جدول جو
جدول جو

معنی دهدهان - جستجوی لغت در جدول جو

دهدهان
(دُ دُ / دَ دَ)
صد شتر و زایدبر آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهستان
تصویر دهستان
چند ده نزدیک به هم که جزء یک بخش باشد، قسمتی از بخش، بخش نیز قسمت کوچکی از شهر و شامل چند دهستان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده گان
تصویر ده گان
ده ده، ده تا ده تا، ده تایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادران
تصویر دادران
رانندۀ داد، دادگستر، برای مثال ذبیح الله او بد ز پیغمبران / پسندیدۀ داور دادران (شمسی - لغتنامه - دادران)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدوان
تصویر دیدوان
دیدبان، نگاهبان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد، دیده دار، دیده ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندهان
تصویر اندهان
اندوه، برای مثال به حج شدی و من از اندهان هجرانت / به گرد خانۀ تو گشته ام چو حاج دوان (مسعودسعد - ۵۳۲)، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغدغان
تصویر دغدغان
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، تاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بددهان
تصویر بددهان
کسی که به دیگران دشنام بدهد و ناسزا بگوید، بدزبان، ناسزاگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدبان
تصویر دیدبان
دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیده ور، دیده دار، قراول، نگاهبان
دیده بان فلک: کنایه از زحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندهان
تصویر سندهان
عود هندی، درختی با چوب قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند و معمولاً در هند و هندوچین می روید، انجوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
خاندان، خانواده، خانمان، تبار، قبیله، دوده، دودخانه
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار، جلگه ای معتدل و دارای 100 تن سکنه، آب آنجا از قنات، محصول آن غلات و پنبه و کنجد و زیره، شغل اهالی زراعت و راه آنجا اتومبیل رو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
جمع واژۀ انده باشد چنانکه جانور را جانوران و مردم را مردمان گویند این جمع بخلاف قیاس است. چه بغیر از جانور را با الف و نون جمع نتوان کرد. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم). غمان. احزان. (یادداشت مؤلف) :
نشسته همه با غم و اندهان
در اندیشه ها کهتران و مهان.
فردوسی.
ز نو گریۀ دیگر آغاز کرد
در اندهان دلش باز کرد.
فردوسی.
روز من گشت از فراق تو شب
نوش من شد از اندهانت کبست.
اورمزدی.
نه مردلم را با لشکر غمان طاقت
نه مر تنم را با تیر اندهان جوشن.
مسعودسعد.
تن به تیمارو اندهان بدهید
دل ز شادی و لهو برگیرید.
مسعودسعد.
به بیست سی غم و چل پنجه اندهان چون صید
به شصت واقعه هفتاد روز درماندیم.
خاقانی.
کودکان آنجا نشستند و نهان
درس میخواندند با صد اندهان.
مولوی.
روزی سه چهار انده او داشت هرکسی
آن سوز برطرف شد و آن اندهان نماند.
