جدول جو
جدول جو

معنی دهالیز - جستجوی لغت در جدول جو

دهالیز
دهلیز ها، دالیز ها، دالیج ها، دالان ها، جمع واژۀ دهلیز
تصویری از دهالیز
تصویر دهالیز
فرهنگ فارسی عمید
دهالیز
(دَ)
جمع واژۀ دهلیز. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). مکانی که میان دروازۀ خانه باشد. (از آنندراج).
- ابناء دهالیز، بچه که پدرش ندانند. (یادداشت مؤلف). کودکانی که از راه برداشته شده باشند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به دهلیز شود
لغت نامه دهخدا
دهالیز
جمع دهلیز، از ریشه پارسی دهلیزها
تصویری از دهالیز
تصویر دهالیز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلاویز
تصویر دلاویز
کسی یا چیزی که دل به او مایل و راغب شود، دل پسند، مرغوب، دلخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهلیزه
تصویر دهلیزه
دهلیز، برای مثال در این دهلیزۀ تنگ آفریده / وجودی دارم از سنگ آفریده (نظامی۲ - ۲۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
دهقان ها، رئیس ده ها، کشاورز ها، دهقان ها، جمع واژۀ دهقان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهلیز
تصویر دهلیز
دهلیزه، دالیز، دالیج، راهرو تنگ و دراز، دالان، در علم زیست شناسی هر یک از دو حفرۀ فوقانی قلب که خون را به بطن ها می فرستد
فرهنگ فارسی عمید
عمل جدا کردن کلوئیدهای داخل یک محلول از سایر مواد با کمک عشای نیمه تراوا، در پزشکی جدا کردن مواد سمی و زائد از خون با کمک دستگاهی ویژه، برای بیمارانی که نارسایی کلیوی دارند یا مسموم شده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهالین
تصویر نهالین
نهالی، بستر، تشک
فرهنگ فارسی عمید
در شیمی طریقه ای برای جدا ساختن یک کولوئید ازجسمی که بحالت محلول واقعی است بوسیلۀ استعمال غشائی (طبیعی یا مصنوعی) که فقط نسبت به یکی از دو جسم قابل نفوذ است و جسم دیگر از آن عبور نمیکند، ذرات مادۀ محلول از غشاء میگذرند ولی ذرات کولوئید بعلت درشتی بوسیلۀ غشاء متوقف میشوند مثلا بدین وسیله میتوان محلول نمک یا قند را از محلول نشاسته (کولوئید) جدا کرد، اسباب اجرای دیالیز را دیالیزگر خوانند، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دهلین، مکانی که میان دروازه و خانه باشد. (آنندراج). اما ظاهراً کلمه مصحف دهالیز است که صاحب آنندراج به این معنی و معانی دیگر دهالیز آورده است. رجوع به دهلیز و دهالیز شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مکانی که میان دروازه و خانه باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج). از آنچه که عرب از فارسی گرفته، یکی دهلیز است و آن عبارت از میان خانه ودر می باشد. (از المزهر سیوطی). دالان اندرونی. ج، دهالیز. (مهذب الاسماء). معرب از فارسی است. (المعرب جوالیقی ص 154) ، تجویف میانین از تجاویف دل. بطن اوسط قلب. (یادداشت مؤلف). تجویف میانۀ دل و ایستادنگاه آب است یا زردآب ج، دهالیز. (منتهی الارب) ، بطن اوسط دماغ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
به کسر دروازه و اندرون سرا و به فتح معرب است ودهالیز بر آن جمع بسته اند. (انجمن آرا). بالان. دالان. معرب دالیز. فاصله میان در و خانه. دالیج. دلیج. (یادداشت مؤلف). دالان و محل میانۀ دو در و یا محلی که میان در خارجی خانه باشد و شیخانه نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
خروشیدن زنگ و هندی درای
برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
پیاده به دهلیز کاخ اندرون
همی رفت بهرام بی رهنمون.
فردوسی.
بیامد چنین تا به درگه رسید
ز دهلیز چون روی خاقان بدید.
فردوسی.
امیر مثال داده بود و خط بر آن کشیده تا دهلیز و میدانها و جز آن... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). چون به دهلیز در سرای افشین رسیدم حجاب و مرتبه داران وی جمله پیش آمدند... من قوم خویش را مثال دادم تا به دهلیز بنشینند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). رسول و خادم را در دهلیز فرود آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376).
ز دهلیز تا پردۀشهریار
فروزنده شمع از دو ره صدهزار.
اسدی.
پیاده به دهلیز پرده سرای
بیامد یکی چتر بر سر بپای.
اسدی.
یکی آسیا سنگ به ساخته
ز بالای دهلیز بفراخته.
اسدی.
دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز
واسان شود آوازوی از بلخ به بلغار.
ناصرخسرو.
آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی
کس مر شعرا را ندهد راه به دهلیز.
سوزنی.
اگر از در درآیدم امشب
از طرب بر فلک زنم دهلیز.
انوری.
سلطان را از اسباب دهلیزی مانده بود و یک پاره زیلو پنج بارگیر. (راحهالصدور راوندی).
دهلیزدار ملک الهی است صحن او
فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش.
