جدول جو
جدول جو

معنی دستمردی - جستجوی لغت در جدول جو

دستمردی
یاری، کمک، مددکاری
تصویری از دستمردی
تصویر دستمردی
فرهنگ فارسی عمید
دستمردی
(دَ مَ)
یاری و مددکاری. (برهان). کمک. اعانت:
دست هزار رستم برتافتی که تو
در باب دست مردی سهراب دیگری.
خالد بن ربیع مکی طولانی.
، شجاعت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
اگر به رستم دستان ورا قیاس کنم
قیاس راست نیاید به رستم دستان
ازآنکه رستم دستان به دستمردی کرد
گهی مبارزت و گه بحیله و دستان.
سوزنی.
همه مبارزت او بدستمردی اوست
چنان شناس مر او را ورا چنان می دان.
سوزنی.
، (به اضافه) قدرت و قوت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دستمردی
یاری و مددکاری
تصویری از دستمردی
تصویر دستمردی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستمالی
تصویر دستمالی
دست مالیدن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستمرد
تصویر دستمرد
یار، مددکار، معاون، دستیار
فرهنگ فارسی عمید
(دَ جِ دَ)
دهی است جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین. واقع در 36هزارگزی شمال غرب بوئین، با 121 تن سکنه (سرشماری 1335 هجری شمسی). آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). این ده را دستجرد دشتابی نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دست دارمی. نوعی تملک. رجوع به دست دارمی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فردریک چارلز. امیرالبحر انگلیسی. مولد چارلتن (1859- 1925 میلادی). وی، فن اسپی را در جزایر فالکلاند مغلوب کرد (1914) ، برادر وی، آلفرد، نقاش بلژیکی، مولد بروکسل (1828- 1906 میلادی). وی قسمت اعظم زندگانی خود را در فرانسه گذرانید و او در پرده های خود زنان پاریسی دورۀ امپراطوری دوم را تصویر کرده است
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
این نام در تاریخ سیستان آمده است و ظاهر است که نام محلی است: آمدن امیر الت عاری (ظ: الب غازی) به درق چهاردهم جمادی الاخر چهارصدونود و مقیم شدن اوی... به دستکرده تا دوازدهم ماه رجب هم بدین سال... (تاریخ سیستان چ بهار ص 388)
لغت نامه دهخدا
(دَ خُ دَ)
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 46هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 38هزارگزی شمال راه شوسۀ آرو به بهبهان. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ جِ دَ)
مزرعۀ انجیله است و انجیله از ده های وزواه قم است. (از تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عمل دست مالیدن. رجوع به دست مال و دست مالیدن و دست مالی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ / دِ)
دستکره. به معنی قلعه و حصار است که مخفف آن دسکره باشد. (آنندراج). رجوع به دسکره شود، مطلق شهر. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
گردش در بیابان و صحرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به دشتگرد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ جِ)
منسوب است به دستجرد و دستجرد مواقع عدیده است از آنجمله قریه ای به طوس و قریه ای به بلخ و قریه ای به مرو. (از سمعانی) (از معجم البلدان). و رجوع به دستجرد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ)
منسوب به دستگرد. رجوع به دستگرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
مستمند بودن. غمگین بودن، محتاج بودن. احتیاج داشتن. رجوع به مستمند شود:
گفتی به پرسش تو چو آیم چه آورم
رحمی بیار بر من و بر مستمندیم.
کمال خجندی
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
یار. یاور. مدد. کمک. مددکار. پشتیبان. دستگیر. پشت. یار و مددکار. (برهان) :
وین نیاید بدست تا بوده ست
مرترا دست مرد و پای گذار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
قدرت و توانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمندی
تصویر مستمندی
گله مندی شکایت، غمگینی اندوهناکی، تهیدستی فقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگرای
تصویر دستگرای
مغلوب زتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمالی
تصویر دستمالی
عمل دست مالیدن به چیزی، استعمال چیزی و مبتذل نمودن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست مرد
تصویر دست مرد
یار مدد کار ممد معاون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست مردی
تصویر دست مردی
یاری مدد کاری معاونت، قدرت قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستبرد
تصویر دستبرد
دزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگرای
تصویر دستگرای
((دَ گِ))
مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستمالی
تصویر دستمالی
عمل دست مالیدن به چیزی، استعمال چیزی و مبتذل کردن آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست مردی
تصویر دست مردی
((~. مَ))
یاری، مددکاری، کنایه از قدرت، قوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستوری
تصویر دستوری
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستمزد
تصویر دستمزد
حق الزحمه، حقوق، اجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستگرد
تصویر دستگرد
دستجرد، تسبیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستبری
تصویر دستبری
اخلال، تحریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستبرد
تصویر دستبرد
سرقت
فرهنگ واژه فارسی سره
مچاله، دستکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با دست انجام شده، دست بافت
فرهنگ گویش مازندرانی