ده کوچکیست از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان، این ده در 40هزارگزی خاوری سعیدآباد وسر راه مالرو بلورد - امیرآباد واقع است و دارای 14تن جمعیت میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکیست از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان، این ده در 40هزارگزی خاوری سعیدآباد وسر راه مالرو بلورد - امیرآباد واقع است و دارای 14تن جمعیت میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
رجینالد کامپبل (1876-1941 میلادی). باستان شناس انگلیسی که در سالهای 1904، 1927، 1930 و 1931 میلادی ریاست هیئت حفاری ’بریتیش میوزیوم’ را در ’نینوا’ بعهده داشت. در دوران جنگ جهانی در بین النهرین، در ادارۀ اطلاعات انگلستان خدمت می کرد. از جملۀ آثارش: 1- ’گزارشهائی درباره جادوگران و ستاره شناسان نینوا و بابل’ در 2 مجلد (1900 میلادی). 2- ’ارواح خبیثۀ بابلی’ در 2 مجلد (1903 میلادی). 3- ’سحر سامی’ (1908 میلادی). 4- ’متن طبی آشوری’ (1923 میلادی). 5- ترجمه ’حماسۀ گیلگامش’ (1928 میلادی). و متن (1930 میلادی). 6- ’کتاب لغت شیمی و زمین شناسی آشوری’ (1936 میلادی). (از وبستر)
رجینالد کامپبل (1876-1941 میلادی). باستان شناس انگلیسی که در سالهای 1904، 1927، 1930 و 1931 میلادی ریاست هیئت حفاری ’بریتیش میوزیوم’ را در ’نینوا’ بعهده داشت. در دوران جنگ جهانی در بین النهرین، در ادارۀ اطلاعات انگلستان خدمت می کرد. از جملۀ آثارش: 1- ’گزارشهائی درباره جادوگران و ستاره شناسان نینوا و بابل’ در 2 مجلد (1900 میلادی). 2- ’ارواح خبیثۀ بابلی’ در 2 مجلد (1903 میلادی). 3- ’سحر سامی’ (1908 میلادی). 4- ’متن طبی آشوری’ (1923 میلادی). 5- ترجمه ’حماسۀ گیلگامش’ (1928 میلادی). و متن (1930 میلادی). 6- ’کتاب لغت شیمی و زمین شناسی آشوری’ (1936 میلادی). (از وبستر)
مأخوذ از تانپون فرانسه که در فارسی امروز در امور پزشکی متداول شده است و اصل آن گرفتن رخنه ای با چوب و سنگ و آهن و جز اینها است ولی در اصطلاح پزشکی بند آوردن خون و گرفتن رخنه ای با فشار دادن پنبۀ استریلیزه بر روی زخم است
مأخوذ از تانپون فرانسه که در فارسی امروز در امور پزشکی متداول شده است و اصل آن گرفتن رخنه ای با چوب و سنگ و آهن و جز اینها است ولی در اصطلاح پزشکی بند آوردن خون و گرفتن رخنه ای با فشار دادن پنبۀ استریلیزه بر روی زخم است
نام قضای مرکزی سنجاق جانیک از طرابوزان است، و از طرف مغرب با قضای بافره و از سوی مشرق با قضای چهارشنبه و از سمت جنوب با سنجاق آماسیه از ولایت سیواس و از جهت شمال به بحر اسود محدود و بانضمام ناحیۀ قواق دارای 183 قریه است، اراضی آن مرتفع و بیشتر آبهای آن در حدود جنوبی است و وارد رود مردایرماق میشود و از آنجا بدریا میریزد و یا مستقیماً وارد دریا میگردد، هوای این منطقه در نقاط مرتفع خنک میباشد، محصولات آن حبوبات گوناگون و مقدار بسیار تنباکوی اعلی و سبزیجات و میوجات گوناگون است و حیوانات اهلی بدانجا فراوان میباشند، قرائنی نشان میدهد که سابقاًاز معادن این منطقه بهره برداری میشده است، در ناحیۀ قواق یک نوع چوب جنگل به دست میاید و در قسمت جنوبی جنگل های فراوان یافت میشود، (قاموس الاعلام ترکی) نام قریۀ بزرگی است در دامنۀ جنوبی کوه صامسون و قضای سو که از ولایت آیدین که بر روی ویرانه های شهر قدیم پریانه بنا شده است و بدینجا قلعۀ مخروبۀ قدیمی و آثار عتیق دیگرنیز دیده میشود، و این شهر سابقاً در ساحل واقع بوده لکن امروز از دریا دور است، (قاموس الاعلام ترکی)
نام قضای مرکزی سنجاق جانیک از طرابوزان است، و از طرف مغرب با قضای بافره و از سوی مشرق با قضای چهارشنبه و از سمت جنوب با سنجاق آماسیه از ولایت سیواس و از جهت شمال به بحر اسود محدود و بانضمام ناحیۀ قواق دارای 183 قریه است، اراضی آن مرتفع و بیشتر آبهای آن در حدود جنوبی است و وارد رود مردایرماق میشود و از آنجا بدریا میریزد و یا مستقیماً وارد دریا میگردد، هوای این منطقه در نقاط مرتفع خنک میباشد، محصولات آن حبوبات گوناگون و مقدار بسیار تنباکوی اعلی و سبزیجات و میوجات گوناگون است و حیوانات اهلی بدانجا فراوان میباشند، قرائنی نشان میدهد که سابقاًاز معادن این منطقه بهره برداری میشده است، در ناحیۀ قواق یک نوع چوب جنگل به دست میاید و در قسمت جنوبی جنگل های فراوان یافت میشود، (قاموس الاعلام ترکی) نام قریۀ بزرگی است در دامنۀ جنوبی کوه صامسون و قضای سو که از ولایت آیدین که بر روی ویرانه های شهر قدیم پریانه بنا شده است و بدینجا قلعۀ مخروبۀ قدیمی و آثار عتیق دیگرنیز دیده میشود، و این شهر سابقاً در ساحل واقع بوده لکن امروز از دریا دور است، (قاموس الاعلام ترکی)
سزار الکساندر. مارشال فرانسوی که در گرنوبل بسال 1795م. متولد و در سال 1871م. درگذشت. او در رام کردن و تسخیر قبیلۀ قابیلی الجزایر شرکت کرد و در سال 1851 بمقام وزارت جنگ فرانسه رسید
سزار الکساندر. مارشال فرانسوی که در گرنوبل بسال 1795م. متولد و در سال 1871م. درگذشت. او در رام کردن و تسخیر قبیلۀ قابیلی الجزایر شرکت کرد و در سال 1851 بمقام وزارت جنگ فرانسه رسید
رامیثن. نام قصبه ای است بزرگ از ولایت بخارا، معمور و آباد و از آنجاست خواجه علی رامیتنی که او را خواجۀ عزیزان گویند. (آنندراج) (از برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (انجمن آرا) (رشیدی) (از ناظم الاطباء). این کلمه در معجم البلدان ’رامیثن’ و در تاریخ بخارا ص 7 و 19 و 20 رامتین آمده و چنانکه گذشت آنرا ’رامش’یا ’رامتین’ خوانده و افزوده است که برای خوشی نام آن را ’رامش’ کردند، از ارتباط بین رامش و رامتین و رامین نوشتۀ تاریخ بخارا درست بنظر می آید ولی علاوه بر آنندراج و برهان و فرهنگهای دیگر که آن را رامیتن ضبط کرده اند، آقای سعید نفیسی در احوال و اشعار رودکی ج 1 صفحات 63 و 74 و 75 و 225 و 354 آنرا ’رامیتن’خوانده و بخصوص در ص 74 گفته است: ’از آنچه مؤلفین قرون اول اسلام از مردم این نواحی نقل کرده اند شهر بخارا از بلخ هم قدیمتر بوده است، یکی از شهرهای بخاراباسم رامیثن یا ریامیثن یا آریامیثن یا رامیثنیه بوده است که تا قرن هشتم به اسم رامیتن معروف به وده و خواجۀ عزیزان علی نساج رامیتنی از عرفای نامی آن زمان از مردم آنجا بوده و خواجه عزیزان ضمناً در رباعی ذیل نام مسقطالرأس خویش را آورده است: ’... پا از سر خود ساز بیا رامیتن’ آقای نفیسی سپس بنقل از دایرهالمعارف اسلام گوید: ’اثری از این شهر امروز به اسم (چهارشنبه رامیتن) هنوز باقیست’. با توجه بنوشتۀ معجم البلدان و آنندراج و برهان و رشیدی و ناظم الاطباء و بخصوص احوال و اشعار رودکی و باستناد رباعی مذکور در مادۀ رامیتنی شکی نمی ماند که رامیتن (با تقدیم یاء بر تاء) درست است نه رامتین. و رجوع به رامیتنی (خواجه علی...) شود
رامیثن. نام قصبه ای است بزرگ از ولایت بخارا، معمور و آباد و از آنجاست خواجه علی رامیتنی که او را خواجۀ عزیزان گویند. (آنندراج) (از برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (انجمن آرا) (رشیدی) (از ناظم الاطباء). این کلمه در معجم البلدان ’رامیثن’ و در تاریخ بخارا ص 7 و 19 و 20 رامتین آمده و چنانکه گذشت آنرا ’رامش’یا ’رامتین’ خوانده و افزوده است که برای خوشی نام آن را ’رامش’ کردند، از ارتباط بین رامش و رامتین و رامین نوشتۀ تاریخ بخارا درست بنظر می آید ولی علاوه بر آنندراج و برهان و فرهنگهای دیگر که آن را رامیتن ضبط کرده اند، آقای سعید نفیسی در احوال و اشعار رودکی ج 1 صفحات 63 و 74 و 75 و 225 و 354 آنرا ’رامیتن’خوانده و بخصوص در ص 74 گفته است: ’از آنچه مؤلفین قرون اول اسلام از مردم این نواحی نقل کرده اند شهر بخارا از بلخ هم قدیمتر بوده است، یکی از شهرهای بخاراباسم رامیثن یا ریامیثن یا آریامیثن یا رامیثنیه بوده است که تا قرن هشتم به اسم رامیتن معروف به وده و خواجۀ عزیزان علی نساج رامیتنی از عرفای نامی آن زمان از مردم آنجا بوده و خواجه عزیزان ضمناً در رباعی ذیل نام مسقطالرأس خویش را آورده است: ’... پا از سر خود ساز بیا رامیتن’ آقای نفیسی سپس بنقل از دایرهالمعارف اسلام گوید: ’اثری از این شهر امروز به اسم (چهارشنبه رامیتن) هنوز باقیست’. با توجه بنوشتۀ معجم البلدان و آنندراج و برهان و رشیدی و ناظم الاطباء و بخصوص احوال و اشعار رودکی و باستناد رباعی مذکور در مادۀ رامیتنی شکی نمی ماند که رامیتن (با تقدیم یاء بر تاء) درست است نه رامتین. و رجوع به رامیتنی (خواجه علی...) شود
از بلوکات استرآباد (گرگان) است که دارای 34 آبادی و 9 فرسخ مساحت میباشد، مرکز آن رامیان و حدود آن بشرح زیر است: از شمال به صحرای ترکمن و حاجی لر، از جنوب بکوهستان شاهرود و بسطام و از خاور به فندرسک محدود است، جمعیت تقریبی بلوک 8445تن میباشد، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 310)، دیه های رامیان عبارتند از: گل چشمه (سابقاً دره ویه نامیده میشده) اسپرنجان، جوزچال، کبودچشمه، خاندوز، کومیان، لیرو، میرمحله، نرگس چال، نوده اسماعیل خان ’118’ (نوده میر سعداﷲخان) (نوده علی نقی خان)، پاقلعه، پلرم رامیان (در ناحیه ای که محصور بدو تپۀ مستور از جنگل است بنام کوه خوش ییلاق)، زری، سیدکلا، سوخته سرا، توران، وطن، کوههای رامیان عبارتند از: آسمیان که قلعۀ پوران درآنجاست، نیلاکوه در جنوب چکور، در میان ایندو محلی است که تپۀ تخت رستم در آنجاست، این کوه گاهی ماران کوه و ایلان کوه خوانده میشود، قلعۀ ماران، در میان چمنزاری واقع است و راه باریکی که بآنجا منتهی میشود در مقابل مهاجمان به آسانی قابل دفاع است، (از ترجمه سفرنامۀ مازندان و استرآباد رابینو ص 171)
از بلوکات استرآباد (گرگان) است که دارای 34 آبادی و 9 فرسخ مساحت میباشد، مرکز آن رامیان و حدود آن بشرح زیر است: از شمال به صحرای ترکمن و حاجی لر، از جنوب بکوهستان شاهرود و بسطام و از خاور به فندرسک محدود است، جمعیت تقریبی بلوک 8445تن میباشد، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 310)، دیه های رامیان عبارتند از: گل چشمه (سابقاً دره ویه نامیده میشده) اسپرنجان، جوزچال، کبودچشمه، خاندوز، کومیان، لیرو، میرمحله، نرگس چال، نوده اسماعیل خان ’118’ (نوده میر سعداﷲخان) (نوده علی نقی خان)، پاقلعه، پلرم رامیان (در ناحیه ای که محصور بدو تپۀ مستور از جنگل است بنام کوه خوش ییلاق)، زری، سیدکلا، سوخته سرا، توران، وطن، کوههای رامیان عبارتند از: آسمیان که قلعۀ پوران درآنجاست، نیلاکوه در جنوب چکور، در میان ایندو محلی است که تپۀ تخت رستم در آنجاست، این کوه گاهی ماران کوه و ایلان کوه خوانده میشود، قلعۀ ماران، در میان چمنزاری واقع است و راه باریکی که بآنجا منتهی میشود در مقابل مهاجمان به آسانی قابل دفاع است، (از ترجمه سفرنامۀ مازندان و استرآباد رابینو ص 171)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در بیست و پنج هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابل هوای آن گرم و دارای 50 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در بیست و پنج هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابل هوای آن گرم و دارای 50 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مخفف راه جوینده، جویندۀ راه، (ناظم الاطباء)، راه جوینده، (یادداشت مؤلف)، راه جو، خواهان راه، خواهان یافتن و سپردن راه، خواهان تسلط بر راه، شتابنده، تندرو راه شناس: چو سیصد پرستار با ماهروی برفتند شادان دل و راهجوی، فردوسی، از ایوان سوی پارس بنهاد روی همی رفت شادان دل و راهجوی، فردوسی، سپاهی شتابنده و راهجوی بسوی بیابان نهادند روی، فردوسی، ببستند اسبان جنگی دروی هم اشتر عماری کش و راهجوی، فردوسی، جهانگیر با لشکر راهجوی ز جده سوی مصر بنهاد روی، فردوسی، رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن، منوچهری، ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سیل بر و شخ نورد و راهجوی، منوچهری، کجا عزم راه آورد راهجوی نراند چو آشفتگان پوی پوی، نظامی، - استر راهجوی، استر راه شناس: صد اشتر همه مادۀ سرخ موی صد استر همه بارکش راهجوی، فردوسی، - بارۀ راهجوی، اسب خواهان راه، مرکب راه شناس: فرود آمد از بارۀ راهجوی سوی شاه ضحاک بنهاد روی، فردوسی، فرود آمد از بارۀ راهجوی سپرداسب و درع سیاوش بدوی، فردوسی، چو بشنید گشتاسب گفتار اوی نشست از بر بارۀ راه جوی، فردوسی، همی گفت اکنون چه سازیم روی درین دشت بی بارۀ راهجوی، فردوسی، و رجوع به تازی راهجوی شود، - تازی راهجوی، اسب راهجوی، اسب راهشناس: نشست از بر تازی راهجوی سوی شاه ضحاک بنهاد روی، فردوسی، - راهجوی شدن، خواهان راه بودن، خواستار راه شدن، روی آوردن، روی نهادن: کنون آن به آید که من راهجوی شوم پیش یزدان پرازآب روی، فردوسی، ، جویندۀ حقیقت، پیرو راه راست، (یادداشت مؤلف)، پیرو راه خرد و عقل، خردمند حقیقت جوی و دین و طریقت طلب هم معنی میدهد: منم گفت آهسته و راهجوی چه باید همی هرچه خواهی بگوی، دقیقی، بجستند و آن نامه از دست اوی گشاد آنکه دانا بد و راهجوی، فردوسی، چنین گفت کای دانشی راهجوی سخن زین نشان با شهنشاه گوی، فردوسی، نهادند مهر سکندر بروی بجستند بینا یکی راهجوی، فردوسی، همان پرخرد موبد راهجوی گو پرمنش کو بود شاهجوی، فردوسی، بدو گفت رو پیش دانا بگوی که ای مرد نیک اختر راهجوی، فردوسی، و رجوع به راهجو شود، - راهجوی بودن، جویای حقیقت بودن، در جستجوی حقیقت بودن، راه راست را جستجو کردن، حق پرست بودن، پیرو عقل و خرد بودن: تو فرزندی و نیکخواه منی ستون سپاهی و شاه منی چو بیداردل باشی و راهجوی که یارد نهادن بسوی تو روی، فردوسی، اگر نیکدل باشی و راهجوی بود نزد هر کس ترا آبروی، فردوسی، ، نگران و مضطرب، چاره اندیش، چاره جوی: ز بالا به ایوان نهادند روی پراندیشه مغز و روان راهجوی، فردوسی، همی شد خلیده دل و راهجوی ز لشکر سوی دژ نهادند روی، فردوسی، سوی گرد تاریک بنهاد روی همی شد خلیده دل و راهجوی، فردوسی، سوی مرز ایران نهادند روی از اندیشگان خسته و راهجوی، فردوسی، ، راهنما، بلد، (یادداشت مؤلف)، پیک، راه شناس: بدان کاخ بهرام بنهاد روی همان گور، پیش اندرون راهجوی، فردوسی، فرستاد شنگل یکی راهجوی که آن اژدها را نماید بدوی، فردوسی، چو بشنید ازو تیز بنهاد روی به پیش اندرون مردم راهجوی، فردوسی، وزآنجا سوی راه بنهاد روی چنان چون بود مردم راهجوی، فردوسی، ، سالک (در زبان عرفان)، (یادداشت مؤلف)
مخفف راه جوینده، جویندۀ راه، (ناظم الاطباء)، راه جوینده، (یادداشت مؤلف)، راه جو، خواهان راه، خواهان یافتن و سپردن راه، خواهان تسلط بر راه، شتابنده، تندرو راه شناس: چو سیصد پرستار با ماهروی برفتند شادان دل و راهجوی، فردوسی، از ایوان سوی پارس بنهاد روی همی رفت شادان دل و راهجوی، فردوسی، سپاهی شتابنده و راهجوی بسوی بیابان نهادند روی، فردوسی، ببستند اسبان جنگی دروی هم اشتر عماری کش و راهجوی، فردوسی، جهانگیر با لشکر راهجوی ز جده سوی مصر بنهاد روی، فردوسی، رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن، منوچهری، ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سیل بر و شخ نورد و راهجوی، منوچهری، کجا عزم راه آورد راهجوی نراند چو آشفتگان پوی پوی، نظامی، - استر راهجوی، استر راه شناس: صد اشتر همه مادۀ سرخ موی صد استر همه بارکش راهجوی، فردوسی، - بارۀ راهجوی، اسب خواهان راه، مرکب راه شناس: فرود آمد از بارۀ راهجوی سوی شاه ضحاک بنهاد روی، فردوسی، فرود آمد از بارۀ راهجوی سپرداسب و درع سیاوش بدوی، فردوسی، چو بشنید گشتاسب گفتار اوی نشست از بر بارۀ راه جوی، فردوسی، همی گفت اکنون چه سازیم روی درین دشت بی بارۀ راهجوی، فردوسی، و رجوع به تازی راهجوی شود، - تازی راهجوی، اسب راهجوی، اسب راهشناس: نشست از بر تازی راهجوی سوی شاه ضحاک بنهاد روی، فردوسی، - راهجوی شدن، خواهان راه بودن، خواستار راه شدن، روی آوردن، روی نهادن: کنون آن به آید که من راهجوی شوم پیش یزدان پرازآب روی، فردوسی، ، جویندۀ حقیقت، پیرو راه راست، (یادداشت مؤلف)، پیرو راه خرد و عقل، خردمند حقیقت جوی و دین و طریقت طلب