معنی ذمم - جستجوی لغت در جدول جو

ذمم

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذمه — تصویر ذمه

عهد، ضمان، پیمان، بر عهده گرفتن، تعهد داشتن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از امم — تصویر امم

امّت ها، گروه هایی از مردم، جماعت ها، جمع واژۀ امّت

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از ذمام — تصویر ذمام

حق، حرمت، واجب، زینهار

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از رمم — تصویر رمم

رمّه، استخوان پوسیده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از ذمیم — تصویر ذمیم

نکوهیده، زشت، ناپسند

فرهنگ فارسی عمید

(اِ)

ننگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی). عیب کردن و ننگ داشتن از کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). استنکاف و استحیا از کسی. (اقرب الموارد) (المنجد) : تذمم الرجل، استنکف. لو لم اترک الکذب تأثماً ترکته تذمماً، ای مجانبه للذم. (اقرب الموارد)

ننگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی). عیب کردن و ننگ داشتن از کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). استنکاف و استحیا از کسی. (اقرب الموارد) (المنجد) : تذمم الرجل، استنکف. لو لم اترک الکذب تأثماً ترکته تذمماً، ای مجانبه للذم. (اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

(مُ ذَمْ مَ)

مردبسیارنکوهیده. (منتهی الارب). مذموم. (اقرب الموارد). سخت مذموم. (از متن اللغه) ، مکان مذمم،مکانی که آن را ذمت و حرمت باشد. (از متن اللغه)

لغت نامه دهخدا

تصویری از تذمم — تصویر تذمم

ننگ داشتن، آکیدن آک داشتن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از همم — تصویر همم

جمع همه، کوش ها بهمنشی ها جمع همت

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از نمم — تصویر نمم

سخن چینی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مذم — تصویر مذم

آنکه حرکت ندارد و جنبش نتواند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از عمم — تصویر عمم

جمع عمیم، فراهم آمدگان انبوهان کلان اندامی، بسیاری، فراهم شدگی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صمم — تصویر صمم

کر شدن، نشنیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از شمم — تصویر شمم

نزدیکی، دوری از واژگان دو پهلو

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تمم — تصویر تمم

تمام خلقت

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از امم — تصویر امم

گروهها، جماعتها

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ذمر — تصویر ذمر

بر انگیختن، ترسانیدن دلیر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ذمیم — تصویر ذمیم

نا پسند، نکوهیده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ذمی — تصویر ذمی

هر چیزی که بر عهده کسی باشد

فرهنگ لغت هوشیار

کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری

کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از زمم — تصویر زمم

نزدیک، رو به رو

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ذمط — تصویر ذمط

نای بریده گلو بریدن

فرهنگ لغت هوشیار

کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ذمام — تصویر ذمام

حق، واجب، حرمت، آبرو

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ذرم — تصویر ذرم

بچه افکندن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ذام — تصویر ذام

نکوهش آک نهادن خرد انگاری دست کم گیری، راندن، رسوا کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ذیم — تصویر ذیم

آک آهوک (عیب)، نکوهش

فرهنگ لغت هوشیار

جمع رمه، ریسمان پوسیده، جمع رمه، استخوان های پوسیده، چوبخوارک ها، مورچه های پردار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از امم — تصویر امم

((اُ مَ))

جمع امت، پیروان، گروه ها

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ذمیم — تصویر ذمیم

((ذَ))

زشت، نکوهیده

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ذمی — تصویر ذمی

((ذِ مّ))

غیرمسلمانی که به علت پرداخت جزیه، جان و مالش در پناه اسلام است

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ذمه — تصویر ذمه

((ذِ مِّ))

کفالت، ضمانت، عهد، پیمان
اهل ذمه: اهل کتاب از زرتشتیان، یهودیان و ترسایان که در سرزمین مسلمان زندگی کنند (با شروط ذمه)

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ذمام — تصویر ذمام

((ذِ))

حق، واجب، حرمت، آبرو، زینهار، امان

فرهنگ فارسی معین

تصویری از صمم — تصویر صمم

((صَ مَ))

ناشنوا شدن، ناشنوایی

فرهنگ فارسی معین