جدول جو
جدول جو

معنی رئاب - جستجوی لغت در جدول جو

رئاب
(رِ)
جمع واژۀ رأب. (از ناظم الاطباء). (منتهی الارب). رجوع ب-ه رأب شود. رؤبه. کفشیر و چوب پاره که بدان پیوند کنند بر خنور شکسته. (از آنندراج). رجوع به رأب شود، جمع واژۀ رؤبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رؤبه شود، مصلح: هو رئاب بنی فلان، ای مصلحهم. (اقرب الموارد).
(ر)
{{اسم خاص}} ابن حنیف بن رئاب بن حارث بن امیه بن زید الانصاری. صحابی بدری است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). او در جنگ بدر شرکت کرد و در روز بئر معونه کشته شد. (از الاصابه ج 2قسم 1)
لغت نامه دهخدا
رئاب
(رِ)
رئاب بن عبدالله. محدث و جد عبدالله صحابی و جد زینب بنت جحش بود که از ازواج مطهرات بشمار می رفت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). و رجوع به اصابه ج 2 قسم 4 شود
لغت نامه دهخدا
رئاب
جمع روء به، کفشیرها سر شیرها
تصویری از رئاب
تصویر رئاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رباب
تصویر رباب
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رئال
تصویر رئال
واقعی، حقیقی
فرهنگ فارسی عمید
از آلات موسیقی شبیه تار که کاسۀ آن کوچک تر و در قدیم دارای دو سیم بوده و آن را با کشیدن کمانه یا آرشه می نواخته اند، رواوه، ابر سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحاب
تصویر رحاب
رحبه ها، زمینهای فراخ و پر گیاه، ساحت خانه ها، میان سراها، فراخی میان خانه ها، جمع واژۀ رحبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقاب
تصویر رقاب
رقبه ها، گردنها، کنایه از ملک و زمینی که به کسی داده می شود که تا عمر دارد از آن بهره و فایده ببرد، جمع واژۀ رقبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
حلقۀ فلزی که به زین اسب آویزان می کنند و هنگام سوار شدن پا در آن می گذارند، مفرد واژۀ رکب
پله مانندی در کنار درشکه، اتومبیل یا اتوبوس که مسافران هنگام سوار شدن و پیاده شدن پا بر آن می گذارند، مفرد واژۀ رکائب
کنایه از اسب سواری، مرکب
نوعی پیالۀ هشت پهلوی بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاب
تصویر رهاب
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاو، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
راکب ها، سواران، جمع واژۀ راکب
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
بنت امروءالقیس کلابیه و مادر عبدالله بن حسین و بروایاتی مادر فرزند شش ماهۀ امام حسین معروف به علی اصغر که در کربلا به تیر حرمله شهید شد. حضرت حسین به این خاتون علاقۀ خاصی داشت. پدر وی امرءالقیس در عهد خلیفۀ ثانی به اسلام مشرف شد. رباب پس از شهادت امام حسین بااینکه خواستگاران زیادی داشت شوهر اختیار نکرد. او دارای طبع شعر بود و دو بیت زیر او راست:
ان الذی کان نوراً یستضاء به
بکربلاء قتیل غیرمدفون
سبط النبی ّ جزاک الله صالحه
عنا و طینت حسران الموازین.
(از قاموس الاعلام ترکی).
و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 61 شود
بنت ایاد بن معد، و زن مضربن نزار سرسلسلۀ قبیلۀ مضر که از قبیله های نامی عرب بود. رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 287 شود
یکی از گویندگان زنان عرب و زن و دخترعموی شاعر نامدار اقشیر اسدی بود. (از قاموس الاعلام ترکی)
معشوقه و سپس زن خداش بن حابس تمیمی بود. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
پنج قبیله از عرب که یکی شده اند. (منتهی الارب) (آنندراج). و هم ضبّه، عدی، ثور، عکل و تیم، و انما سموا بذلک لأنهم غمسوا ایدیهم فی رب ّ و تحالفوعلیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضبه و تیم و عدی و عکل و ثور که دستهای خویش را در رب فروبردند و برآن هم عهد و همسوگند شدند. و نسبت به آنان ربّی از نظر بازگشت به یکی آن. (از متن اللغه). قبایل ضبه، زیرا آنان دستهایشان را در رب فروبردند و هم پیمان شدند، و نسبت به آنها ربی است زیرا یکی آنها ربّی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
موضعی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). زمینی است میان دیار بنی عامر و بلحارث بن کعب، گفته شده رباب در دیار بنی عامر در منتهاالیه میل بیشه در وادی های نجد است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
عود. (منتهی الارب) (لغت نامه مقامات حریری). نام یکی از سازها باشد. (فرهنگ سروری). ونج. (منتهی الارب). سازی است که نوازند و آن طنبورمانندی است بزرگ و دستۀ کوتاهی دارد و بر روی آن بجای چوب، پوست آهو کشیده شده. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف) (از برهان) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). آلت لهوی است که آن رانوازند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رباب شود، آغاز جوانی: رباب الشباب، آغاز جوانی. (از متن اللغه) ، جمع واژۀ ربی، آن نادر است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جمع واژۀ ربی، آن نادر و بکسر قلیل است. (از متن اللغه). رجوع به ربی شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
شیر خفتۀ جغرات شده. شیر مسکه برآوردۀ آب آمیخته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صافی. بدون کدورت، مشتبه. مخلوط. کدر و بنابر این از اضداد است. (المنجد)
سرگشته. شوریده. عقل سست، گران جسم. گران جان از سیری شکم، یا از غلبۀ خواب یا از راه رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رئاء
تصویر رئاء
ریا (در فارسی) ریواس دورویی دو رنگی، نیکنمایی، دو سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئاس
تصویر رئاس
بند شمشیر دسته شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباب
تصویر رباب
نام سازی است تاردار که نام دیگرش طنبور میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذئاب
تصویر ذئاب
جمع ذئب، گرگان جمع ذئب گرگان گرگها، جمع ذئب، گرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائب
تصویر رائب
سرگشته، شوریده عقل، سست، گران جسم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رحبه، خاک های خوب، گستره خانه ها، درگاه ها میانسراها دیگ فراخ فراخ گشاد سرزمین وسیع و پر گیاه، ساحت خانه، وسط سرای جمع رحاب رحبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطاب
تصویر رطاب
جمع رطب، خرماها، جمع رطبه، اسپست ها
فرهنگ لغت هوشیار
آب دهان، پاره: پاره برف پاره یخ پاره شکر، دانه شبنم، تری درخت باران خوردگی، آب گوارا، کف انگبین، ریزه مشک
فرهنگ لغت هوشیار
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغاب
تصویر رغاب
جمع رغبت. خواهشها، آرزوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاب
تصویر رعاب
جادوگر رعابیل: من الثیات: جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
مرد بسیار سواری کننده حلقه فلزی که به زین اسب آویزان می کنند که پا در آن بگذارند و سوار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رقبه، بنگردن ها زر خریدان جمع رقبه گردنها، بن گردنها، پس گردنها. یا مالک رقاب صاحب اختیار
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگاه خانه پیشخانه، ایوانی که در مرتبه دوم ساخته شود، سایبان، پرده ای که جلوی خانه آویزند جمع اروقه رواقات. یا رواق بی ستون آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباب
تصویر رباب
((رَ یا رُ))
از آلات موسیقی زهی، مانند طنبور که با دست یا آرشه نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقاب
تصویر رقاب
((رِ))
جمع رقبه، گردن ها، پس گردن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاب
تصویر رهاب
((رَ))
آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، رهاوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رباب
تصویر رباب
((رَ))
ابر، ابرسفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
((رِ))
حلقه ای فلزی در دو طرف زین که سوار هنگام سوار شدن پا را در آن قرار می دهد، جمع رکب، پله مانندی از فلز در بخش ورودی و خروجی اتوبوس، پا در، بودن حاضر بودن، آماده بودن، گران کردن تند راندن
فرهنگ فارسی معین