مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند، شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، درستاران، بغیاز، برمغاز، میلاویه، فغیاز برای مثال بستی قصب اندر سر ای دوست به مشتی زر / سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران (عسجدی - ۵۱)
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند، شاگِردانِه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، دَرَستاران، بَغیاز، بَرمَغاز، میلاویِه، فَغیاز برای مِثال بستی قصب اندر سر ای دوست به مشتی زر / سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران (عسجدی - ۵۱)
از: دستار + ان. اجرت و مزدی باشد که پیش از کار کردن به مزدور دهند. (برهان) (آنندراج). پیش مزد. پیش داد. داشن. برکه. (تاج العروس ذیل مادۀ دشن) ، شاگردانه. (لغت فرس اسدی) (برهان) (آنندراج). فغیاز. نوداران. شیرینی. شادیانه. درستاران: بستی قصب اندر سرای دوست به مشتی زر (کذا) یک بوسه بده ما را امروز به دستاران. عسجدی. مرحوم دهخدا در یادداشتی با اشاره به بیت فوق می نویسند: ظاهراً عطا و بخششی که زیردستان را می کرده اند آنگاه که بار اول جوانی دستار می نهاده، و اسدی در لغت نامه به کلمه معنی شاگردانه داده با شاهد فوق، اما بر اساسی نیست، مژدگانی. (برهان)
از: دستار + ان. اجرت و مزدی باشد که پیش از کار کردن به مزدور دهند. (برهان) (آنندراج). پیش مزد. پیش داد. داشن. بُرکه. (تاج العروس ذیل مادۀ دشن) ، شاگردانه. (لغت فرس اسدی) (برهان) (آنندراج). فغیاز. نوداران. شیرینی. شادیانه. درستاران: بستی قصب اندر سرای دوست به مشتی زر (کذا) یک بوسه بده ما را امروز به دستاران. عسجدی. مرحوم دهخدا در یادداشتی با اشاره به بیت فوق می نویسند: ظاهراً عطا و بخششی که زیردستان را می کرده اند آنگاه که بار اول جوانی دستار می نهاده، و اسدی در لغت نامه به کلمه معنی شاگردانه داده با شاهد فوق، اما بر اساسی نیست، مژدگانی. (برهان)
کسی که دستار به سر ببندد، آنکه عمامه بر سر می گذارد، عالم، فقیه، برای مثال خسرو دستاربندان آنکه دارد خسروی / بر خداوندان دستار از خداوند کلاه (سوزنی - ۳۴۲)
کسی که دستار به سر ببندد، آنکه عمامه بر سر می گذارد، عالِم، فقیه، برای مِثال خسرو دستاربندان آنکه دارد خسروی / بر خداوندان دستار از خداوند کلاه (سوزنی - ۳۴۲)
دستاران، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، میلاویه، برمغاز، دستاران، فغیاز، بغیاز
دستاران، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند شاگِردانِه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، میلاویِه، بَرمَغاز، دَستاران، فَغیاز، بَغیاز
جماعت. مردم. (آنندراج). جماعت مردمان و مردمان انبوه. (ناظم الاطباء). کسان بسیار: دارم آن سر که سری در قدمت اندازم وین خیالیست که اندر سر بسیاران است. سلمان (از آنندراج). بهر آنکه بسیاران خواسته اند که بنویسند داستانها که بدان خبیر بودیم. (دیاتسارون ص 6). و بسیاران در زایدن شادناک شوند. (ایضاً ص 8). و بسیاران از بنی اسرائیل پیش خدای خود بازگرداند. (ایضاً ص 8)
جماعت. مردم. (آنندراج). جماعت مردمان و مردمان انبوه. (ناظم الاطباء). کسان بسیار: دارم آن سر که سری در قدمت اندازم وین خیالیست که اندر سر بسیاران است. سلمان (از آنندراج). بهر آنکه بسیاران خواسته اند که بنویسند داستانها که بدان خبیر بودیم. (دیاتسارون ص 6). و بسیاران در زایدن شادناک شوند. (ایضاً ص 8). و بسیاران از بنی اسرائیل پیش خدای خود بازگرداند. (ایضاً ص 8)
درستان. شاگردانه. (برهان). شاگردانه و وجهی که علاوه بر اجرت استاد به شاگرد دهند. (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف دستاران است که در برهان و به تبع اودر ناظم الاطباء غلط نقل شده است و صحیح آن دستاران باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دستاران شود
درستان. شاگردانه. (برهان). شاگردانه و وجهی که علاوه بر اجرت استاد به شاگرد دهند. (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف دستاران است که در برهان و به تبع اودر ناظم الاطباء غلط نقل شده است و صحیح آن دستاران باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دستاران شود
دهی است از دهستان کهنه بخش جغتای شهرستان سبزوار. واقع در 120هزارگزی باختر جغتای و کنار راه مالرو عمومی جغتای به شریف آباد، با 409 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کهنه بخش جغتای شهرستان سبزوار. واقع در 120هزارگزی باختر جغتای و کنار راه مالرو عمومی جغتای به شریف آباد، با 409 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام دو وادی است در دیار بنی ربیعه و آنها را سوده گویند یکی را ستار الاغبر و دیگری را ستارالجابری نامند و در آن دو ستار چشمه های جهنده هست که خرماستان ها را سیرآب سازند... (از معجم البلدان)
نام دو وادی است در دیار بنی ربیعه و آنها را سوده گویند یکی را ستار الاغبر و دیگری را ستارالجابری نامند و در آن دو ستار چشمه های جهنده هست که خرماستان ها را سیرآب سازند... (از معجم البلدان)