که دندانی تیز و درنده دارد. که دندانی تند و نوک تیز دارد. درنده. برنده. برا: ابا وی بر آن گاه آرام و ناز نشستی یکی تیزدندان گراز. فردوسی. ز دد، تیزدندانتر از شیر نیست که اندر دلش بیم شمشیر نیست. فردوسی. که گر پروری بچۀ نره شیر شود تیزدندان و گردد دلیر. فردوسی. کنون تیزدندان تر آمد به جنگ که دندان نماندستش از بس درنگ. اسدی (گرشاسب نامه). مرا بیم شمشیر چندان بود که شمشیر من تیزدندان بود. نظامی. ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان. سعدی (گلستان). ، کنایه از حریص و طامع. (آنندراج). آزمند و حریص و طمعکار. (ناظم الاطباء) : بگفتا نیکمردی کن نه چندان که گردد چیره گرگ تیزدندان. سعدی (از آنندراج). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود