جدول جو
جدول جو

معنی دستنبو

دستنبو((~. تَ))
میوه ای زرد رنگ و خوشبو شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، میوه یا هر چیز خوشبو که برای معطر شدن در دست گیرند، دست انبویه
تصویری از دستنبو
تصویر دستنبو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دستنبو

دستنبو

دستنبو
گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار

دستنبو

دستنبو
میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
دستنبو
فرهنگ فارسی عمید

دستنبو

دستنبو
دستنبوی. دست بویه. شمام. دستنبویه. شمامه. ابن البیطار گوید در شام آن را لفاح گویند با اینکه لفاح چیز دیگر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). گلوله ای از عنبر و مشک و دیگر عطریات که به دست گرفته ببویند. (جهانگیری) شمامه. لُفّاح. (دهار) :
همه گفتار خوب و بی کردار
بی مزه و بس نکو چو دستنبو.
ناصرخسرو.
در دست کمال آن مطهر
دستنبوی است خلد انور.
خاقانی.
در کف بخت بلندش زاختران
هفت دستنبوی زیبا دیده ام.
خاقانی.
سرخ جامی چون شفق در دست و آنگه در صبوح
لخلخه از صبح و دستنبو ز اختر ساختند.
خاقانی.
دانۀ نار بهشت و دستنبوی باغ ارم به ودیعت ستده. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 186).
بودم از گنج نهانی بی خبر
ورنه دستنبوی من بودی بتر.
مولوی.
یار دستنبو بدستم داد و دستم بو گرفت
وه چه دستنبو که دستم بوی دست او گرفت.
؟
، هر میوۀ خوشبوی را که به دست گرفته ببویند نیز دستنبو توان گفت خصوصاً خیارک باشد که بغایت خوشبوی بود. (جهانگیری) ، ثمری باشد کوچکتر از خربزه که آنرا به هندی کچری نامند. (آنندراج). دستنبوی. دستنبویه
لغت نامه دهخدا

دستنبوی

دستنبوی
گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار

دستنبوی

دستنبوی
دست انبوی. دستنبویه. دستنبو. شمام. شمامه. گلوله ای که از اقسام عطریات سازند و پیوسته در دست گیرند. آنچه از لخلخه و خوشبوی که آن را به دست توان گرفت. (برهان). دستبوی. (معارف بهاء ولد ص 127). رجوع به دستنبو و دست انبوی شود، هر میوه که بجهت بوئیدن به دست گیرند عموماً و نباتی باشد گرد و کوچک و الوان شبیه به خربزه خصوصاً. (برهان)
لغت نامه دهخدا

دستنبوه

دستنبوه
دستنبو. دستنبویه. رجوع به دستنبو شود. فقوس
لغت نامه دهخدا

دستنبد

دستنبد
نوعی از رقص. (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه دستبند است. رجوع به دستبند شود
لغت نامه دهخدا

استنبه

استنبه
زشت کریه درشت و ناتراشیده، صورتی بغایت کریه منظر، کابوس بختک، دیو، دلیر صاحب قوت
فرهنگ لغت هوشیار