جدول جو
جدول جو

معنی دیزندان

دیزندان((زَ))
سه پایه ای آهنین که دیگ مسین را بر بالای آن گذارند و طعام پزند
تصویری از دیزندان
تصویر دیزندان
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دیزندان

دیزندان

دیزندان
سه پایه ای آهنین که دیگ مسین را بربالای آن گذارند و طعام پزند
دیزندان
فرهنگ لغت هوشیار

دیزندان

دیزندان
سه پایۀ آهنی باشد که دیگ مسین را بر بالای آن گذارند و طعام پزند. (برهان) (از آنندراج). سه پایۀ آهنی را گویند که دیزه بمعنی دیگ مسی را بر بالای آن نهند و اطعمه پزند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

تیزدندان

تیزدندان
دارای دندان های تیز و بُرنده، کنایه از حریص، طمع کار، کنایه از درنده، برای مِثال ترحم بر پلنگ تیزدندان / ستمگاری بُوَد بر گوسفندان (سعدی - ۱۷۹)
تیزدندان
فرهنگ فارسی عمید

سوزندان

سوزندان
ظرف کوچک استوانه شکل که در آن سوزن بگذارند، جای سوزن
سوزندان
فرهنگ فارسی عمید

دربندان

دربندان
حالت بسته بودن درها و بستن در خانه ها یا دکان ها، برای مِثال شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی - لغتنامه - دربندان)، محاصره
دربندان
فرهنگ فارسی عمید