ج 1). ربعی (رَ ب َ) {{اِسمِ خاص}} محمد. رجوع به ابن یحیی الربعی شود
چهار. اربعه، چهارگانه. - آباء اربعه. رجوع به آباء شود. - اخلاط اربعه. رجوع به اخلاط شود. - ادلۀ اربعه. رجوع به ادله شود. - ارکان اربعه. رجوع به ارکان شود. - ازمان اربعه. رجوع به ازمان شود. - اشکال اربعه. رجوع به اشکال شود. - اعمال اربعه. رجوع به اعمال شود. - اقطاب اربعه. رجوع به اقطاب شود. - اوتاد اربعه. رجوع به اوتاد شود. - خلفای اربعه. رجوع به خلفا شود. - ذواربعه اضلاع. رجوع به ذواربعه اضلاع شود. - ذواربعه و اربعین،هزارپا. اسقولوفندریا. - ریاح اربعه. رجوع به ریاح شود. - طبایع اربعه. رجوع به طبایع شود. - عناصر اربعه. رجوع به عناصر شود. - فصول اربعه. رجوع به فصول شود. - قوائم اربعه. رجوع به قوائم شود. - کتب اربعه. رجوع به کتب شود. - محصورات اربعه. رجوع به محصورات شود. - مذاهب اربعه. رجوع به مذاهب شود. ، چهار مرد
چهار. اربعه، چهارگانه. - آباء اربعه. رجوع به آباء شود. - اخلاط اربعه. رجوع به اخلاط شود. - ادلۀ اربعه. رجوع به ادله شود. - ارکان اربعه. رجوع به ارکان شود. - ازمان اربعه. رجوع به ازمان شود. - اشکال اربعه. رجوع به اشکال شود. - اعمال اربعه. رجوع به اعمال شود. - اقطاب اربعه. رجوع به اقطاب شود. - اوتاد اربعه. رجوع به اوتاد شود. - خلفای اربعه. رجوع به خلفا شود. - ذواربعه اضلاع. رجوع به ذواربعه اضلاع شود. - ذواربعه و اربعین،هزارپا. اسقولوفندریا. - ریاح اربعه. رجوع به ریاح شود. - طبایع اربعه. رجوع به طبایع شود. - عناصر اربعه. رجوع به عناصر شود. - فصول اربعه. رجوع به فصول شود. - قوائم اربعه. رجوع به قوائم شود. - کتب اربعه. رجوع به کتب شود. - محصورات اربعه. رجوع به محصورات شود. - مذاهب اربعه. رجوع به مذاهب شود. ، چهار مرد
آنچه به تندی جریان یابد، مسافتی که در آن جماعت گرد آید. (از اقرب الموارد) ، طبلۀعطار. (ناظم الاطباء) ، صندوق جزوه های مصحف، و به این معنی آخر مولد است. (منتهی الارب) ، مسافت مابین پایه های دیگ پایه که در آن خدرک آتش فراهم شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشادگی که میان دیگ پایه بود. (مهذب الاسماء)
آنچه به تندی جریان یابد، مسافتی که در آن جماعت گرد آید. (از اقرب الموارد) ، طبلۀعطار. (ناظم الاطباء) ، صندوق جزوه های مصحف، و به این معنی آخر مولد است. (منتهی الارب) ، مسافت مابین پایه های دیگ پایه که در آن خدرک آتش فراهم شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشادگی که میان دیگ پایه بود. (مهذب الاسماء)
مرد میانه و زن میانه. (آنندراج). مرد یا زن میانه قامت. (منتهی الارب). ج، ربعات. (از اقرب الموارد). مرد یا زن میانه قد و چهارشانه. (ناظم الاطباء). مرد نه دراز و نه کوتاه، ای دوبهر، و کذلک امراءه. (مهذب الاسماء). میانه بالا. (دهار) ، طبلۀ عطار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بوی دان. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، صندوق جزوه های مصحف، و به این معنی آخر مولد است. جزوه کش. جزوه دان. (یادداشت مرحوم دهخدا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
مرد میانه و زن میانه. (آنندراج). مرد یا زن میانه قامت. (منتهی الارب). ج، رَبَعات. (از اقرب الموارد). مرد یا زن میانه قد و چهارشانه. (ناظم الاطباء). مرد نه دراز و نه کوتاه، ای دوبهر، و کذلک امراءه. (مهذب الاسماء). میانه بالا. (دهار) ، طبلۀ عطار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بوی دان. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، صندوق جزوه های مصحف، و به این معنی آخر مولد است. جزوه کش. جزوه دان. (یادداشت مرحوم دهخدا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
ابن عبدالله بصری، مکنی به ابونعیم. از اصحاب حضرت جعفر صادق و حضرت کاظم علیهم االسلام، محدث بود. (یادداشت مرحوم دهخدا). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
ابن عبدالله بصری، مکنی به ابونعیم. از اصحاب حضرت جعفر صادق و حضرت کاظم علیهم االسلام، محدث بود. (یادداشت مرحوم دهخدا). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
منسوب است به ربع. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به ربع شود، آنچه در فصل بهار زاده شود. (از اقرب الموارد). موجودشده در فصل بهار. (ناظم الاطباء) ، فرزند مرد در جوانی او. (از اقرب الموارد) ، پسر متولد شده از شخص در سن پیری. (ناظم الاطباء) ، منسوب است به سوی ربیع رابع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، قطعی از قطعهای کتاب، طول 16 و عرض 9/5 سانتیمتر. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، شیشه که مظروف آن چهاریک بطری است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نقشه ای از نقشه های قالی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
منسوب است به رِبْع. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رِبْع شود، آنچه در فصل بهار زاده شود. (از اقرب الموارد). موجودشده در فصل بهار. (ناظم الاطباء) ، فرزند مرد در جوانی او. (از اقرب الموارد) ، پسر متولد شده از شخص در سن پیری. (ناظم الاطباء) ، منسوب است به سوی ربیع رابع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، قطعی از قطعهای کتاب، طول 16 و عرض 9/5 سانتیمتر. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، شیشه که مظروف آن چهاریک بطری است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نقشه ای از نقشه های قالی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نوعی از اسطرلاب. (دهار) : ربعی نموده پیکرش خطهای مسطر در برش ناخن بر آن خطها برش وقت محاکا ریخته. خاقانی. ناهید زخمه مطرب می آفتاب تابش چنگ آفتاب می را ربعی بشکل مسطر. خاقانی
نوعی از اسطرلاب. (دهار) : ربعی نموده پیکرش خطهای مسطر در برش ناخن بر آن خطها برش وقت محاکا ریخته. خاقانی. ناهید زخمه مطرب می آفتاب تابش چنگ آفتاب می را ربعی بشکل مسطر. خاقانی