خاقانی.
دهلیز سرات ناف فردوس
چون ناف زمین میان کعبه.
خاقانی.
سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر
لیکن ایوان امان کعبۀ علیا ببینند.
خاقانی.
آید آواز هر کس از دهلیز
روزی آواز ما برآید نیز.
نظامی.
سکندر ز چین رای خرخیز کرد
در خواب را تنگ دهلیز کرد.
نظامی.
چون گذری زین دو سه دهلیز خاک
لوح ترا از تو بشویند پاک.
نظامی.
به دهلیز سراپرده سیاهان
حبش را بسته دامن در سپاهان.
نظامی.
کس نداردگوش در دهلیزها
تا بپرسم از کنیزک چیزها.
مولوی.
ناگاه از ظلمت دهلیز خانه روشنایی بتافت. (گلستان). و پدرش صلاح الدین المظفر صدری بود بزرگ محتشم... اعمال بزرگ چون عمارت ثغرتیز که دهلیز وزارت است کرده. (المضاف الی بدایعالازمان ص 1 و 2).
- دهلیز پرده، دالان پرده سرای یا سراپرده:
چو آمد به نزدیک پرده سرای
خرامید نزدیکی رهنمای
بدو گفت اگر نزد شاهم بری
بیابی ز من تاج و انگشتری
هشیوار بینا دل او را ببرد
ز دهلیز پرده بر شاه گرد.
فردوسی.
- دهلیز خاصه، دهلیز مخصوص امیر یا سلطان: این ابومطیع... پدری داشت بواحمد خلیل نام. شبی از اتفاق نیک به شغلی به درگاه آمده بود... شب دور کشیده بود اندیشید نباید که در راه خللی افتد در دهلیز خاصه مقام کرد و مردی شناخته بود و مردمان او را حرمت نگاه داشتندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122).
- دهلیزگه (یا دهلیزگاه) ، محل دهلیز:
به دهلیزگه طاقش از آبنوس
که برجش همی ماه را داد بوس.
اسدی.
، ایوان. (ناظم الاطباء) ، حیاط بیرونی، محل گردش، گوشه ای از خانه. (ناظم الاطباء) ، مجازاً دبر است. (از لغت فرس اسدی نسخۀنخجوانی). مجازاً دبر. (یادداشت مؤلف) :
یک روز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز.
منجیک
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهالین
تصویر نهالین
تشک، دوشک، بالش، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوالیب
تصویر دوالیب
جمع دولاب، از ریشه های پارسی دولاب ها چرخاب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهلیا
تصویر داهلیا
سوئدی بر گرفته از نام گیاهشناس سوئدی داهلیا از گیاها ن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهالیق
تصویر زهالیق
جمع زهلوق، فربگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
جمع دهقان، از ریشه دهگانان جمع دهقان. دهگانان دهاقنه، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهلیزه
تصویر دهلیزه
راه تنگ و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دهلیزی سخن یاوه گفت دهلیزی است و الله این سخن (مولانا) منسوب به دهلیز، سخن بی معنی گفتار بیفایده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوالیک
تصویر دوالیک
نوبت به نوبت گرفتن پستابه پستا (نوبت به نوبت)، تند تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنالیز
تصویر آنالیز
فرانسوی واکافت آناکاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالیز
تصویر دالیز
دهلیز، دالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهلیز
تصویر دهلیز
مکانی که در میان دروازه و خانه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
در شیمی طریقه ای برای جدا ساختن یک کولرئیداز جسمی که بحالت محلول واقعی است بوسیله استعمال غشائی که فقط نسبت به یکی از دو جسم قابل نفوذ است و جسم دیگر از آن عبور نمیکند دیالیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاویز
تصویر دلاویز
مطلوب مرغوب دلخواه، خوشبو معطر 0 مطلوب و مرغوب و دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهلیز
تصویر دهلیز
((دِ))
راهرو، دالان، جمع دهالیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنالیز
تصویر آنالیز
عمل تجزیه فیزیکی یا منطقی جسم، تجزیه، شاخه ای از علم ریاضی که به مطالعه رفتار توابع از نظر حد و پیوستگی و مشتق پذیری و غیره می پردازد، فهرست بندی داده های یک مسئله و داده های دیگر مربوط به آن و سپس جست و جوی هدف با مشخص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلاویز
تصویر دلاویز
مطلوب، مرغوب، خوشبو، معطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهلیزی
تصویر دهلیزی
منسوب به دهلیز، سخن بی معنی، گفتار بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
((دَ))
جمع دهقان، دهقانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنالیز
تصویر آنالیز
آناکاوی، واکافت، واکاوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تونل، دالان، راهرو، نقب، هشتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که دهلیز خانه را دیوار از گل و خشت است، خدمه خانه مصلح و با امانت باشد. اگر بیند دیوارش از گچ و آجر و یا سنگ بود، دلیل که خدمه خانه مفسد و بی دین و بی امانت باشد. جابر مغربی
دهلیز خانه به خواب، خادم خانه است. اگر بیند دهلیز خانه نکو و آبادان است، دلیل بر تندرستی خدمه منزل است. اگر بیند خراب است بیماری خدمه است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
هوس، میل زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی