جدول جو
جدول جو

معنی دمغازه - جستجوی لغت در جدول جو

دمغازه
دنبالچه، یک یا چند استخوان انتهای ستون فقرات، دنب غزه، دمبلیچه، دنبلیچه
تصویری از دمغازه
تصویر دمغازه
فرهنگ فارسی عمید
دمغازه(دُ زَ / زِ)
بیخ دم. (ناظم الاطباء) (برهان) ، میان دم. (برهان) ، استخوان میان دم. دمغزه. (ناظم الاطباء). استخوان میان دم حیوانات باشد اعم از پرنده و غیر پرنده. (برهان). دنبالچه. (فرهنگ فارسی معین). استخوان دمگاه که به تازی عصعص گویند. وجه تسمیه اش این است که غاز به معنی شکاف است و غازه آنچه شکاف دارد، چون این استخوان سوراخ دارد و از آن دم بیرون می آید بدین نام موسوم گشت و بدین قیاس: پرغازه، زیرا که از آن می روید. (از انجمن آرا) (از آنندراج). دمغزه. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به دمغزه و دنبالچه شود
لغت نامه دهخدا
دمغازه
بیخ دم، استخوان میان دم جانوران دنبالچه
تصویری از دمغازه
تصویر دمغازه
فرهنگ لغت هوشیار
دمغازه((دُ زِ))
بیخ دم، استخوان میان دم جانور
تصویری از دمغازه
تصویر دمغازه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دروازه
تصویر دروازه
دو یا چند لنگه دروازه که روی لامپ نوردهی نصب می شود و کار آن جهت دادن به نور، خلق سایه و جلوگیری از تابش مستقیم نور به عدسی دوربین فیلمبرداری است.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از خمیازه
تصویر خمیازه
دم عمیق همراه با باز شدن غیر ارادی دهان، بر اثر خستگی، کسالت، بی خوابی یا خواب آلودگی، دهن دره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروازه
تصویر دروازه
در بزرگ، در شهر، در قلعه، در ورزش چهارچوبی دارای دو تیرک عمودی و یک تیرک افقی که بر روی آن تور انداخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغازله
تصویر مغازله
عشق بازی کردن با زنان، سخنان عشق آمیز گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترغازه
تصویر ترغازه
سرکش، غالب، حکمی که از روی تسلط و چیرگی داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرغازه
تصویر پرغازه
بیخ و بن پر پرندگان که به بدن آن ها چسبیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزغاله
تصویر دزغاله
دیوار دور شهر یا قلعه، بارو، حصار، سنگر، جان پناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درغاله
تصویر درغاله
راهی که از میان دو کوه بگذرد، گشادگی میان دو کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژغاله
تصویر دژغاله
دزغاله، دیوار دور شهر یا قلعه، بارو، حصار، سنگر، جان پناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
دکّان، جایی سرپوشیده در کنار بازار یا خیابان یا کوچه که کالاهایی در آنجا برای فروش آماده سازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغانه
تصویر داغانه
در دورۀ صفویه، پولی که به عنوان مزد داغ کردن یا باج و خراج چهارپایان گرفته می شد
فرهنگ فارسی عمید
(دُ غَ زَ / زِ)
بیخ دم و سرین. (ناظم الاطباء). به معنی دم غازه است که بیخ دم و استخوان میان دم حیوانات باشد، و آن را به عربی عسیب گویند. (برهان). بیخ دم و استخوان میان دم. (فرهنگ جهانگیری). عصعص. ذنابی. (یادداشت مؤلف) : فقلنا اضربوه ببعضها، مفسران در آن بعضی خلاف کردند، عبداﷲ گفت آن استخوان بود... سعید جبیر گفت دمغزه بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
جمع گردد بروی آن جمله بزه
کو سری بوده ست و ایشان دمغزه.
مولوی.
عجم (ع / ع ) . (منتهی الارب). عصعص، نوض، ثعلبه، عکده، استخوان دمغزه. عضم،دمغزۀ شتر و اسب. قصره، قطن، فنیک، افنیک، دمغزۀ مرغ. (منتهی الارب). و رجوع به دمغازه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ سَ)
شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مبادرت کردن. (از اقرب الموارد). غاززته مغازه و غزازاً، مبادرت کردم او را و شتابی نمودم و پیش رفتم او را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَزَ / زِ)
مأخوذ از ترکی، دکان بزرگ و ترکان این لفظ را از مگازن فرانسه گرفته و فرنگان از مخزن تازی اخذ کرده اند. (ناظم الاطباء). مأخوذ از ماگازن فرانسه و اصل ماگازن مخزن عربی است. دکان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای است مأخوذ از ’مخزن’ عربی (جای ذخیره) و آن به جائی اطلاق شود که اشیاء و کالاها همچون مواد غذائی و خواربار و جز اینها را در آن بطور منظم جای دهند فروش را مانند مغازۀ گندم فروشی، مغازۀ پارچه فروشی، مغازۀ خواربار و لبنیات فروشی، مغازۀ آجیل و شیرینی فروشی. (از لاروس). در تداول فارسی امروز این کلمه معادل دکان به کار می رود. و رجوع به دکان معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
مغارله و مغارلت در فارسی: همکامی کامستانی عشقبازی کردن معاشقه کردن، عشقبازی: (از صباح تا رواح با صباح بمغازله و معانقه میگذشت) (لباب الالباب. نف. 52)، جمع مغازلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتازه
تصویر ممتازه
مونث ممتاز (خصایص ممتازه ملی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبغازه
تصویر شبغازه
محوطه ای که جهت خوابیدن گاو و گوسفند و جز آن ها اختصاص دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغازه
تصویر ترغازه
غالب و سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمجانه
تصویر دمجانه
تنگ (قرابه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمسازی
تصویر دمسازی
همدمی همرازی مصاحبت، موافقت سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درغاله
تصویر درغاله
گشادگی میان دو کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروازه
تصویر دروازه
در بزرگ، در قلعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
دکان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمغزه
تصویر دمغزه
بیخ دم و سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیازه
تصویر خمیازه
دهان دره، دهن دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
((مَ زِ))
دکان، انبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرغازه
تصویر پرغازه
((پَ زِ یا زَ))
پرغزه، بیخ و بن و پر پرندگان که به گوشت بدن آن ها چسبیده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمیازه
تصویر خمیازه
((خَ زِ))
حالتی که به سبب خستگی، اختلال در خواب و کسالت در شخص ایجاد شود به طوری که به فاصله کوتاه و ناخودآگاه دهان تا حد ممکن باز شده، دست ها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروازه
تصویر دروازه
((دَ زِ))
در بزرگ، درب، جایی در دو سوی میدان فوتبال و برخی بازی های دیگر که بازیکنان می کوشند توپ را در آن وارد کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغازله
تصویر مغازله
((مُ زَ لَ یا زِ لِ))
عشق بازی کردن، معاشقه کردن، عشقبازی، گفتگوی عاشقانه
فرهنگ فارسی معین
بوتیک، حجره، دکان، دکه، فروشگاه، مخزن، انبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد