نام وی میرزا محمدعلی و از نجبای اصفهان است. نظر بحدت ذهن از بیشتر صنایع مطلع بود و چهار تار را خوب میزد. این شعر ازوست و بد نگفته است: پائی نه که چون آئی از شوق ز جا خیزم دستی نه که برخیزم در دامنت آویزم افغان که در این منزل جائی نه که آسایم فریاد کزین وادی پائی نه که بگریزم. و او راست: به این امید که افتد بروی یار نگاهم نشسته ام بره انتظار و چشم براهم فغان که نیست بکوی تو و بروی تو هرگز گذار سال به سال و نگاه ماه بماهم. و نیز از اوست: آگاهی از آنش نه که در بندگی افتاد پنداشت زلیخا که خریده است غلامی. (از آتشکدۀ آذر ضمن تراجم شعرای معاصر وی). و رجوع به ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 186 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود