سه پایۀ آهنی باشد که دیگ مسین را بر بالای آن گذارند و طعام پزند. (برهان) (از آنندراج). سه پایۀ آهنی را گویند که دیزه بمعنی دیگ مسی را بر بالای آن نهند و اطعمه پزند. (جهانگیری)
سه پایۀ آهنی باشد که دیگ مسین را بر بالای آن گذارند و طعام پزند. (برهان) (از آنندراج). سه پایۀ آهنی را گویند که دیزه بمعنی دیگ مسی را بر بالای آن نهند و اطعمه پزند. (جهانگیری)
حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مِثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
مقعد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشستنگاه و کون و سرین، (ناظم الاطباء) : سخن تیز و دهان چون تیزدان است سخن قارورۀ شاش بیان است، فوقی یزدی (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
مقعد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشستنگاه و کون و سرین، (ناظم الاطباء) : سخن تیز و دهان چون تیزدان است سخن قارورۀ شاش بیان است، فوقی یزدی (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی از دهستان هشیوار است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و دارای 239 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، قریه ای است سه فرسنگی مغربی شهر داراب فارس، (فارسنامۀ ناصری)
دهی از دهستان هشیوار است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و دارای 239 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، قریه ای است سه فرسنگی مغربی شهر داراب فارس، (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن با 1014 تن سکنه واقع در 12 هزارگزی شمال فومن و2 هزارگزی راه فرعی شیادرویشان به بازار جمعه. آب آن از رود خانه ماسوله و گاز رودبار تأمین میشود و محصول آن برنج، چای، توتون سیگار، ابریشم و مرغابی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن با 1014 تن سکنه واقع در 12 هزارگزی شمال فومن و2 هزارگزی راه فرعی شیادرویشان به بازار جمعه. آب آن از رود خانه ماسوله و گاز رودبار تأمین میشود و محصول آن برنج، چای، توتون سیگار، ابریشم و مرغابی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دومقابل و مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). دوچند. دوبرابر. دومقابل. ضعف. مضعوف. مضاعف. (یادداشت مؤلف) : به شبگیر چون ریسمان برشمرد دوچندان که هر بار بردی ببرد. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. - دوچندان شدن، دوبرابر شدن. دو چندان گردیدن. تضاعف. مضاعف شدن. (یادداشت مؤلف) : گر بپسندیش دگرسان شود چشمۀ آن آب دوچندان شود. نظامی. - دوچندان گردیدن یا گشتن، تضعیف. مضاعف کردن. دوبرابر شدن: دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی ست که اگر باز ستانند دوچندان گردد. صائب
دومقابل و مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). دوچند. دوبرابر. دومقابل. ضعف. مضعوف. مضاعف. (یادداشت مؤلف) : به شبگیر چون ریسمان برشمرد دوچندان که هر بار بردی ببرد. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. - دوچندان شدن، دوبرابر شدن. دو چندان گردیدن. تضاعف. مضاعف شدن. (یادداشت مؤلف) : گر بپسندیش دگرسان شود چشمۀ آن آب دوچندان شود. نظامی. - دوچندان گردیدن یا گشتن، تضعیف. مضاعف کردن. دوبرابر شدن: دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی ست که اگر باز ستانند دوچندان گردد. صائب
کیسه ای که در آن سوزنها رانگهدارند. (آنندراج). استوانه ای کاواک از چوب یا فلز که در آن سوزن گذارند. (ناظم الاطباء) : به تشریفت چو سوزندان جیب از نرمدست آل زبانی آتشینم هست ولیکن درنمیگیرد. نظام قاری
کیسه ای که در آن سوزنها رانگهدارند. (آنندراج). استوانه ای کاواک از چوب یا فلز که در آن سوزن گذارند. (ناظم الاطباء) : به تشریفت چو سوزندان جیب از نرمدست آل زبانی آتشینم هست ولیکن درنمیگیرد. نظام قاری
دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 18هزارگزی شمال باختری اصطهبانات در کنار راه فرعی اصطهبانات به خرامه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 18هزارگزی شمال باختری اصطهبانات در کنار راه فرعی اصطهبانات به خرامه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
محاصره. حصار. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهربند. حصارداری: در آن سالی کجا روید به سنگ خاره بر نعمت ز خصم او به شهر خصم باشد قحط و دربندان. قطران. در این مدت که دربندان بود، بقدر صدهزار آدمی بیش یا کم از درد پای و دهان و دندان هلاک شدند. (تاریخ سیستان). به درهای شارستان جنگ آغاز کردند و هر روز به دو وقت حرب بود و این دربندان مدت هشت ماه بماند. (تاریخ سیستان). چون نزدیک بیت المقدس رسید (عمر) جمله لشکریان و سرداران... که به محاصره و دربندان ایلیا مشغول بودند، امیرالمؤمنین را استقبال کردند. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی). چون به حق بیدار نبود جان ما هست بیدرای چو دربندان ما. مولوی. ورنه درمانی تو در دندان من مخلصت نبود ز دربندان من. مولوی. آن بلده را محاصره نمودند و زمان دربندان امتداد یافته، متعاقب و متواتر امرا و اعیان از امین روی گردان شده به طاهر پیوستند. (حبیب السیر). به فضل سبحانه و تعالی در این دو سال دربندانی نبود و حادثۀ غریب و واقعۀ صعب نیفتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 42). ولایتی سردسیر... بر بیست فرسنگی شهر بم و به معنی همان حصار و دربندان قائم بود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 41). چون امیر مبارز از دربندان غز و مغولان روی باز ولایت خویش نهاد، شهر و قلعه بدست سعدالدین... سپرد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 44). این دربندان در سال سبع و خمسین و ثمانمائه بود ودر دی ماه تا آخر بهمن چون دربندان متمادی شد... (تاریخ جدید یزد). هرچند کوشیدند هیچ امکان تسخیر شهر نبود و مدت چهل وپنج روز دربندان. (تاریخ جدید یزد). ذکر آمدن امیرزاده خلیل... به محاصرۀ یزد و قصد دربندان امیرزاده. (تاریخ جدید یزد)، تحصن. قلعه بندان، تخته کردن دکاکین، و این را در عرف هند هئت تال گویند. (آنندراج). بسته شدن درها خاصه در دکانها: شهر رمضان گرچه مبارک شهری است اما در وی همیشه دربندان است. واله هروی (از آنندراج)
محاصره. حصار. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهربند. حصارداری: در آن سالی کجا روید به سنگ خاره بر نعمت ز خصم او به شهر خصم باشد قحط و دربندان. قطران. در این مدت که دربندان بود، بقدر صدهزار آدمی بیش یا کم از درد پای و دهان و دندان هلاک شدند. (تاریخ سیستان). به درهای شارستان جنگ آغاز کردند و هر روز به دو وقت حرب بود و این دربندان مدت هشت ماه بماند. (تاریخ سیستان). چون نزدیک بیت المقدس رسید (عمر) جمله لشکریان و سرداران... که به محاصره و دربندان ایلیا مشغول بودند، امیرالمؤمنین را استقبال کردند. (ترجمه تاریخ اعثم کوفی). چون به حق بیدار نبود جان ما هست بیدرای چو دربندان ما. مولوی. ورنه درمانی تو در دندان من مخلصت نبود ز دربندان من. مولوی. آن بلده را محاصره نمودند و زمان دربندان امتداد یافته، متعاقب و متواتر امرا و اعیان از امین روی گردان شده به طاهر پیوستند. (حبیب السیر). به فضل سبحانه و تعالی در این دو سال دربندانی نبود و حادثۀ غریب و واقعۀ صعب نیفتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 42). ولایتی سردسیر... بر بیست فرسنگی شهر بم و به معنی همان حصار و دربندان قائم بود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 41). چون امیر مبارز از دربندان غز و مغولان روی باز ولایت خویش نهاد، شهر و قلعه بدست سعدالدین... سپرد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 44). این دربندان در سال سبع و خمسین و ثمانمائه بود ودر دی ماه تا آخر بهمن چون دربندان متمادی شد... (تاریخ جدید یزد). هرچند کوشیدند هیچ امکان تسخیر شهر نبود و مدت چهل وپنج روز دربندان. (تاریخ جدید یزد). ذکر آمدن امیرزاده خلیل... به محاصرۀ یزد و قصد دربندان امیرزاده. (تاریخ جدید یزد)، تحصن. قلعه بندان، تخته کردن دکاکین، و این را در عرف هند هئت تال گویند. (آنندراج). بسته شدن درها خاصه در دکانها: شهر رمضان گرچه مبارک شهری است اما در وی همیشه دربندان است. واله هروی (از آنندراج)
که دندانی تیز و درنده دارد. که دندانی تند و نوک تیز دارد. درنده. برنده. برا: ابا وی بر آن گاه آرام و ناز نشستی یکی تیزدندان گراز. فردوسی. ز دد، تیزدندانتر از شیر نیست که اندر دلش بیم شمشیر نیست. فردوسی. که گر پروری بچۀ نره شیر شود تیزدندان و گردد دلیر. فردوسی. کنون تیزدندان تر آمد به جنگ که دندان نماندستش از بس درنگ. اسدی (گرشاسب نامه). مرا بیم شمشیر چندان بود که شمشیر من تیزدندان بود. نظامی. ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان. سعدی (گلستان). ، کنایه از حریص و طامع. (آنندراج). آزمند و حریص و طمعکار. (ناظم الاطباء) : بگفتا نیکمردی کن نه چندان که گردد چیره گرگ تیزدندان. سعدی (از آنندراج). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
که دندانی تیز و درنده دارد. که دندانی تند و نوک تیز دارد. درنده. برنده. برا: ابا وی بر آن گاه آرام و ناز نشستی یکی تیزدندان گراز. فردوسی. ز دَد، تیزدندانتر از شیر نیست که اندر دلش بیم شمشیر نیست. فردوسی. که گر پروری بچۀ نره شیر شود تیزدندان و گردد دلیر. فردوسی. کنون تیزدندان تر آمد به جنگ که دندان نماندستش از بس درنگ. اسدی (گرشاسب نامه). مرا بیم شمشیر چندان بود که شمشیر من تیزدندان بود. نظامی. ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان. سعدی (گلستان). ، کنایه از حریص و طامع. (آنندراج). آزمند و حریص و طمعکار. (ناظم الاطباء) : بگفتا نیکمردی کن نه چندان که گردد چیره گرگ تیزدندان. سعدی (از آنندراج). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی از دهستان کرارج بخش حومه شهرستان اصفهان، جلگه، معتدل، دارای 180 تن سکنه، آب آن از زاینده رود و چاه، محصول آنجا غلات و ذرت و صیفی و پنبه و تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن ماشین رو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان کرارج بخش حومه شهرستان اصفهان، جلگه، معتدل، دارای 180 تن سکنه، آب آن از زاینده رود و چاه، محصول آنجا غلات و ذرت و صیفی و پنبه و تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن ماشین رو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)