نام وی میرزا محمدعلی و از نجبای اصفهان است. نظر بحدت ذهن از بیشتر صنایع مطلع بود و چهار تار را خوب میزد. این شعر ازوست و بد نگفته است: پائی نه که چون آئی از شوق ز جا خیزم دستی نه که برخیزم در دامنت آویزم افغان که در این منزل جائی نه که آسایم فریاد کزین وادی پائی نه که بگریزم. و او راست: به این امید که افتد بروی یار نگاهم نشسته ام بره انتظار و چشم براهم فغان که نیست بکوی تو و بروی تو هرگز گذار سال به سال و نگاه ماه بماهم. و نیز از اوست: آگاهی از آنش نه که در بندگی افتاد پنداشت زلیخا که خریده است غلامی. (از آتشکدۀ آذر ضمن تراجم شعرای معاصر وی). و رجوع به ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 186 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
نام وی میرزا محمدعلی و از نجبای اصفهان است. نظر بحدت ذهن از بیشتر صنایع مطلع بود و چهار تار را خوب میزد. این شعر ازوست و بد نگفته است: پائی نه که چون آئی از شوق ز جا خیزم دستی نه که برخیزم در دامنت آویزم افغان که در این منزل جائی نه که آسایم فریاد کزین وادی پائی نه که بگریزم. و او راست: به این امید که افتد بروی یار نگاهم نشسته ام بره انتظار و چشم براهم فغان که نیست بکوی تو و بروی تو هرگز گذار سال به سال و نگاه ماه بماهم. و نیز از اوست: آگاهی از آنش نه که در بندگی افتاد پنداشت زلیخا که خریده است غلامی. (از آتشکدۀ آذر ضمن تراجم شعرای معاصر وی). و رجوع به ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 186 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
بامدادی از شیر و شراب و مانند آن، خلاف غبوق. (منتهی الارب). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. (غیاث اللغات). آن شراب که از پس صبح خورند. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شرب در صبح. (بحر الجواهر). شرابی که بامداد خورند. (دهار) : صبوح از دست آن ساقی صبوح است مدام از دست آن دلبر مدام است. منوچهری. خوشا جام میا خوشا صبوحا خوشا کاین ماهرو ما را غلام است. منوچهری. سوی رز باید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خراب. منوچهری. خون حسین آن بچشد در صبوح واین بخورد ز اشتر صالح کباب. ناصرخسرو. ای ساقی سمن بر، درده تو بادۀ تر زیرا صبوح ما را هل من مزید باید. سنائی. بهر صبوح از درم مست درآمد نگار غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار. خاقانی. بنیاد عقل برفکند خوانچۀ صبوح عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند. خاقانی. همه با دردسر از بوی خمار شب عید بصبوح از نو رنگی دگر آمیخته اند. خاقانی. هم صبوح عید به کزبهر سنگ انداز عمر روزۀ جاوید را روزی مقدر ساختند. خاقانی. حریف صبوحم نه سبوح خوانم که از سبحۀ پارسا میگریزم. خاقانی. مستان صبوح آموخته وز می فتوح اندوخته می شمع روح افروخته، نقل مهیا ریخته. خاقانی. بی سیم و زر بشو تو و با سیم بر بساز کزبهر تو صبوح دو صد کیسه زر گشاد. خاقانی. جرعۀ جان از زکات هر صبوح بر سر سبوح خوان افشاندمی. خاقانی. در صبوح آن راح ریحانی بخواه دانۀ مرغان روحانی بخواه. خاقانی. گرچه صبوح فوت شدکوش که پیش از آفتاب زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان خوری. خاقانی. مرغ بهنگام زد نعرۀ هنگامه گیر کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح. خاقانی. نورهان دو صبح یک نفس است آن نفس صرف کن برای صبوح. خاقانی. هنگام صبوح موکب صبح هنگامه دریده اختران را. خاقانی. از من آموز دم زدن بصبوح دم مستغفرین بالاسحار. خاقانی. پیش کان قرّا شود سبوح خوان در صبوح عیش جان درخواستند. خاقانی. ترک سبوح گفته وقت صبوح عابدان سبحه ها دراندازند. خاقانی. تا بشب هم صبوح نوروز است روز در کار آن کنید امروز. خاقانی. ز گرمی روی خسرو خوی گرفته صبوح خرمی را پی گرفته. نظامی. رخساره بر آن زمین همی سود تا صبح در این صبوح می بود. نظامی. چه خوش باشد آهنگ نرم حزین بگوش حریفان مست صبوح. سعدی (گلستان). موسم نغمۀچنگست که در بزم صبوح بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست. سعدی. گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست از می کنند روزه گشا طالبان یار. حافظ. تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ و صنجی بدر پیر خرابات بریم. حافظ. صبوح گویم سبوح گوی چون باشم چو من ملامتی رخصه جوی باده بیار. ؟ ، اکل در بامداد. (بحر الجواهر). چاشت. (مهذب الاسماء) (ربنجنی) ، ماده شتر که در بامداد دوشیده شود. (منتهی الارب) ، پگاه. (منتهی الارب). صبح زود: گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک حجله برانداخت صبح، حجره بپرداخت خواب. خاقانی. آن می که منادی صبوح است آباد کن سرای روح است. نظامی. مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید. حافظ. شب یلدای بخششت را چرخ چه شود گر دم صبوح دهد. گلخنی قمی
بامدادی از شیر و شراب و مانند آن، خلاف غبوق. (منتهی الارب). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. (غیاث اللغات). آن شراب که از پس صبح خورند. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شرب در صبح. (بحر الجواهر). شرابی که بامداد خورند. (دهار) : صبوح از دست آن ساقی صبوح است مدام از دست آن دلبر مدام است. منوچهری. خوشا جام میا خوشا صبوحا خوشا کاین ماهرو ما را غلام است. منوچهری. سوی رز باید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خراب. منوچهری. خون حسین آن بچشد در صبوح واین بخورد ز اشتر صالح کباب. ناصرخسرو. ای ساقی سمن بر، درده تو بادۀ تر زیرا صبوح ما را هل من مزید باید. سنائی. بهر صبوح از درم مست درآمد نگار غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار. خاقانی. بنیاد عقل برفکند خوانچۀ صبوح عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند. خاقانی. همه با دردسر از بوی خمار شب عید بصبوح از نو رنگی دگر آمیخته اند. خاقانی. هم صبوح عید به کزبهر سنگ انداز عمر روزۀ جاوید را روزی مقدر ساختند. خاقانی. حریف صبوحم نه سبوح خوانم که از سبحۀ پارسا میگریزم. خاقانی. مستان صبوح آموخته وز می فتوح اندوخته می شمع روح افروخته، نقل مهیا ریخته. خاقانی. بی سیم و زر بشو تو و با سیم بر بساز کزبهر تو صبوح دو صد کیسه زر گشاد. خاقانی. جرعۀ جان از زکات هر صبوح بر سر سبوح خوان افشاندمی. خاقانی. در صبوح آن راح ریحانی بخواه دانۀ مرغان روحانی بخواه. خاقانی. گرچه صبوح فوت شدکوش که پیش از آفتاب زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان خوری. خاقانی. مرغ بهنگام زد نعرۀ هنگامه گیر کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح. خاقانی. نورهان دو صبح یک نفس است آن نفس صرف کن برای صبوح. خاقانی. هنگام صبوح موکب صبح هنگامه دریده اختران را. خاقانی. از من آموز دم زدن بصبوح دم مستغفرین بالاسحار. خاقانی. پیش کان قرّا شود سبوح خوان در صبوح عیش جان درخواستند. خاقانی. ترک سبوح گفته وقت صبوح عابدان سبحه ها دراندازند. خاقانی. تا بشب هم صبوح نوروز است روز در کار آن کنید امروز. خاقانی. ز گرمی روی خسرو خوی گرفته صبوح خرمی را پی گرفته. نظامی. رخساره بر آن زمین همی سود تا صبح در این صبوح می بود. نظامی. چه خوش باشد آهنگ نرم حزین بگوش حریفان مست صبوح. سعدی (گلستان). موسم نغمۀچنگست که در بزم صبوح بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست. سعدی. گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست از می کنند روزه گشا طالبان یار. حافظ. تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ و صنجی بدر پیر خرابات بریم. حافظ. صبوح گویم سبوح گوی چون باشم چو من ملامتی رخصه جوی باده بیار. ؟ ، اکل در بامداد. (بحر الجواهر). چاشت. (مهذب الاسماء) (ربنجنی) ، ماده شتر که در بامداد دوشیده شود. (منتهی الارب) ، پگاه. (منتهی الارب). صبح زود: گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک حجله برانداخت صبح، حجره بپرداخت خواب. خاقانی. آن می که منادی صبوح است آباد کن سرای روح است. نظامی. مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید. حافظ. شب یلدای بخششت را چرخ چه شود گر دم صبوح دهد. گلخنی قمی
حارث بن عوف بن مالک بن زید بن شداد ذرعه (کذا)... نیای مالک بن انس یکی از ائمۀ اربعه بود. و رجوع به انساب سمعانی، و حارث و امام مالک بن انس و مالک بن انس شود
حارث بن عوف بن مالک بن زید بن شداد ذرعه (کذا)... نیای مالک بن اَنَس یکی از ائمۀ اربعه بود. و رجوع به انساب سمعانی، و حارث و امام مالک بن انس و مالک بن انس شود
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 28 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 12 هزارگزی خاور راه آهن واقع است. منطقۀ دشت گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 180 تن است که شیعه اند و به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است... زیارتگاهی بنام عباس در این آبادی وجود دارد. ساکنان از طایفۀ سرخه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 28 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 12 هزارگزی خاور راه آهن واقع است. منطقۀ دشت گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 180 تن است که شیعه اند و به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است... زیارتگاهی بنام عباس در این آبادی وجود دارد. ساکنان از طایفۀ سرخه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
جمع واژۀ صبح، بمعنی بامداد. (منتهی الارب) (آنندراج). بامدادها. (غیاث اللغات) (تاج العروس). قال اﷲ عزوجل: فالق الاصباح، فراء گوید اگر اصباح و امساء (بفتح) بخوانیم جمع مساء و صبح است مانند ابکار و ابکار (بفتح و کسر) ، شاعر گوید: أفنی ̍ ریاحاً و ذوی ریاح تناسخ الامساء و الاصباح. (از تاج العروس)
جَمعِ واژۀ صبح، بمعنی بامداد. (منتهی الارب) (آنندراج). بامدادها. (غیاث اللغات) (تاج العروس). قال اﷲ عزوجل: فالق الاصباح، فراء گوید اگر اصباح و امساء (بفتح) بخوانیم جمع مساء و صبح است مانند ابکار و ابکار (بفتح و کسر) ، شاعر گوید: أفنی ̍ ریاحاً و ذوی ریاح تناسخ الامساء و الاصباح. (از تاج العروس)
ناشکیبا. بی حوصله. بی صبر. (ناظم الاطباء). عجول. بی تاب. بی قرار. مضطرب: بدان شب که معشوق من مرتحل شد دلی داشتم ناصبور وقلیقا. منوچهری. ناصبوران چو خاک و چون بادند ظفر و صبر هر دو هم زادند. سنائی. بلائی که باشم در آن ناصبور ز من دور دار ای ز بیداد دور. نظامی. مرد کز صید ناصبور افتد تیر او از نشانه دور افتد. نظامی. ، ناگزیر. ناچار. مجبور: بدان را ز نیکی کنم ناصبور ز نیکان بدی را کنم نیز دور. نظامی
ناشکیبا. بی حوصله. بی صبر. (ناظم الاطباء). عجول. بی تاب. بی قرار. مضطرب: بدان شب که معشوق من مرتحل شد دلی داشتم ناصبور وقلیقا. منوچهری. ناصبوران چو خاک و چون بادند ظفر و صبر هر دو هم زادند. سنائی. بلائی که باشم در آن ناصبور ز من دور دار ای ز بیداد دور. نظامی. مرد کز صید ناصبور افتد تیر او از نشانه دور افتد. نظامی. ، ناگزیر. ناچار. مجبور: بدان را ز نیکی کنم ناصبور ز نیکان بدی را کنم نیز دور. نظامی
ابن زید بن الغوث بن سعد بن عوف بن عدی بن مالکب بن زید بن سعد بن زرعه و هو حمیر الأصغر. یکی از اقیال یمن است و سیاط اصبحیّه، یعنی تازیانه های اصبحی، منسوب بدوست. و مالک بن انس، صاحب مذهب ازاحفاد او باشد و از این رو او را مالک بن انس اصبحی خوانند. و مؤلف حلل السندسیه ج اول ص 298 گوید: و منهم (ای حمیربن سبا) من ینتسب الی ذی اصبح. قال ابن حزم، هو ذو اصبح بن مالک بن زید من ولد سبا الأصغربن زید بن سهل بن عمرو بن قیس و وصل النسب. و ذکر الحازمی ان ّذا اصبح من کهلان... و رجوع به نفح الطیب ج 1 ص 139 شود. و در عقدالفرید آمده است که: ذواصبح حرث بن مالک بن زید بن الغوث است و ابرهه بن الصباح ملک تهامه از اولاداوست. و مادر او ریحانه دختر ابرهه الاشرم ملک حبشه است و پسر او ابوشمر در رکاب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب در صفین بشهادت رسید. و هم از فرزندان اوست رشدین بن عریب بن ابرهه سید حمیر بشام به زمان معاویه. ونیز یزید بن مفرّغ الشاعر. (عقدالفرید جزو3 ص 319)
ابن زید بن الغوث بن سعد بن عوف بن عدی بن مالکب بن زید بن سعد بن زرعه و هو حمیر الأصغر. یکی از اقیال یمن است و سیاط اصبحیّه، یعنی تازیانه های اصبحی، منسوب بدوست. و مالک بن انس، صاحب مذهب ازاحفاد او باشد و از این رو او را مالک بن انس اصبحی خوانند. و مؤلف حلل السندسیه ج اول ص 298 گوید: و منهم (ای حمیربن سبا) من ینتسب الی ذی اصبح. قال ابن حزم، هو ذو اصبح بن مالک بن زید من ولد سبا الأصغربن زید بن سهل بن عمرو بن قیس و وصل النسب. و ذکر الحازمی ان ّذا اصبح من کهلان... و رجوع به نفح الطیب ج 1 ص 139 شود. و در عقدالفرید آمده است که: ذواصبح حرث بن مالک بن زید بن الغوث است و ابرهه بن الصباح ملک تهامه از اولاداوست. و مادر او ریحانه دختر ابرهه الاشرم ملک حبشه است و پسر او ابوشمر در رکاب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب در صفین بشهادت رسید. و هم از فرزندان اوست رشدین بن عریب بن ابرهه سید حمیر بشام به زمان معاویه. ونیز یزید بن مفرّغ الشاعر. (عقدالفرید جزو3 ص 319)