جدول جو
جدول جو

معنی دستاران - جستجوی لغت در جدول جو

دستاران
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند،
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، درستاران، بغیاز، برمغاز، میلاویه، فغیاز برای مثال بستی قصب اندر سر ای دوست به مشتی زر / سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران (عسجدی - ۵۱)
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
فرهنگ فارسی عمید
دستاران
(دَ)
از: دستار + ان. اجرت و مزدی باشد که پیش از کار کردن به مزدور دهند. (برهان) (آنندراج). پیش مزد. پیش داد. داشن. برکه. (تاج العروس ذیل مادۀ دشن) ، شاگردانه. (لغت فرس اسدی) (برهان) (آنندراج). فغیاز. نوداران. شیرینی. شادیانه. درستاران:
بستی قصب اندر سرای دوست به مشتی زر (کذا)
یک بوسه بده ما را امروز به دستاران.
عسجدی.
مرحوم دهخدا در یادداشتی با اشاره به بیت فوق می نویسند: ظاهراً عطا و بخششی که زیردستان را می کرده اند آنگاه که بار اول جوانی دستار می نهاده، و اسدی در لغت نامه به کلمه معنی شاگردانه داده با شاهد فوق، اما بر اساسی نیست، مژدگانی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دستاران
مزدی که پیش از کار کردن بمزدور دهند، شاگردانه، مژدگانی
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
فرهنگ لغت هوشیار
دستاران
((دَ))
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور دهند، شاگردانه
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستاربند
تصویر دستاربند
کسی که دستار به سر ببندد، آنکه عمامه بر سر می گذارد، عالم، فقیه، برای مثال خسرو دستاربندان آنکه دارد خسروی / بر خداوندان دستار از خداوند کلاه (سوزنی - ۳۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درستاران
تصویر درستاران
دستاران، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، میلاویه، برمغاز، دستاران، فغیاز، بغیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
واحدی از سواره نظام
فرهنگ فارسی عمید
جایی که در آن انواع نوشابه و اغذیه به فروش می رسد و مشتریان می توانند غذا را در همان جا مصرف کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستارخوان
تصویر دستارخوان
سفره، سفرۀ بزرگ، دستمال سر سفره، نواله، دست خوان، برای مثال به من داد ازاین گونه دستارخوان / که بر من جهان آفرین را بخوان (فردوسی - ۳/۳۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستارچه
تصویر دستارچه
دستار کوچک، دستمال، حوله
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دُ شِ /شُ مَ / مُ)
توانستن کاری را.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جماعت. مردم. (آنندراج). جماعت مردمان و مردمان انبوه. (ناظم الاطباء). کسان بسیار:
دارم آن سر که سری در قدمت اندازم
وین خیالیست که اندر سر بسیاران است.
سلمان (از آنندراج).
بهر آنکه بسیاران خواسته اند که بنویسند داستانها که بدان خبیر بودیم. (دیاتسارون ص 6). و بسیاران در زایدن شادناک شوند. (ایضاً ص 8). و بسیاران از بنی اسرائیل پیش خدای خود بازگرداند. (ایضاً ص 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
درستان. شاگردانه. (برهان). شاگردانه و وجهی که علاوه بر اجرت استاد به شاگرد دهند. (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف دستاران است که در برهان و به تبع اودر ناظم الاطباء غلط نقل شده است و صحیح آن دستاران باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دستاران شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان کهنه بخش جغتای شهرستان سبزوار. واقع در 120هزارگزی باختر جغتای و کنار راه مالرو عمومی جغتای به شریف آباد، با 409 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام دو وادی است در دیار بنی ربیعه و آنها را سوده گویند یکی را ستار الاغبر و دیگری را ستارالجابری نامند و در آن دو ستار چشمه های جهنده هست که خرماستان ها را سیرآب سازند... (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستگرای
تصویر دستگرای
مغلوب زتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستارگان
تصویر ستارگان
جمع ستاره، عبارتند از زحل، مریخ، زهره، عطارد، مشتری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگردان
تصویر دستگردان
عمل دست به دست گرداندن، چیزی که بعاریت گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستورات
تصویر دستورات
جمع دستور به سیاق عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استارین
تصویر استارین
سپندر در ساختن سپندار شمع به کارمی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقران
تصویر استقران
پر خونی، توانایی، همتاجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستوران
تصویر رستوران
جائی که در آن غذا خورند، قهوه خانه، مهمانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیاران
تصویر بسیاران
جماعت، مردمان، انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستارچه
تصویر دستارچه
دستار کوچک دستمال، عمامه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استواران
تصویر استواران
((اُ تُ))
جمع استوار، معتمدان، امینان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
جمع اسوار، برندگان اسب، فارسان، مقابل پیادگان، سپاهیان سواره (در زمان ساسانیان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستاسین
تصویر دستاسین
((دَ سْ))
آردی که با آس دستی درست شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستارخوان
تصویر دستارخوان
((دَ خا))
سفره، سفره بزرگ، دستمال سفره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستاربند
تصویر دستاربند
((دَ بَ))
آن که دستار بندد، معمم، عالم، دانشمند، فقیه، صاحب مسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگردان
تصویر دستگردان
((دَ. گَ))
چیزی که به عاریت گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگرای
تصویر دستگرای
((دَ گِ))
مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستوران
تصویر رستوران
((رِ))
جایی که در آن غذا می خورند، غذاخوری (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستارچه
تصویر دستارچه
((دَ چِ))
دستار یا عمامه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستاربند
تصویر دستاربند
معمم
فرهنگ واژه فارسی سره