جدول جو
جدول جو

معنی دیریاز - جستجوی لغت در جدول جو

دیریاز
دیریازنده، دراز، طولانی، برای مثال پراندیشه بود آن شب دیریاز / چوخورشید بنمود تاج از فراز (فردوسی - ۲/۸)
تصویری از دیریاز
تصویر دیریاز
فرهنگ فارسی عمید
دیریاز
(عِ رَ)
مرکّب از: دیر = طویل، دور + یاز = یازنده. کشنده، دراز شونده، دیرکشنده. دراز. طویل پردوام. دیرنده. درازمدت. دیرکش. بعضی از فرهنگ نویسان گمان برده اند که کلمه دیر یاز با باء موحده است به قیاس از دیرباز. (از یادداشت مرحوم دهخدا)، کنایه از زمان دراز باشد و معنی ترکیبی آن بطی ٔ الحرکت بود چه یاز حرکت را گویند و دیرباز بموحده بجای تحتانی دوم چنانکه شهرت گرفته غلط محض بلکه خطای فاحش است. (آنندراج) (بهار عجم) :
اگر زندگانی بود دیریاز
بدین دیر خرم بمانم دراز.
فردوسی.
- دولت دیریاز، دولت دراز مدت:
سرانجام از این دولت دیریاز
سخن گویم این نامه گردد دراز.
فردوسی.
هرآنگه که اندیشه گردد دراز
ز شاهی و از دولت دیر یاز.
فردوسی.
برستم چنین گفت کای سرفراز
بترسم که این دولت دیریاز.
فردوسی.
- شب دیریاز، شب طویل دراز مدت:
همه مست بودندو گشتند باز
بپیموده گردان شب دیریاز.
فردوسی.
بپایین که شاه خفته بناز
شده یک زمان از شب دیریاز.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی)،
بشادی سرآمد شب دیریاز.
چوخورشید رخشنده بگشاد راز.
فردوسی.
اگر چند باشد شب دیریاز
بر او تیرگی هم نماند دراز.
اسدی.
چو پیلان از آنجای کردند باز
شوند آن گره در شب دیریاز.
اسدی.
چو بر تیره شعر شب دیریاز
سپیده کشید از سپیدی طراز.
اسدی.
کجا گرد مصاف اوجهان شب کرد بر اعدا
شب آن قوم چون روز قیامت دیریاز آمد.
امیر معزی.
بر بوی خیال زودسیرت
خواب شب دیریاز بستیم.
خاقانی.
چو پاسی گذشت از شب دیریاز
دو پاس دگر مانده هر یک دراز.
نظامی.
وگر زنده دارد شب دیریاز
نخسبند مردم به آرام و ناز.
سعدی.
چون کوته است دستم از آن گیسوی دراز
زین پس من و خیالش و شبهای دیریاز.
خواجو.
- شبی دیریاز، شبی دیر کشنده و طولانی:
شبی دیریاز و بیابان دراز
نیازم بدان بارۀ راه بر.
دقیقی.
در ایوان شاهی شبی دیریاز
به خواب اندرون بود با ارنواز.
فردوسی.
- شبی دیریازان، شبی دیریاز. طولانی:
کنیزان برفتند و برگشت زال
شبی دیریازان ببالای سال.
فردوسی.
- عمر دیریاز، طویل. دیرنده. دراز مدت:
در امل تا دیریازی و درازی ممکن است
چون امل بادا ترا عمر درازو دیریاز.
سوزنی.
خضر عمری حیات عالم را
مدد عمر دیریاز فرست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دیریاز
طویل، دراز، پردوام
تصویری از دیریاز
تصویر دیریاز
فرهنگ لغت هوشیار
دیریاز
آن چه که مدتی دراز بکشد، کهن، قدیمی
تصویری از دیریاز
تصویر دیریاز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داریاو
تصویر داریاو
(پسرانه)
نام یکی از شهریاران پارس در زمان سلوکیها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میریام
تصویر میریام
(دخترانه)
قوی و فربه، نام خواهر موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیریاب
تصویر دیریاب
آنچه دیر پیدا شود، آنچه به دشواری به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیر از
تصویر غیر از
حرف استثنا، جز، به جز، غیر، الّا، مگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیریدن
تصویر دیریدن
دیر شدن، طول کشیدن، به طول انجامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، مدت دراز، زمان پیشین، عهد قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان دیر، زمان قدیم، از مدت دراز، دیروقت، بی موقع، دیرگاهان، دیرگهان
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ / دِ)
دیرپیوند، (یادداشت مؤلف)، دیرآشنا:
چو این نامه آمد بسوی گراز
پراندیشه شد مهتر دیرساز،
فردوسی،
چنین داد پاسخ که آز و نیاز
دو دیوند پتیاره و دیرساز،
فردوسی،
اگر چه شود بخت او دیرساز
شود بخت فیروز با خوشنواز،
فردوسی،
چنین داد پاسخ به کسری که آز
ستمکاره دیوی بود دیرساز،
فردوسی،
یکی گفت کای شاه کهترنواز
چرا گشتی اکنون چنین دیرساز،
فردوسی،
- اختردیرساز، بخت دیرساز، بخت نامساعد، بخت ناسازگار:
برفتند و نومید بازآمدند
که با اختردیرساز آمدند،
فردوسی،
بتاریخ شاهان نیاز آمدم
به پیش اختر دیرساز آمدم،
فردوسی،
- بخت دیرساز، بخت نامساعد:
اگرچه بدی بختشان دیرساز
به کهتر نبرداشتندی نیاز،
فردوسی،
- گنبد دیرساز،آسمان ناسازگار، دیرآشتی:
بدیدم که این گنبد دیرساز
نخواهد همی لب گشادن براز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ تَ / تِ)
که تاخت ممتد و طولانی دارد، که تاخت و تاز او دراز کشد:
بده پند و خاموش یکچند روزی
یله کن بدین کرۀ دیر تازش،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ)
شب کوتاه که دراز نباشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ’دیریاز’ شود
لغت نامه دهخدا
(رْ)
صفت دیریاز. طول مدت. درازی مدت:
در امل تا دیریازی و درازی ممکن است
چون امل بادا ترا عمر دراز دیریاز.
سوزنی.
رجوع به دیریاز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیر یاز
تصویر دیر یاز
آنچه که مدتی دراز بکشد طولانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیررام
تصویر دیررام
خودسر، که آسان تن به اطاعت ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارباز
تصویر دارباز
کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد بند باز ریسمان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوریاب
تصویر دوریاب
تیز فهم، سریع الانتقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر باز
تصویر دیر باز
مدت متمادی دور و دراز زمان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر یاب
تصویر دیر یاب
آنچه که دشوار بدست آید صعب الوصول مقابل زود یاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
قدیم، کهن، دیرین، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان قدیم، زمان دیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیریدن
تصویر دیریدن
طول کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، زمان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میدیاز
تصویر میدیاز
اتساع غیر طبیعی و ثابت مردمک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیرساز
تصویر قیرساز
گژف ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارباز
تصویر دارباز
داربازنده، کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد، بندباز، ریسمان باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
((نِ))
دیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان قدیم، دیروقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرپای
تصویر دیرپای
پایدار، بادوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، زمان پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
قدمت، با قدمت، پرقدمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
مدت مدید
فرهنگ واژه فارسی سره
بی وقوف، صعب الحصول
متضاد: سهل الوصول
فرهنگ واژه مترادف متضاد