بوسۀ دست. بوسه که بر دست دهند مهتری را. - دست بوسه کردن، بوسیدن دست. خدمت کردن. کهتری و کرنش کردن: بلیس کرد ورا دستبوسه و شاباش نشست پیش وی اندر بحرمت و تعظیم. سوزنی
دست بوس. تقبیل دست و بوسه زدن بر دست. (ناظم الاطباء). بوسیدن دست. تقبیل ید: خواهشگریی و دستبوسی میکرد ز بهر آن عروسی. نظامی. ، شرفیابی. به خدمت بزرگی رسیدن. تشرف حاصل کردن. شرفیاب شدن: چو یاره دستبوسی رایش افتاد چو خلخال زر اندر پایش افتاد. نظامی. بدست آویز شیر افکندن شاه مجال دستبوسی یافت آن ماه. نظامی. از بهر دستبوسی آن شوخ همچو زلف صد کوچه ره بسایۀ شمشاد میروم. ملا مفید (از آنندراج)