جدول جو
جدول جو

معنی دوغینه - جستجوی لغت در جدول جو

دوغینه(نَ / نِ)
دوغه. آلتی است که بدان ماست و روغن مصفی سازند. (آنندراج). رجوع به دوغه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارینه
تصویر دارینه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سقز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
گاو یا گوسفند که شیرش را دوشیده باشند، شیر بیرون کشیده از پستان گاو یا گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوبینی
تصویر دوبینی
یکی را دوتا دیدن، لوچ بودن، لوچی، حالت چشم که یک چیز را دوتا ببیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشیزه
تصویر دوشیزه
بانوی جوان شوهرنکرده، دختر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوزینه
تصویر جوزینه
حلوایی که با مغز گردو یا بادام درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوزینه
تصویر بوزینه
نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسیده
تصویر دوسیده
چسبیده، چیزی که به چیز دیگر چسبیده باشد، برای مثال چو الماس دوسیده شد بر کباب / به جنبش درآمد ز هر سو عقاب (نظامی۶ - ۱۱۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوگانه
تصویر دوگانه
دوتایی، هر چیزی که مرکب از دو جزء یا دو عنصر باشد، نماز دو رکعتی، دو رکعت نماز، نماز صبح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
دسته
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، ایّاره، برنجن، دست برنجن، ورنجن، سوار، دستیاره، آورنجن، اورنجن، یارج، یاره برای مثال تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینۀ حوران شوم (نظامی۱ - ۴۵)،
دستکش، پوشاک دست،
امضا، حکم، دست خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشینه
تصویر دوشینه
دوشین، شب گذشته، دیشب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوزینه
تصویر دوزینه
دوزنه، سوزن، نیش حشرات گزنده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
دوزنه. دوزینه. نیش حیوانات گزنده. (ناظم الاطباء). به معنی دوزنه است که نیش جانوران گزنده باشد. (برهان) (آنندراج). به معنی دوژه است. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دُ نِ)
دهی است از دهستان پهلوی دژ بخش بانۀ شهرستان سقز. واقعدر 18 هزارگزی خاور بانه. 150 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کهنه و مستعمل. (انجمن آرا) (برهان) ، آهن داغ
لغت نامه دهخدا
(دُ غَ نَ)
نام احمقی است، یا نام زنی است مشهور در حماقت. (منتهی الارب). علم است احمق را، و گویند نام زنی است احمق. (از اقرب الموارد). و رجوع به دغه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ / نِ)
دروغی. دروغین. دروغ. و رجوع به دروغی و دروغین شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
منسوب به دوش. (ناظم الاطباء). دوشین. دیشبینه. دیشبی. (یادداشت مؤلف). به معنی دوش که شب گذشته باشد. (آنندراج) ، دیشب و شب گذشته. (ناظم الاطباء). شب پیش. دوشین. دوش. (یادداشت مؤلف) :
گفتم که بیا وعده دوشینه بیار
ور نه بخروشم از تو اکنون چو هزار.
فرخی.
دوشینه پی شراب می گردیدم
افسرده گلی کنار آتش دیدم.
(منسوب به خیام).
به جان آوردن دوشینه منگر
بجان بین کآوریدم دیده بر سر.
نظامی.
همان افسانۀ دوشینه گفتند
همان لعل پرندوشینه سفتند.
نظامی.
ملک برخاست جام باده در دست
هنوز از بادۀ دوشینه سرمست.
نظامی.
ماه دوشینه را رساند به مهد
بست کابین چنانکه باشد عهد.
نظامی.
مگر طشت دوشینه کافتاده بود
به وقت سحرگه صدا داده بود.
نظامی.
ز دهقان دوشینه یاد آمدش.
سعدی (بوستان).
که دوشینه معذور بودی و مست
ترا و مرا بربط و سر شکست.
سعدی (بوستان).
سحرگه میان بست و در باز کرد
همان لطف دوشینه آغاز کرد.
سعدی (بوستان).
دوشینه به کوی می فروشان
پیمانۀ می به زر خریدم.
جلال الدین اکبرشاه (از تاریخ ادبیات صفا ج 5 بخش 1 ص 455).
دوشینه بر آستان یاد از سر درد می مالیدم سر و دودست و رخ زرد بر حلقۀ در دست زدم گفت: چرا؟ بیهوده بود کوفتن آهن یوسف عادل شاه. (از تاریخ ادبیات صفاج 5 بخش 1 ص 448).
- دوشینه شب، شب گذشته و دیشب. (ناظم الاطباء). شب دوشین. (یادداشت مؤلف) :
دیدی چه دراز بود دوشینه شبم
هان ای شب وصل آن چنان باش که دوش.
عنصری
منسوب به دوش به معنی کتف و شانه، بار بر دوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دروغینه
تصویر دروغینه
دروغی دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
قدیم، کهن، دیرین، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوزینه
تصویر بوزینه
مراد میمون است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوگانه
تصویر دوگانه
عدد دو، دو عدد، دوبدو، دو تا دو تا، دوتایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو زنه
تصویر دو زنه
مردی که دارای دو زن باشد، نیش زنبور پشه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
بکر (اعم از مرد و زن)، دختر بکر جمع دوشیزگان یا دوشیزگان جنت حوران بهشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
شیر بیرون کشیده (پستان زن گاو و گوسفند و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیده
تصویر دوسیده
چسبیده، ملصق برای مکیدن، وابسته (بدیگری)، لغزیده، معقد لخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
کهنه و مستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشینه
تصویر دوشینه
منسوب به دوش (شب گذشته) دیشبی
فرهنگ لغت هوشیار
دستبند دست برنجن، دسته کارد شمشیر طنبود عود و غیره، مکتوبی که بدست خود نویسد دستخط، فرمان پادشاه توقیع حکم، امضا، آنچه که در پایان کتاب الحاق کنند مانند نام خود تاریخ اتمام و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوزینه
تصویر بوزینه
((نِ))
میمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
((نَ یا نِ))
کهنه، مستعمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
قدمت، با قدمت، پرقدمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دروغین
تصویر دروغین
کاذب، جعلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
امضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوشیزه
تصویر دوشیزه
آنسه، خانم، باکره
فرهنگ واژه فارسی سره