- درگذاردن
- عفو کردن، در گذشتن
معنی درگذاردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سپردن، ترک کردن
برقرار کردن منصوب کردن نصب کردن، وکیل کردن
نهادن، قرار دادن، چیزی بجای نهادن
گذراندن، از حد برون بردن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، گماشتن، برگماشتن
واگذار کردن، تسلیم کردن، چیزی را در اختیار کسی گذاشتن
ترک کردن، ول کردن
ترک کردن، ول کردن
تسلیم کردن تفویض کردن، ترک کردن فرو گذار کردن: (... یا فروگذاشت کنم یا واگذارم چیزی را ازآنها که بر نفس خود پیمان گرفته ام... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ)، حوله کردن بعهده کسی انداختن: (و کار بخدا واگذارده)
چیزی را در جایی قرار دادن، نهادن، گذاشتن