- دلفگار
- دل آزرده غمناک
معنی دلفگار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حزن، ملامت
دلریش، محزون، خسته دل، پریشان، متفکر، ماتم زده
دل افگار، دل آزرده، آزرده دل، دل ریش، دل خسته، غمناک
معشوق
آنچه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بیرحم
آویخته آونگان
سپارنده دل، دلدادگی
دلریش، شکسته
فرار کردن، گریز
آویزان، آویخته، آونگان
بی قید، بی پروا، بی بند و بار
دل آزرده، آزرده دل، دل ریش، دل خسته، غمناک
ی تربیت هرزه ول ویلان: (من از ابنا ملوکم نتوانم که سلوک باپسرمشدی ولگردوولنگارکنم) (ایرج میرزا)، سهل انگار بی بند و بار، مزخرف گو
آن چه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بی رحم
زمینی که بر آن علف های خودرو روییده است
کلمه ای که هنگام گریختن از پیش دشمن یا از خطری سهمگین گفته می شود، بگریز، بگریزید
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراخوٰار، چراخور، چراجای، چرامین
مجروح
حزن آور، غم انگیر، اندوه آور
معشوق محبوب، دلیر شجاع با جرات دلاور
آزرده، خسته، زخمی، مجروح، افکار
آزرده، برای مثال هم به جان خسته هم به تن رنجور / هم به خون غرق هم ز غم افگار (رشیدالدین وطواط- مجمع الفرس - افگار) ، خسته، رنجور، زخمی، زخم دار
افگار شدن: آزرده شدن، زخمی شدن
افگار شدن: آزرده شدن، زخمی شدن
دل تنگ، غمناک، اندوهگین، آزرده، ملول، غم انگیز، ملال انگیز مثلاً شب دلگیر
دلبر، معشوق، محبوب، دارای دل و جرئت، دلیر، دلاور، شجاع
معشوق، دلیر، دلاور
دلاور، دلیر، بی باک
زخمی، مجروح، آزرده، رنجور، برای مثال که زشت است پیرایه بر شهریار / دل شهری از ناتوانی فگار (سعدی۱ - ۵۴)