اول نتاج بهاری، و آخر نتاج را هُبَع گویند، و منه: ما له هبع و لا ربع. ج، رِباع، اَرباع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چهارچهار. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ رباعی. (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود، جَمعِ واژۀ رُباع. (منتهی الارب). رجوع به رباع شود، رُباع قرء الاعمش مثنی و ثلاث و ربع علی اراده رُباع. (منتهی الارب). رجوع به رُباع شود
سرای. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). ج، رِباع، رُبوع، اَرْبُع، اَرباع. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خانه، در هر کجا باشد. (از اقرب الموارد). خانه. (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). منزل. (بهار عجم) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 8) : چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشَر بر. سنایی. کدامین ربع را بینی ربیعی کز آن بقعه برون ناید بقیعی. نظامی. سبع شداد از آن سبعی، و ربع شداداز آن ربعی. (از ترجمه محاسن اصفهان) ، فرودآمدنگاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). منزل. (از اقرب الموارد) : یکی مرد شیرین و خوش طبع بود که با ما مسافر در آن ربع بود. سعدی. ، محله. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه در اطراف خانه باشد. (از اقرب الموارد) ، نعش، یقال: حملت ربعه، حمل کردم جنازه او را. (از اقرب الموارد) ، جای اقامت در ایام بهاری. (منتهی الارب) (آنندراج). بستانسرای معشوق. (از شعوری ج 2 ص 8) (ناظم الاطباء) : وآنجا که تو بودستی ایام گذشته آنجاست همه ربع و طلال و دمن من. منوچهری. ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن. امیرمعزی. برگهای جسمها ماننده اند لیک هر جانی به ربعی زنده اند. مولوی. چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز می کشی از عشق گفت خود دراز. مولوی. چارقت ربع کدامین آصف است پوستین گویی قمیص یوسف است. مولوی. ، قبیله و یاران و اعوان. (لغت محلی شوشتر) ، جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مرد میانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد میانه بالا. (از ناظم الاطباء). مرد متوسطالقامه. (از اقرب الموارد)
چهاریک ِ مال ستدن، (اصطلاح عروض) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانندفَعَل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم)