جدول جو
جدول جو

معنی دستبوس - جستجوی لغت در جدول جو

دستبوس
آنکه دست دیگری را بوسد، دستبوسی:) باحر از دولت دستبوس همایون مستسعد گشت. (ظفر نامه یزدی ج 2 ص 412)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستبوسی
تصویر دستبوسی
بوسیدن دست تقبیل ید، بخدمت بزرگی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست بوس
تصویر دست بوس
کسی که دست دیگری را ببوسد، دست بوسی، برای مثال به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستنویس
تصویر دستنویس
خطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستخوش
تصویر دستخوش
درمعرض، معرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستبری
تصویر دستبری
اخلال، تحریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستبرد
تصویر دستبرد
سرقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستاور
تصویر دستاور
حاصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دست پس
تصویر دست پس
آخرکار
فرهنگ واژه فارسی سره
دستمال، دستار و بمعنی زبون و زیر دست آفرین، احسنت، مرحبا، کلمه تحسین است
فرهنگ لغت هوشیار
لعل و مروارید و امثال آنرا گویند که زنان بر رشته کشند و بر دست بندند، دستینه زنان آلاتی که زنان در دست کنند، زینت از طلا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستبرد
تصویر دستبرد
دزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست پس
تصویر دست پس
آخر کار
فرهنگ لغت هوشیار
آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دسته ای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستنویس
تصویر دستنویس
نوشته بادست مخطوط
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستبند
تصویر دستبند
حلقه و زنجیری از طلا یا نقره یا چیز دیگر که زنان به مچ دست خود می بندند، دست برنجن، النگو، برنجن، ورنجن، اورنجن، آورنجن، دست برنجن، سوار، یاره، یارج، دستیاره، دستینه،
دو حلقۀ فلزی متصل به هم که با آن هر دو دست شخص تبهکار را به هم می بندند،
نوعی رقص که چند تن دست به دست یکدیگر می دهند و با هم می رقصند، برای مثال به هر برزن آوای خنیاگران / به هر گوشه ای دستبند سران (اسدی - ۲۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستخوش
تصویر دستخوش
کسی که بازیچه و مسخرۀ دیگری شود، زبون، زیردست، کلمۀ تحسین که در قمار به کسی که خوب بازی کند و ببرد یا به کسی که با تردستی و مهارت کاری انجام بدهد می گویند، آفرین، پولی را می گویند که کسی که در قمار برده به رسم انعام به دیگری بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستبرد
تصویر دستبرد
دزدی، چپاول، غارت، تردستی، چیرگی، تصرف، پیشی و سبق بردن
دستبرد از چیزی بردن: کنایه از بر چیزی پیشی گرفتن، برای مثال تکاور دستبرد از باد می برد / زمین را دور چرخ از یاد می برد (نظامی۲ - ۱۴۵)
دستبرد زدن: دزدی کردن، چیزی را ربودن، غارت کردن، حمله و هجوم بردن
فرهنگ فارسی عمید
نادرست نویسی غرتبوس پارسی است غرت غلتبان کلتبان غرچه (دیوث) دیوث قواد قرمساق: شلغم و باقلی است گفته تو نمک ای قلتبان، ترا باید
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غلتبوس غرچه دیوث قواد قرمساق: شلغم و باقلی است گفته تو نمک ای قلتبان، ترا باید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستبرد
تصویر دستبرد
((~. بُ))
نیرو، دلیری، دزدی، چپاول، مهارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست بوسی
تصویر دست بوسی
به خدمت رسیدن، تعظیم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستنبو
تصویر دستنبو
((~. تَ))
میوه ای زرد رنگ و خوشبو شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، میوه یا هر چیز خوشبو که برای معطر شدن در دست گیرند، دست انبویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست بوسی
تصویر دست بوسی
بوسیدن دست کسی، بوسیدن دست شخص بزرگ تر از خود هنگام ملاقات برای اظهار کوچکی و تواضع و احترام نسبت به او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستنبو
تصویر دستنبو
میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسترس
تصویر دسترس
قدرت توانایی، آنچه که دست بدان رسد، انچه که حصول آن آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دسته ای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دستور آیین صاحب دست و مسند، وزیر، آنکه در تمشیت امور بدو اعتماد کند، روحانی زردشتی، رخصت اجازه، قانون آیین روش، برنامه، یکی از شعب ادبیات که از انواع کلمه بحث کند و بدان درست گفتن و درست نوشتن را آموزند، چوب گنده درازی که بعرض بر بالای کشتی می انداختند و میزان کشتی را بدان نگاه میداشتند، چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد، ارزیابی مالیات یا دستور اصل توافق اصلی و اساسی در مورد پرداخت مالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعبوس
تصویر دعبوس
گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوس
تصویر سابوس
اسبغول اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطبوس
تصویر سطبوس
یونانی گلنار گل انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستور
تصویر دستور
فرمان، قاعده و قانون، آیین و روش، اجازه، پروانه، رخصت، برای مثال تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی - ۳۵)،
در علوم ادبی علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جمله ها، روابط و ظرفیت های آن ها، صاحب مسند، وزیر، برای مثال این که دستور تیزبین من است / در حفاظ گله امین من است (نظامی۴ - ۷۲۰)، مشاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسترس
تصویر دسترس
چیزی که دست به آن برسد و دست یافتن به آن آسان باشد، دسترسی، دست یافتن
فرهنگ فارسی عمید