جدول جو
جدول جو

معنی دست مردی

دست مردی((~. مَ))
یاری، مددکاری، کنایه از قدرت، قوت
تصویری از دست مردی
تصویر دست مردی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دست مردی

دستمردی

دستمردی
یاری و مددکاری. (برهان). کمک. اعانت:
دست هزار رستم برتافتی که تو
در باب دست مردی سهراب دیگری.
خالد بن ربیع مکی طولانی.
، شجاعت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
اگر به رستم دستان ورا قیاس کنم
قیاس راست نیاید به رستم دستان
ازآنکه رستم دستان به دستمردی کرد
گهی مبارزت و گه بحیله و دستان.
سوزنی.
همه مبارزت او بدستمردی اوست
چنان شناس مر او را ورا چنان می دان.
سوزنی.
، (به اضافه) قدرت و قوت. (برهان)
لغت نامه دهخدا

دست مرد

دست مرد
یار. یاور. مدد. کمک. مددکار. پشتیبان. دستگیر. پشت. یار و مددکار. (برهان) :
وین نیاید بدست تا بوده ست
مرترا دست مرد و پای گذار.
سنائی
لغت نامه دهخدا

دست ورزی

دست ورزی
اشتغال به کارهایی که با دست انجام داده می شود، عمل دست ورز
دست ورزی
فرهنگ فارسی عمید