دیوزاده. زاده شده از دیو. بچۀ دیو. (ناظم الاطباء). از نژاد دیو. از تخمه دیوان: که گر گیو گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد. فردوسی. که برد آگهی نزد آن دیوزاد که آنجا سیاوخش دارد نژاد. فردوسی. کنون چون گشاده شد آن دیوزاد بچنگ است ما را غم و سرد باد. فردوسی. بطمع بزرگیم بدهی بباد بدان اژدهاپیکر دیوزاد. اسدی. گل را نتوان بباد دادن مهزاد به دیوزاد دادن. نظامی. همه در هراسیم ازین دیوزاد تویی دیوبند از تو خواهیم داد. نظامی. بمن بانگ برزد که ای دیوزاد شبیخون من چونت آید بیاد. نظامی. ، کنایه از اسب قوی هیکل و تیزرو. (غیاث) (آنندراج) : به چابک روی پیکرش دیوزاد. نظامی. ، خسرو دیوزاد، نامی از نامهای پهلوانان افسانه های قدیم. (یادداشت مؤلف)
دیوزاده. زاده شده از دیو. بچۀ دیو. (ناظم الاطباء). از نژاد دیو. از تخمه دیوان: که گر گیو گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد. فردوسی. که برد آگهی نزد آن دیوزاد که آنجا سیاوخش دارد نژاد. فردوسی. کنون چون گشاده شد آن دیوزاد بچنگ است ما را غم و سرد باد. فردوسی. بطمع بزرگیم بدهی بباد بدان اژدهاپیکر دیوزاد. اسدی. گل را نتوان بباد دادن مهزاد به دیوزاد دادن. نظامی. همه در هراسیم ازین دیوزاد تویی دیوبند از تو خواهیم داد. نظامی. بمن بانگ برزد که ای دیوزاد شبیخون من چونت آید بیاد. نظامی. ، کنایه از اسب قوی هیکل و تیزرو. (غیاث) (آنندراج) : به چابک روی پیکرش دیوزاد. نظامی. ، خسرو دیوزاد، نامی از نامهای پهلوانان افسانه های قدیم. (یادداشت مؤلف)
دانه ای به درشتی نخود و قهوه ای رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می روید و سفت می شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می شود، شیرزاده، زادۀ شیر، بچه شیر، کنایه از شجاع، دلیر، برای مثال یا رسول الله جوان ار شیرزاد / غیر مرد پیر سرلشکر مباد (مولوی۱ - ۶۳۹)
دانه ای به درشتی نخود و قهوه ای رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می روید و سفت می شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می شود، شیرزاده، زادۀ شیر، بچه شیر، کنایه از شجاع، دلیر، برای مِثال یا رسول الله جوان ار شیرزاد / غیرِ مردِ پیر سرلشکر مباد (مولوی۱ - ۶۳۹)
دیوزده. کسی که آسیب دیوش باشد. (غیاث) (آنندراج). جن زده. مصروع. مجنون. دیودیده: گهی چون دیوزد بیهوش گشتی فغان کردی و پس خاموش گشتی. (ویس و رامین). بجست از خواب همچون دیوزد مرد یکی آه از دل نالان برآورد. (ویس و رامین)
دیوزده. کسی که آسیب دیوش باشد. (غیاث) (آنندراج). جن زده. مصروع. مجنون. دیودیده: گهی چون دیوزد بیهوش گشتی فغان کردی و پس خاموش گشتی. (ویس و رامین). بجست از خواب همچون دیوزد مرد یکی آه از دل نالان برآورد. (ویس و رامین)
گردباد را گویند که هوا را تاریک و سیاه سازد. (جهانگیری). گردباد. (برهان) (غیاث) (شرفنامه) (ناظم الاطباء). باد تندی که هوا را تاریک کند. (از برهان) (از ناظم الاطباء). طوفان بادی. اعصار. صرصر. طوفانی که در آن تودۀ ضخیمی از گرد و غبار جو را تیره کند. رجوع به گردباد شود: چو کشتی در آن بندگاه اوفتاد ز دیوانگی گشت چون دیوباد. نظامی. همه چون دیوباد خاک انداز بلکه چون دیوچه سیاه و دراز. نظامی. می تاخت نجیب دشت بر دشت دیوانه چو دیوباد میگشت. نظامی. همان پای کوبان کشمیرزاد معلق زن از رقص چون دیوباد. نظامی. ، مجازاً اسب تند. (ناظم الاطباء) : چو زآن دشت بگذشت چون دیوباد. نظامی. بگردندگی کنیتش دیوباد. نظامی. ، تندرو (شتر بختی). (ناظم الاطباء) ، جنون و دیوانگی. (برهان) (ناظم الاطباء)
گردباد را گویند که هوا را تاریک و سیاه سازد. (جهانگیری). گردباد. (برهان) (غیاث) (شرفنامه) (ناظم الاطباء). باد تندی که هوا را تاریک کند. (از برهان) (از ناظم الاطباء). طوفان بادی. اعصار. صرصر. طوفانی که در آن تودۀ ضخیمی از گرد و غبار جو را تیره کند. رجوع به گردباد شود: چو کشتی در آن بندگاه اوفتاد ز دیوانگی گشت چون دیوباد. نظامی. همه چون دیوباد خاک انداز بلکه چون دیوچه سیاه و دراز. نظامی. می تاخت نجیب دشت بر دشت دیوانه چو دیوباد میگشت. نظامی. همان پای کوبان کشمیرزاد معلق زن از رقص چون دیوباد. نظامی. ، مجازاً اسب تند. (ناظم الاطباء) : چو زآن دشت بگذشت چون دیوباد. نظامی. بگردندگی کنیتش دیوباد. نظامی. ، تندرو (شتر بختی). (ناظم الاطباء) ، جنون و دیوانگی. (برهان) (ناظم الاطباء)
زاده شده از دیو. بچۀ دیو، دیونژاد: از این دیوزاده یکی شاه نو نشانند با تاج بر گاه نو. فردوسی. از آدمیان دیوزاده دیوانگیش خلاص داده. نظامی. هجوم عزیمتی است که آن دیوزاده را بر خوانمی زبون و مسخر همی کنم. سوزنی
زاده شده از دیو. بچۀ دیو، دیونژاد: از این دیوزاده یکی شاه نو نشانند با تاج بر گاه نو. فردوسی. از آدمیان دیوزاده دیوانگیش خلاص داده. نظامی. هجوم عزیمتی است که آن دیوزاده را بر خوانمی زبون و مسخر همی کنم. سوزنی
ابوالساج دیودادبن دیودست. مؤسس سلسلۀ ساجیان در آذربایجان (فوت 266 ه. ق.) واز امرای معروف دستگاه خلفای عباسی است. رجوع به ابوالساج و ساجیان و تاریخ سیستان ص 230 و مجمل التواریخ ص 369 شود، دیودادبن افشین (محمد) بن دیوداد که نوادۀ دیوداد مؤسس سلسلۀ ساجیان است
ابوالساج دیودادبن دیودست. مؤسس سلسلۀ ساجیان در آذربایجان (فوت 266 هَ. ق.) واز امرای معروف دستگاه خلفای عباسی است. رجوع به ابوالساج و ساجیان و تاریخ سیستان ص 230 و مجمل التواریخ ص 369 شود، دیودادبن افشین (محمد) بن دیوداد که نوادۀ دیوداد مؤسس سلسلۀ ساجیان است