جدول جو
جدول جو

معنی ربع - جستجوی لغت در جدول جو

ربع
چهار یک، یک چهارم چیزی، پانزده دقیقه
ربع مسکون: یک چهارم کرۀ زمین که شامل خشکی های قابل سکونت است
تصویری از ربع
تصویر ربع
فرهنگ فارسی عمید
ربع
اقامتگاه موقتی، سرا، منزل، ناحیه، سرزمین
چهار یک چیزی را گرفتن
در عروض اجتماع خبن و قطع و بتر است در فاعلاتن که فعل باقی بماند
تصویری از ربع
تصویر ربع
فرهنگ فارسی عمید
ربع
(رَ)
سرای. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). ج، رباع، ربوع، اربع، ارباع. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خانه، در هر کجا باشد. (از اقرب الموارد). خانه. (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). منزل. (بهار عجم) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 8) :
چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع
کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشر بر.
سنایی.
کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی.
نظامی.
سبع شداد از آن سبعی، و ربع شداداز آن ربعی. (از ترجمه محاسن اصفهان) ، فرودآمدنگاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). منزل. (از اقرب الموارد) :
یکی مرد شیرین و خوش طبع بود
که با ما مسافر در آن ربع بود.
سعدی.
، محله. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه در اطراف خانه باشد. (از اقرب الموارد) ، نعش، یقال: حملت ربعه، حمل کردم جنازه او را. (از اقرب الموارد) ، جای اقامت در ایام بهاری. (منتهی الارب) (آنندراج). بستانسرای معشوق. (از شعوری ج 2 ص 8) (ناظم الاطباء) :
وآنجا که تو بودستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع و طلال و دمن من.
منوچهری.
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن.
امیرمعزی.
برگهای جسمها ماننده اند
لیک هر جانی به ربعی زنده اند.
مولوی.
چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز
می کشی از عشق گفت خود دراز.
مولوی.
چارقت ربع کدامین آصف است
پوستین گویی قمیص یوسف است.
مولوی.
، قبیله و یاران و اعوان. (لغت محلی شوشتر) ، جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مرد میانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد میانه بالا. (از ناظم الاطباء). مرد متوسطالقامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ربع
(رُ بُ)
ربع. چهاریک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یک چهارم. (از اقرب الموارد). ج، ارباع، ربوع. چهاریک چیزی. (از آنندراج) ، جمع واژۀ رباعی. (از ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود، جمع واژۀ ربیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیع شود، جمع واژۀ رباع. (منتهی الارب). رجوع به رباع شود
لغت نامه دهخدا
ربع
(رُ بَ)
اول نتاج بهاری، و آخر نتاج را هبع گویند، و منه: ما له هبع و لا ربع. ج، رباع، ارباع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چهارچهار. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ رباعی. (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود، جمع واژۀ رباع. (منتهی الارب). رجوع به رباع شود، رباع قرء الاعمش مثنی و ثلاث و ربع علی اراده رباع. (منتهی الارب). رجوع به رباع شود
لغت نامه دهخدا
ربع
(تَ قَ قُ)
بازایستادن و خود را بازکشیدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). بازایستادن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی) ، بدست سنگ برداشتن جهت آزمایش قوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ افراشتن. (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، چهارتو تافتن زه کمان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بهر چهار روز یک روز نوبت آب یافتن شتر و آن چنان باشد که شتران را سه روز یا چهار روزو سه شب از آب بازدارند و چهارم بر آن آیند، در فراخی سال رسیدن قوم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تب ربع گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (مصادراللغه زوزنی) (مجمل اللغه) ، بمربعه بار شتر نهادن، چشم داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چهاریک مال گرفتن از قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی) ، چهارم قوم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چهارم شدن. (مصادراللغه زوزنی) ، چهاریک غنیمت ستدن و این در جاهلیت بود و در اسلام خمس است، بازماندن و کوتاهی نمودن از کسی، بچرا گذاشته شدن و خوردن بطوری که بخوابند و آب بنوشند، فرمان دادن مرد به هرچه که خواهد، چهل تا ساختن قوم را بذات خود یا چهل وچهار، قرار گرفتن و آرام نمودن، باران ربیع رسیدن قوم را: ربع القوم (مجهولاً). (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربع
(تَقَضْ ضُءْ)
چهاریک مال ستدن، (اصطلاح عروض) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانندفعل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم)
لغت نامه دهخدا
ربع
انتظار کشیدن چهار یک چیزی، یک چهارم، ربع دانگ
تصویری از ربع
تصویر ربع
فرهنگ لغت هوشیار
ربع
((رَ))
سرا، خانه، جای فرود آمدن جمع ربوع. ارباع
تصویری از ربع
تصویر ربع
فرهنگ فارسی معین
ربع
((رُ))
یک چهارم، یک چهارم یک ساعت، پانزده دقیقه
تصویری از ربع
تصویر ربع
فرهنگ فارسی معین
ربع
چهارک
تصویری از ربع
تصویر ربع
فرهنگ واژه فارسی سره
ربع
خانه، سرا، محل، مکان، منزل، برزن، کوی، محله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربیع
تصویر ربیع
(پسرانه)
بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اربع
تصویر اربع
اربعه، چهارگانه مثلاً عناصر اربعه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بَ)
عیسی بن ابراهیم بن محمد الربعی الیمنی (480 هجری قمری) خزرجی گفته است: فقیه و فاضل و استاد نحو و صرف و لغت بود. او راست: النظام الغریب و فهرست آن (در لغت) که در آن لغات اشعار را به اختصار آورده است. (از معجم المطبوعات ج 1).
ربعی (ر ب )
{{اسم خاص}} محمد. رجوع به ابن یحیی الربعی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مربع بنشستن. (زوزنی). به چهارزانو نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوتا کردن قدمها را بزیر ران مخالف یکدیگر. (اقرب الموارد) (المنجد) ، کوهان دراز برآوردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برپا شدن و درست گردیدن کاری. (از اقرب الموارد) : تربعت بهم الامور فی ظل ّ سلطان قاهر. (حضرت علی (ع) ، از اقرب الموارد) ، بهاران جایی بودن. (زوزنی). بهاران جای بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اقامت کردن بمکانی در بهار. (اقرب الموارد) ، بهار بخوردن. (زوزنی) (از اقرب الموارد). خوردن شتر علف بهاری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برداشتن سنگ را. (اقرب الموارد) ، بریدن شاخه های درخت خرما و چیدن آن: تربع النخیل، خرفت و صرمت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
چهار. اربعه، چهارگانه.
- آباء اربعه. رجوع به آباء شود.
- اخلاط اربعه. رجوع به اخلاط شود.
- ادلۀ اربعه. رجوع به ادله شود.
- ارکان اربعه. رجوع به ارکان شود.
- ازمان اربعه. رجوع به ازمان شود.
- اشکال اربعه. رجوع به اشکال شود.
- اعمال اربعه. رجوع به اعمال شود.
- اقطاب اربعه. رجوع به اقطاب شود.
- اوتاد اربعه. رجوع به اوتاد شود.
- خلفای اربعه. رجوع به خلفا شود.
- ذواربعه اضلاع. رجوع به ذواربعه اضلاع شود.
- ذواربعه و اربعین،هزارپا. اسقولوفندریا.
- ریاح اربعه. رجوع به ریاح شود.
- طبایع اربعه. رجوع به طبایع شود.
- عناصر اربعه. رجوع به عناصر شود.
- فصول اربعه. رجوع به فصول شود.
- قوائم اربعه. رجوع به قوائم شود.
- کتب اربعه. رجوع به کتب شود.
- محصورات اربعه. رجوع به محصورات شود.
- مذاهب اربعه. رجوع به مذاهب شود.
، چهار مرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ ربع. سرایها
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت رفتن و سخت دویدن شتر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَضْ ضی)
خراب شدن و افتادن سقف و دیوار جدید و هرچه تازه برروی هم انبار کرده باشند ناگاه. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ عَ)
آنچه به تندی جریان یابد، مسافتی که در آن جماعت گرد آید. (از اقرب الموارد) ، طبلۀعطار. (ناظم الاطباء) ، صندوق جزوه های مصحف، و به این معنی آخر مولد است. (منتهی الارب) ، مسافت مابین پایه های دیگ پایه که در آن خدرک آتش فراهم شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشادگی که میان دیگ پایه بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
حیی است از اسد، و از آن حی است اوس بن عبدالله ربعی تابعی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
مرد میانه و زن میانه. (آنندراج). مرد یا زن میانه قامت. (منتهی الارب). ج، ربعات. (از اقرب الموارد). مرد یا زن میانه قد و چهارشانه. (ناظم الاطباء). مرد نه دراز و نه کوتاه، ای دوبهر، و کذلک امراءه. (مهذب الاسماء). میانه بالا. (دهار) ، طبلۀ عطار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بوی دان. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، صندوق جزوه های مصحف، و به این معنی آخر مولد است. جزوه کش. جزوه دان. (یادداشت مرحوم دهخدا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ عَ)
مؤنث ربع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ربعات، رباع. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به ربع شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
باران شدید و پی درپی و انبوه. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ عَ)
شأن و حالت خوشی که در شخص باشد، وضع و طریقه: هم علی ربعتهم، ایشان بر امری هستند که بودند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ عی ی)
منسوب به طایفۀ ربیعه. (ناظم الاطباء). منسوب است به ربیعه بن نزار. (از انساب سمعانی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یک نوع پول خردی که چهاریک قران باشد، در تداول امروز، سکۀ زری که یک چهارم سکۀ رسمی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
ابن عبدالله بصری، مکنی به ابونعیم. از اصحاب حضرت جعفر صادق و حضرت کاظم علیهم االسلام، محدث بود. (یادداشت مرحوم دهخدا). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب است به ربع. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به ربع شود، آنچه در فصل بهار زاده شود. (از اقرب الموارد). موجودشده در فصل بهار. (ناظم الاطباء) ، فرزند مرد در جوانی او. (از اقرب الموارد) ، پسر متولد شده از شخص در سن پیری. (ناظم الاطباء) ، منسوب است به سوی ربیع رابع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، قطعی از قطعهای کتاب، طول 16 و عرض 9/5 سانتیمتر. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، شیشه که مظروف آن چهاریک بطری است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نقشه ای از نقشه های قالی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نوعی از اسطرلاب. (دهار) :
ربعی نموده پیکرش خطهای مسطر در برش
ناخن بر آن خطها برش وقت محاکا ریخته.
خاقانی.
ناهید زخمه مطرب می آفتاب تابش
چنگ آفتاب می را ربعی بشکل مسطر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تربع
تصویر تربع
چهار زانویی چهار زانو نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربع
تصویر اربع
چهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربعه
تصویر ربعه
مرد میانه، زن میانه، چهارتا، بویدان، نامه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربع
تصویر اربع
((اَ بَ))
چهار، چهار زن
فرهنگ فارسی معین