جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دیولاخ

دیولاخ

دیولاخ
دیوگاه، جای دیوان، بیابان وسیع و هولناک و دور از آبادی، برای مِثال در تف این بادیۀ دیولاخ / خانۀ دل تنگ و غم دل فراخ (نظامی۱ - ۶۷)
دیولاخ
فرهنگ فارسی عمید

دیولاخ

دیولاخ
مُرَکَّب اَز: دیو + لاخ، لیک لهجۀ آذری، (یادداشت مؤلف)، جا و مقام دیو را گویند چه لاخ معنی مکان است همچو سنگلاخ و رودلاخ. (برهان)، یعنی مکان دیو، چه لاخ بمعنی جای و مکان و این بیشتر به ترکیب گفته مانند سنگلاخ و رودلاخ واهرمن لاخ. (آنندراج)، مسکن دیوان. (غیاث)، جای دیوان را گویند چه لاخ بمعنی جا باشد مانند سنگلاخ و رودلاخ و گله لاخ. (جهانگیری)، جای دیو. (اوبهی) :
دیولاخی چنین که دیو همی
زو بدوزخ فروخزد به رسن.
ابوالفرج رونی.
، جایگاه خراب و خرابه. (برهان)، خرابۀ دور از آبادی. (شرفنامۀ منیری)، جای دور از آبادانی که مردم آنجا نرسند. (صحاح الفرس)، صحرا و خارستانی را گویند که از آبادانی دور باشد. (برهان)، خارستان. (شرفنامۀ منیری)، جائی دشوار بود دور از آبادی و خارستان. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)، جائی دشوار بود دوراز آبادی و خارستان. (فرهنگ اسدی)، جایی دور از آبادانی و خارستان و سنگلاخ که در آن بیابان خاک و ریگ کم بود. (نسخۀ فرهنگ اسدی) :
چریده دیولاخ آکنده پهلو
به تن فربه میان چون موی لاغر.
عنصری.
ز آباد رفته سوی دیولاخ
بر او تنگ گشته جهان فراخ.
شمس الدین کوتوال (از صحاح الفرس)،
بکوهی دگر بود غاری فراخ
فرازش که سخت و بن دیولاخ.
اسدی.
در دیولاخهاش بدانسان غریو دیو
کاید بگوش گاه وغا نغمۀ زغن.
لامعی.
در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل بمسکن درآورم.
خاقانی.
آن بیابان که گرد این طرف است
دیولاخی مهول و بی علف است.
نظامی.
چو زان دشت بگذشت چون دیوباد
قدم در دگر دیولاخی نهاد.
نظامی.
در تف این بادیۀ دیولاخ
خانه دل تنگ و غم دل فراخ.
نظامی.
، چراگاه دور. (برهان)، چراگاه و مرغزار که از آبادانی دور بود. (اوبهی)، چراگاه. (حبیش تفلیسی) : اسبان به مرغزار فرستاد واستران سلطانی به دیولاخهای رباط... گسیل کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362) ، سردسیر. (برهان) (اوبهی) (صحاح الفرس)، سردسیر باشد و در معنی سردستان آید چنانکه گوئی سنگلاخ یعنی سنگستان. (نسخه ای ازلغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا

دیو لاخ

دیو لاخ
مقام دیو مکان دیو، صحرایی که از آبادی دور باشد، جایگاه خراب خرابه، چراگاه دور دست، سرد سیر
فرهنگ لغت هوشیار

دولاخ

دولاخ
غبار و گرد و خاک. (ناظم الاطباء). در تداول عامۀ جنوب خراسان دولَخ گویند
لغت نامه دهخدا

یولاخ

یولاخ
کشور ناآبادان وبی آب، (ناظم الاطباء)، مکان سراب و بی آب و دور از آبادانی را گویند، (برهان) (آنندراج)، به احتمالی صورت اصلی کلمه ’دیولاخ’ بوده است، (یادداشت لغت نامه)، و یا کلمه ترکی است به معنی جایی که علف و سبزه آن را چیده اند از مصدر ’یولماخ’ به معنی چیدن سبزه و علف
لغت نامه دهخدا