(از فرهنگ سروری)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
آردهان. (قاموس الاعلام ترکی). کرسی قضائی است در لواء جلدر، از ولایت ارزروم. موقع آن بر کنار نهر کور، بین 41 درجه و 20 دقیقۀ عرض شمالی و قریب 40درجه و 30 دقیقۀ طول شرقی، در 18 ساعته راه از مرکز لواء و در حدود 40 میلی شمال شمال غربی قارص. و آن شهری است استوار و روسها به سال 1244 هجری قمری بر آن استیلا یافتند و سپس عثمانیان شهر مزبور را بازستدندو مجدداً در جنگی که بین دولت عثمانی و روس درگرفت روسها آنرا تصرف کردند. (ضمیمۀ معجم البلدان). و آن در مغرب کارسک است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ بَ)
نام شهری است از بلاد فارس... که در نزدیکی رود خانه خیرآباد واقع شده است. و آن ولایت بیشتر کوهستانی و رعایای آن طوایف الوارند و آن کوهستانات را کهکیلویه گویند... و از آن شهر علمای معروف به رخاسته اند چون از گرمسیرات است نارنج بزرگ ممتاز در آنجا بعمل می آید و پارسی آن بمعنی به از بهتران است. (از انجمن آرا) (آنندراج). یکی از شهرستانهای ده گانه استان ششم است که از طرف شمال برود خانه کارون از باختر به شهرستان اهواز و خرمشهر و از جنوب به خلیج فارس و شهرستان شیراز و از خاور به شهرستان شیراز محدود است. هوای شهرستان بهبهان نسبت به موقعیت محل و بخش ها متفاوت است. بدین ترتیب که هوای شهر بهبهان با حومه و بخش بویراحمد گرم سیری است و بخش آغاجاری و گچساران گرمسیر و بخش کهکیلویه سردسیر است. آب مصرفی این شهرستان از رودخانه ها و چشمه سار تأمین میشود و چون اغلب ارتفاعات شهرستان دارای معادن گچ است لذا آب آشامیدنی آنها دارای املاح و سنگین می باشد. این شهرستان را ارتفات زیادی احاطه نموده که قسمت عمده آن در قسمت شمالی شهرستان واقع و مهم ترین آنها بقرار زیر است: 1-کوه پس شانه به ارتفاع 3320 گز. 2- کوه سردوک به ارتفاع 3025 گز. 3- کوه سفید به ارتفاع 2770 گز. مهمترین رودخانه های شهرستان رود خانه مارون است که از کویر کوه و کوه لخت ده سرچشمه گرفته و پس از مشروب نمودن آبادیهای زیادی از شهر بهبهان گذشته و در محل قامه شیخ با رود خانه رامهرمز یکی شده و پس از عبور از خلف آباد در باختر بندر معشور به خلیج فارس منتهی میگردد. 2- رود خانه خیرآباد که از ارتفاعات چلخور سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن خیرآباد و دهستان زیدون برود خانه هندیجان ملحق و پس از عبور از ده ملا و هندیجان به خلیج فارس میریزد. سازمان اداری شهرستان بهبهان دارای چهار بخش است. 1- بخش حومه شهرستان دارای دو دهستان مرکزی وزیدون. 2- بخش گچساران که از دو دهستان زیر کوه باشت بابوئی و پشت کوه باشت بابوئی تشکیل شده است. 3- بخش آغاجاری که فقط از لحاظ وجود نفت حائز اهمیت است و فاقد قراء و قصبات است ولی جمعیت آن قابل ملاحظه و عموماً کارگر شرکت نفت می باشند. 4- بخش کهکیلویه که از ده دهستان بشرح زیر تشکیل شده:
1- دهستان بویراحمد گرمسیر. 2- دهستان بویراحمد سرحدی. 3- دهستان بویراحمد سردسیر. 4- دهستان بهمئی گرم سیر. 5- دهستان بهمئی سردسیر. 6- دهستان بهمئی سرحدی. 7- دهستان طیبی گرم سیر. 8- دهستان طیبی سرحدی. 9- دهستان چرام. 10- دهستان دشمن زیاری. جمع قراء این شهرستان 497 آبادی کوچک و بزرگ و جمعیت آن در حدود 155 هزار تن با نفوس شهر بهبهان است. آثار باستانی این شهرستان بشرح زیر است: 1- در شهر بهبهان بنای چندین امامزاده دیده می شود که از همه مهمتر بنای امام زاده شاه فضل است که می گویند برادر حضرت رضا (ع) می باشد و ظاهراً بقعۀ آن در حدود یکهزار سال پیش بنا شده است. 2- بین برازجان و رام هرمز خرابه هایی وجود دارد که به عقیدۀ کارشناسان مربوط به عهد ساسانیان است. 3- در ارجان خرابه هایی وجود دارد که مربوط به عهد ساسانیان است. 4- بین اسک و ارجان نیز خرابه هائی موجود است که مربوط به عهد ساسانیان است. 5- در خیرآباد محل معروف به چهار طاق باقی ماندۀ ابنیۀ ساسانیان مشاهده میشود. 6- در میدان نفت محلی را بنام معبد دوره اشکانی نام می برند. معادن: در این شهرستان معادن نسبتاً مهمی بشرح زیر دیده میشود. 1- دربخشهای گچساران و آغاجاری و حومه بهبهان معدن نفت موجود است که بوسیلۀ شرکت نفت ایران و انگلیس بهره برداری می شد. ولی اکنون بوسیلۀ شرکت ملی نفت ایران بهره برداری میشود. 2- در اغلب کوه های این شهرستان معدن گچ موجود است. 3- در ارتفاعات تجک و بعضی از ارتفاعات بخش کهکیلویه معادن گوگرد دیده میشود که هنوز بهره برداری نشده است. 4- سنگ جهت تهیۀ سیمان در کوههای بیلوان، ماهرو، چشم سیاه وجود دارد. 5- در محلهای تنگ تکا، تنگ دورق و تنگ سبق معدن سنگ مومیائی یافت میشود. بخش حومه بهبهان از 57 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود پانزده هزار نفر است. اکثر قراء بخش در طول رود خانه مارون و خیرآباد واقع است. قراء مهم آن عبارتند از: دودانگه کردستان کیکاوس، نشان و یازنان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). جمعیت حوزۀ بهبهان 174415 تن و مرکز آن شهر بهبهان است که 29886 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد شود، ستوده ترین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : و بهترینان بنی اسرائیل اینها بودند. (قصص الانبیاء ص 110).
از جسم بهترین حرکاتی صلوه بین
وز نفس بهترین سکناتی صیام دان.
خاقانی.
، زیباترین. جمیل ترین. (فرهنگ فارسی معین). زیباترین. (ناظم الاطباء)
شهر بهبهان در 349 هزارگزی جنوب خاوری اهواز واقع شده است. سکنۀ آن در حدود 24هزار تن است و یکی از شهرهای قدیمی کشور میباشد. قبل از تسلط اعراب یکی از پنج قسمت ناحیه شیراز بنام کوره قباد موسوم بوده که حکومت نشین آن را اره کان یا اره جان می نامیده اند (12 هزارگزی بهبهان) و بعدها اهالی از اره جان یا ارغون به محل فعلی انتقال یافته اند. ازآثار شهر قدیمی خرابه ای در کنار رود خانه مارون باقی است، که گویا حمام بوده و وسعت این شهر در حدود چهارهزار متر مربع است راه های شوسۀ آغاجاری بهبهان، گچ ساران بهبهان و بهبهان آرو از این شهر می گذرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). نام قدیم آن ارجان است. ورجوع به مادۀ قبل و شدالازار ص 245 و مرآت البلدان ج 1ص 306 و جغرافیای غرب ایران ص 61، 62، 89، 91، 102، 172، 183، 185، 186، 187، 227، 301، 306 و 326 شود
لغت نامه دهخدا
(بَدْ، دَ)
بددهن. رجوع به بددهن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ هََدِ)
صد شتر و زیاده بر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
همان پیشدادیان است، (آنندراج)، اما این معنی بر اساسی نیست و دادیان پیشدادیان یا مخفف آن نیست و معنی تمام کلمه از این جزء برنمی آید
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
دهی است از دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب در 45هزارگزی باختری سراب. آب آنجا از چشمه تأمین می شود. سکنۀ آن 223 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
چند ده نزدیک هم که جزو یک بخش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدهان
تصویر ازدهان
شتاب در رفتن، به زور تو رفتن، گزافه گفتن، درستگویی، دشمنی ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدهان
تصویر آبدهان
آنکه سر نگاه نتواند داشت کسی که راز نگاه ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد دهان
تصویر بد دهان
فحش دهنده نا سزا گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردهان
تصویر پردهان
آنکه دهانش مملو از چیزی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدجان
تصویر دیدجان
شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی را گویند که برجای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هر چه از دور بیند خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیسان
تصویر دهیسان
فرانسوی شکوفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
سلاله، نسل، طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
((دِ))
خاندان، طایفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهستان
تصویر دهستان
((دِ هِ))
مجموعه چند ده نزدیک به هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادگان
تصویر دادگان
جمع دده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدگان
تصویر دیدگان
انظار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدمان
تصویر دیدمان
تیوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
فامیل، سلسله، سلسه، نسل، سلسله
فرهنگ واژه فارسی سره