هم معنی میدهد: منم گفت آهسته و راهجوی چه باید همی هرچه خواهی بگوی، دقیقی، بجستند و آن نامه از دست اوی گشاد آنکه دانا بد و راهجوی، فردوسی، چنین گفت کای دانشی راهجوی سخن زین نشان با شهنشاه گوی، فردوسی، نهادند مهر سکندر بروی بجستند بینا یکی راهجوی، فردوسی، همان پرخرد موبد راهجوی گو پرمنش کو بود شاهجوی، فردوسی، بدو گفت رو پیش دانا بگوی که ای مرد نیک اختر راهجوی، فردوسی، و رجوع به راهجو شود، - راهجوی بودن، جویای حقیقت بودن، در جستجوی حقیقت بودن، راه راست را جستجو کردن، حق پرست بودن، پیرو عقل و خرد بودن: تو فرزندی و نیکخواه منی ستون سپاهی و شاه منی چو بیداردل باشی و راهجوی که یارد نهادن بسوی تو روی، فردوسی، اگر نیکدل باشی و راهجوی بود نزد هر کس ترا آبروی، فردوسی، ، نگران و مضطرب، چاره اندیش، چاره جوی: ز بالا به ایوان نهادند روی پراندیشه مغز و روان راهجوی، فردوسی، همی شد خلیده دل و راهجوی ز لشکر سوی دژ نهادند روی، فردوسی، سوی گرد تاریک بنهاد روی همی شد خلیده دل و راهجوی، فردوسی، سوی مرز ایران نهادند روی از اندیشگان خسته و راهجوی، فردوسی، ، راهنما، بلد، (یادداشت مؤلف)، پیک، راه شناس: بدان کاخ بهرام بنهاد روی همان گور، پیش اندرون راهجوی، فردوسی، فرستاد شنگل یکی راهجوی که آن اژدها را نماید بدوی، فردوسی، چو بشنید ازو تیز بنهاد روی به پیش اندرون مردم راهجوی، فردوسی، وزآنجا سوی راه بنهاد روی چنان چون بود مردم راهجوی، فردوسی، ، سالک (در زبان عرفان)، (یادداشت مؤلف)
سنگی است در زمین روم که هرچند آنرا بشکنند مخمس شکسته شود. (برهان). سنگی سفید است مخطط بازرق و در شکل مخمس باشد و چندانک بشکنند پارهای او مخمس افتد، بروم بیشتر باشد. (نزهه القلوب)
سنگی است در زمین روم که هرچند آنرا بشکنند مخمس شکسته شود. (برهان). سنگی سفید است مخطط بازرق و در شکل مخمس باشد و چندانک بشکنند پارهای او مخمس افتد، بروم بیشتر باشد. (نزهه القلوب)
دهی است از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ شهرستان کرج در 23هزارگزی باختری کرج و هفت هزارگزی راه شوسۀ کرج به قزوین، این دهکده در جلگه واقع شده ودارای آب و هوای معتدل و 762 تن سکنه میباشد، آب آن از قنات و رود کردان تأمین میشود، و محصول آن غلات، صیفی، بنشن، چغندرقند و انگور و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است، از کنار راه شوسۀ کرج - قزوین از طریق قهوه خانه علیخان سلطانی میتوان ماشین برد، از بناهای قدیمی مزار دو امام زاده دارد که یکی به امامزاده شعیب مشهور است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ شهرستان کرج در 23هزارگزی باختری کرج و هفت هزارگزی راه شوسۀ کرج به قزوین، این دهکده در جلگه واقع شده ودارای آب و هوای معتدل و 762 تن سکنه میباشد، آب آن از قنات و رود کردان تأمین میشود، و محصول آن غلات، صیفی، بنشن، چغندرقند و انگور و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است، از کنار راه شوسۀ کرج - قزوین از طریق قهوه خانه علیخان سلطانی میتوان ماشین برد، از بناهای قدیمی مزار دو امام زاده دارد که یکی به امامزاده شعیب مشهور است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)